فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی


هم چون هفته های قبل، از میان فیلم های روز سینمای جهان هفت فیلم برای خوانندگان روز انتخاب شده و مورد بررسی قرار گرفته است.

معرفی فیلم های روز

باقیمانده نقدی Cashback

نویسنده و کارگردان: شون الیس. موسیقی: گای فارلی. مدیر فیلمبرداری: انگوس هادسن. تدوین: کارلوس دومک، اسکات تامس. طراح صحنه: مورگان کندی. بازیگران: شون بیگراستاف[بن ویلیس]، امیلیا فاکس[شارون پینتی]، شاون اوانز[شون هیگنز]، میشله رایان[سوزی]، استوارت گودوین[جنکینز]، مایکل دیکسون[بری بریکمن]، مایکل لامبورن[مت استفنز]، مارک پیکرینگ[برایان]. ۱۰۲ و ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ انگلستان. برنده جایزه هیئت داوران جشنواره برمودا، برنده جایزه C.I.C.A.E از جشنواره سن سباستین.

بن ویلیس هنرجوی رشته نقاشی، به تازگی بعد از دوست دخترش سوزی جدا شده است. تلخی این جدایی باعث شده تا بن دچار بی خوابی مزمن شود. بن بعد از یکی دو روز برای فراموش کردن رابطه خود با سوزی و استفاده مفید از این بی خوابی تصمیم به کار در شیفت شب یک سوپرمارکت بزرگ می گیرد. در آغاز هشت ساعتی که باید در فروشگاه بگذراند، بسیار دلگیر می نماید. اما به زودی با همکاران پر سر و صدایی آشنا می شود که کم کم از کسالت این ساعات کاری می کاهند. اما ماجرای دیگری نیز در انتظار اوست: آشنایی با دختر صندوقدار ساکت و بی سر و صدای زیبایی به نام شارون که با فراموش کردن ساعت می خواهد کسالت این ساعت ها را فراموش کند. البته بن نیز راه حل خود را دارد: متوقف کردن زمان و مطالعه روی زیبایی بدن انسان ها….

چرا باید دید؟

شون الیس متولد ۱۹۷۰ برایتون، انگلستان عکاس شناخته شده ای است که به تازگی قدم در وادی فیلمسازی نیز گذاشته است. همین دو سه سال قبل بود که فیلم کوتاهی با همین نام Cashback/باقیمانده نقدی به طول ۱۸ دقیقه کارگردانی کرد. فیلمی که به شدت مورد تحسین و پسند منتقدان قرار گرفت و بعد از دریافت ۶ جایزه معتبر به نامزدی اسکار بهترین فیلم کوتاه زنده نیز نائل شد. الیس بعد از دو سال با استفاده از همان گروه قبلی تصمیم به ساخت فیلمی سینمایی بر اساس همان داستان ۱۸ دقیقه ای شد. اما بشارت باد که این به معنی آب بستن در یک سوژه فیلم کوتاه و تبدیل آن به فیلمی سینمایی نیست. حاصل کار او به عنوان اولین فیلم بلند هر فیلمسازی بیش از اندازه کافی بدیع، جسورانه و زیبا است.

باقیمانده نقدی [در بسیاری از کشورها زمانی که با کارت اعتباری خرید می کنید، از شما سوال می شود: آیا پول نقد هم می خواهید؟] فیلمی کوچک و منسجم درباره عشق، دل شکستگی، روابط زن و مرد، و از همه مهم تر وقت، هنر و زیبایی است. یک کمدی بی ادعای انگلیسی و پاسخی به وسوسه هر فیلمسازی برای ساخت مجدد اثر خود با هدف تکمیل کردن آن و پرهیز از خطاهای پیشین است. الیس از تجربه گران قدر خود در عکاسی برای زینت بخشیدن به فیلم ساده خود سود فراوان برده است. همین امر باعث شده تا جایزه تکنیک و نوآوری جشنواره سن سباستین به او و فیلمش تعلق بگیرد. البته نباید نقش انگوس هادسن مدیر فیلمبرداری را نیز فراموش کرد، مخصوصاً در یکی از سکانس های ابتدای فیلم جایی که بن ویلیس بعد از تماسی تلفنی فاصله راهرو تخت خواب خود را همچون سقوط در خلاء طی می کند.

دیالوگ های به شدت سنجیده، گفتار متن سرشار از طنز و ایهام و شوخی های کلامی درجه یک فیلم بر غنای کار الیس می افزاید. مانند صحنه ای گفت و گوی شارون و بن درباره لافی که همکارشان مت درباره خوابیدن با شارون نزد بن زده است:

بن: تو مت با هم رابطه دارید؟

شارون: نه. فقط مثل دو تا دوست یک شب با هم سینما رفتیم، فقط مثل دو تا دوست.

بن: هوم!

شارون: چطور مگه؟ مت چیزی گفته؟

بن: اون گفت که با تو خوابیده. خوب تو این کارو نکردی؟

شارون: نه، البته که نکردم! منو چی فرض کردی؟

بن: ببخشید.

شارون: خوب اون درباره سکس با من چی گفت؟

بن: فکر می کنم این بهترین سکسی بوده که هرگز نداشته.

از این دست شوخی های ناب در فیلم زیاد است. البته تاکید فراوان وی بر زیبایی های اندام انسان می تواند در چشم برخی منتقدان جلوه ای Fetishistic/یادگار پرستانه پیدا کند که پر بیراه هم نیست. با این حال با کمی مسامحه می توان هنرمندان-به خصوص نقاشان و مجسمه سازان- را ستایشگران زیبایی نامید. ایده ای که تمامی هنرمندان یونان باستان و بسیاری تمدن ها دیگر اوج آن را در اندام مرد و زن می دیده اند. متاسفانه فیلم کوتاه الیس با همین نام را ندیده ام، اما دوستانه به شما توصیه می کنم از تماشای همین یکی غفلت نکنید. یکی از بهترین فیلم های تجربی امسال است که نوید ظهور کارگردانی نوآور و پر توان را می دهد. شما هم سعی کنید کمی زیبایی وارد زندگی تان کنید!

ژانر: کمدی، درام، عاشقانه.

film_R_02-candy.jpg


کندی Candy

کارگردان: نیل آرمفیلد. فیلمنامه: نیل آرمفیلد و آنا کوکینوس بر اساس داستان “کندی: قصه ای درباره عشق و اعتیاد” از لوک دیویس. موسیقی: پل چارلیر. مدیر فیلمبرداری: گری فیلیپس. تدوین: دنی کوپر. طراح صحنه: رابرت کازینز. بازیگران: ابی کورنیش[کندی]، هیث لجر[دان]، جفری راش[کاسپر]، تام باج[شومان]، رابرت مزا مونت[خورخه]، تونی مارتین[جیم وایات]، نونی هزلهرست[الین وایات]. ۱۰۸ و ۱۱۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ استرالیا. نامزد ۷ جایزه و برنده جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی از انستیتوی فیلم استرالیا، برنده جایزه بهترین فیلم-اقتباسی از اتحادیه نویسندگان استرالیا، نامزد خرس طلای جشنواره برلین، برنده جایزه بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/جفری راش و بهترین بازیگر نقش اصلی زن/ابی کورنیش و نامزد ۶ جایزه دیگر از انجمن منتقدان سینمایی استرالیا، نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و زن/هیث لجر و ابی کورنیش از مراسم IF.

کندی هنرمندی زیبا و دان شاعری جوان به وسیله عشقی شدید به همدیگر بسته شده اند. تا این که دان کندی را با هروئین اشنا می کند. این دو که مواد مصرفی خود را از یک استاد شیمی به نام کاسپر تامین می کنند، به زودی گرفتار اعتیاد می شوند. زندگی هر دو دستخوش تغییرات بزرگی می شود و برای یافتن پول مجبور به کارهایی پست و حقیرانه می شوند. کندی شروع به خودفروشی کرده و دان نیز دست به سرقت می زند. ولی روزهای بدتری نیز در راه است که نشانه های آن با آبستن شدن کندی ظاهر می شود….

چرا باید دید؟

تا امروز هر چه فیلم درباره اعتیاد دیده اید، فراموش کنید و به تماشای این قصه عاشقانه تراژیک از سینمای امروز استرالیا بنشینید. اعتراف می کنم که بعد از مرثیه برای یک رویا برای بار دوم از تماشای فیلمی درباره اعتیاد تکان خوردم. نیل آرمفیلد از کارگردان های برجسته تئاتر استرالیا است و کندی سومین فیلم بلند وی به شمار می رود. آرمفیلد در طول ۹ سال گذشته و میان ساخت سه فیلم بلندش، سه فیلم تلویزیونی نیز ساخته و قسمت هایی از سریال برهنه: داستان هایی درباره مردان را هم کارگردانی کرده است. کندی که وی فیلمنامه آن را به کمک آنا کوکینوس از کتاب لوک دیویس اقتباس کرده، از کتاب های پر فروش و مطرح سال های گذشته است که بر اساس تجربیات سنین ۲۰ سالگی مولف به رشته تحریر در آمده بود. دیویس شخصیت کندی را بر اساس زنانی که در آن مقطع زمانی با آنها برخورده کرده، آفریده بود. کاراکتری که آینه تمام نمای یک دوره می تواند باشد و ابی کورنیش آن را به شکلی واقعاً خیره کننده ایفاء می کند.[ شایعاتی مبنی از حضور این بانو در فیلم بعدی باند به گوش می رسد، که آرزومندیم صحت داشته باشد!]

آرمفیلد مانند بسیاری از کارگردان های تئاتر با اقتباسی از یک نمایشنامه[شب دوازدهم ویلیام شکسپیر] وارد سینما شد. اما در طول چند سال گذشته نشان داد که بر رسانه سینما نیز مسلط است. البته خصلت واقعی هر نمایش سازی را که کار روی ظرایف بازی هنرپیشگان است، با خود به فیلم هایش نیز آورد. اتفاقی که باعث شده هر سه بازیگر فیلمش در جشنواره های مختلف مورد تحسین و سنایش قرار بگیرند.[بین خودمان بماند بنده توقع چنین صوت داوودی از هیث لجر نداشتم!!!]سخن را کوتاه می کنم: شنیدن کی بود مانند دیدن! غفلت از تماشای کندی نابخشودنی است!

ژانر: درام، عاشقانه.

film_R_03-because_i_said_so.jpg

من که گفته بودم Because I Said So

کارگردان: مایکل لمان. فیلمنامه: کارن لی هاپکینز، جسی نلسون. موسیقی: دیوید کیتی. مدیر فیلمبرداری: خولیو ماچات. تدوین: پل سیدور، تروی تاکاکی. طراح صحنه: شارون سیمور. بازیگران: دایان کیتون[دافنه وایلدر]، مندی مور[میلی]، گابریل ماچات[جانی]، تام اورت اسکات[جیسن]، لورن گراهام[مگی]، پایپر پرابو[می]، استیون کالینز[جو]، کالین فرگوسن[درک]، تونی هالی[استوارت]، نیل هاپکینز[رافرتی]. ۱۰۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.

دافنه مادر مستبد و لج باز است که خود را در هر کاری داخل می کند. او سه دختر دارد» مگی روانشناس، می بی خیال و سکسی، و میلی دوست داشتنی و غیر قابل اعتماد…

دافنه که از برخوردهای بی تفاوت میلی با مردها خسته شده، تصمیم قاطع دارد تا یک دوست پسر معقول برایش دست و پا کند. دافنه برای این کار بدون اطلاع امیلی در سایت های دوست یابی اینترنتی آگهی می دهد. اما کارزاری که دافنه به قصد یافتن شاهزاده سوار بر اسب سفید رویاهای دخترش پا به میدان آن گذاشته، به زودی سبب بروز درگیری بزرگی میان مادر و دختر می شود…

چرا باید دید؟

یک کمدی عاشقانه از مایکل لمان خالق Hudson Hawk و ۴۰ شب و ۴۰ روز که به رابطه مادر و دختر می پردازد. دایان کیتون که حتی اگر سالخورده نیز شده باشد چیزی از ظرافت او کم نشده، در نقش اصلی این فیلم حضور دارد. مادری که قصد دارد تا سمت و سویی به زندگی دختران خود بدهد و طبیعی است که برخی اقدامات او از سی دخترانش با استقبال گرمی مواجه نمی شود. مخصوصاً اگر مورد اصلی اقدامات این مادر نگران و اندکی فضول، یافتن شوهر یا شکار مرد برای سه دختر جوانش باشد. من که گفته بودم یک کمدی موقعیت زنانه است که ریشه در نگرانی همه والدین دارد: انتخاب همسر یا شوهر درست توسط فرزندان!

مایکل لمان از کارگردان های پر کاری است که ترجیح می دهد بیشتر انرژی خود را صرف ساخت فیلم ها و سریال های تلویزیونی کند. از این رو شانس دیدن فیلم های سینمایی او برای تماشاگر اندک است و می تواند باعث فراموش شدن نامش گردد. لمان متولد ۱۹۵۷ سن فرانسیسکو است و در ۱۹۸۹ توانست با دومین فیلمش Heathers جایگاهی مناسب به عنوان کارگردان برای خود دست و پا کند. اما همین هادسن هاوک نیز با وجود موفقیت مالی اش از سوی بسیاری از منتقدان هو شد. لمان در یک دهه گذشته فقط سه فیلم بلند دیگر کارگردانی کرد[حقایقی درباره گربه ها و سگ ها، غول من و من که گفته بودم] که اولی و دومی چیز دندان گیری نبودند. میان فیلم فعلی و غول من نزدیک به ۹ سال فاصله وجود دارد و این گونه به نظر می رسد که لمان در این مدت سخت سرگرم تقویت بنیه خویش بوده است. چون امسال فیلم دیگری به نام Flakes نیز از وی به نمایش در خواهد آمد تا جبران مافات کرده باشد. ولی تا آن روز سفارش می کنم این کمدی کمی تا قسمتی وودی آلنی و خانوادگی را به آنی هال نیز ادای احترام کرده، ببینید. شادی من که گفته بودم فیلمی نباشد که قلب یا مغز شما را تحت تاثیر قرار دهد، ولی بدون شک ساعت خوشی را برایتان فراهم خواهد ساخت[مخصوصاً خانم های عاشق خرید]. نقطه قوت اصلی فیلم بازی دایان کیتون است و شاید همین زمینه ساز فروش ۵۰ میلیون دلاری آن در اکران آمریکا هم بوده!؟

ژانر: کمدی، عاشقانه.

film_R_04-Invisible-Waves.jpg

امواج نامرئی Invisible Waves

کارگردان: پن-اک راتاناروانگ. فیلمنامه: پرابدا یوون. موسیقی: هائولامپونگ ریدیم. مدیر فیلمبرداری: کریستوفر دویل. تدوین: پاتاماندا یوکول. طراح صحنه: ساکسیری چانتارانگسری. بازیگران: تادانوبو اسانو[کیوجی]، هیه یئونگ کانگ[نویی]، اریک تسانگ[راهب]، ماریا کورده رو[ماریا]، توون هیرانیاساپ[ویوات]، کن میتسویشی[لیزارد/مارمولک]، هیدکی جیتسویاما[پدر کیوجی]، تومونو کوگا[سیکو]، هیرو سانو[هیده کی]. ۱۱۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ هلند، تایلند، هنگ کنگ، کره جنوبی. نامزد خرس طلای جشنواره برلین.

هنگ کنگ. کیوجی که در یک رستوران ژاپنی کار می کند به دنبال قتل دوست دختر رئیس اش -به دستور خود او- تصمیم دارد تا به تایلند فرار کند. هدف او فرار از نتایج جنایتی است که مرتکب شده و قصد دارد تا زندگی تازه ای برای بنا کند. او برای این کار سوار کشتی می شود که از ماکائو عازم تایلند است، اما روند حوادث بر خلاف میل او در حال جلو رفتن است. چون سایه جنایتی که انجام داده همراه اوست و سبب می شود تا هر غریبه ای را دشمنی بالقوه بپندارد. از جمله سه نفر از مسافران غریب کشتی که اولی به دنبال پدر گمشده خویش است. دومی آدم کشی است که برای از میان بردن خودش اجیر شده و سومین نفر زنی زیبا که کودکی نیز همراه دارد…

چرا باید دید؟

پن-اک راتاناروانگ تا لحظه دیدن این فیلم برای نویسنده ین سطور نیز نام آشنایی نبود. نامی که به زحمت می شود آن را تلفظ کرد و به یاد داشت. ولی ظاهر جناب راتاناروانگ متولد ۱۹۶۲ بانکوک از کارگردان های برجسته تایلند است که چند سالی را هم برای تحصیل در انستیوی پرات نیویورک تشریف داشته اند. البته شغل اصلی ایشان تصویرسازی و طراحی بوده، اما ده سال قبل با ساختن Fun Bar Karaoke قدم به دنیای فیلمسازی گذاشته و امواج نامرئی پنجمین فیلم اوست. فیلم های قبلی او ۶ixtynin۹، Transistor Love Story و Last Life in the Universe جوایز متعددی از جشنواره های بین المللی برای وی دست و پا کرده و همین فیلم اخیر نیز نامزد خرس طلای جشنواره برلین و نماینده سینمای تایلند در اسکار ۲۰۰۷ بوده است. خود راتاناروانگ در مصاحبه هایش از تاثیر دیوید لینچ بر روی فیلم هایش و مخصوصاً این آخری سخن گفته است. با چنین پیش زمینه ای به تماشای امواج نامرئی باید نشست که ظاهر یک فیلم کم و بیش گنگستری را دارد. امواج نامرئی سوال های نه چندان تازه، اما مهم مطرح می کند: آیا جنایت آزادی به دنبال دارد یا فرار و به دوردست ها رفتن؟

راتاناروانگ می کوشد تا از ورای کنکاش در ذهن این قاتل ساکت و خونسرد دنیایی خاص خود بسازد. حسی که بر فیلم سنگینی می کند احساس گناه است. او زنی را که دوست داشته، به قتل رسانده و به هر جای دنیا برود نمی تواند از این احساس بگریزد. او از خودش نمی تواند فرار کند. او می داند باید حساب پس بدهد و نشانه های آن را نیز در کشتی پیدا می کند. این حساب پس دادن هم روانی و جسمانی می تواند باشد. اما این سفر پر مخاطره با وجود تمهیدات نیک کارگردان به سرعت شروع شده، ولی دچار سکته هایی کوچک می شود. تغییر جهت فیلم از یک فیلم جنایی به تریلری روانشناختی سبب می شود حتی سرعت در روایت نیز آزاردهنده شده و تماشاگر را ناراحت کند. با این حال نباید از کنار کار راتاناروانگ به راحتی عبور کنیم. شخصیتی که او خلق کرده به اندازه کافی جذاب هست تا ما را تا پایان فیلم بکشاند. از طرف دیگر ساختار پازل گونه حوادث فیلم و خاطرات کیوجی به اندازه کافی بدیع و چشم نواز هست، هر چند عکس العمل های آنی کیوجی برای برخی ها می تواند دافعه داشته باشد.

راتاناروانگ در یان فیلم نیز همچون کار قبلی خود ترجیح داده با گروهی ثابت[بازیگر نقش اول مرد، فیلمبردار، فیلمنامه نویس و…] کار کند. اما نسبت به فیلم قبلی پیشرفت زیادی حاصل نشده است. با این وجود تماشای امواج نامرئی برای آشنایی با این فیلمساز خالی از فایده نیست!

ژانر: درام، مهیج.

film_R_05-Whisper.jpg

نجوا Whisper

کارگردان: استوارت هندلر. فیلمنامه: کریستوفر بورلی. موسیقی: جف رونا. مدیر فیلمبرداری: دین کاندی. تدوین: آرمن میناسیان. طراح صحنه: مایکل جوی. بازیگران: جاش هالووی[مکس ترومونت]، بلیک وودراف[دیوید سندبورن]، جوئل اجرتون[وینس دلایو]، سارا واین کالیس[روکسان]، دیوله هیل[کارآگاه میلز]، اریکا شای گیر[جنی]، تارا ویلسون[کلوئه]. ۶۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Hellion.

مکس ترومونت در آرزوی تشکیل یک زندگی دلخواه با محبوب خود روکسان است. اما مکس که مدتی زندانی بود، می داند که هرگز نخواهد توانست از راه های قانونی پول لازم را برای این کار فراهم کند. از این رو نقشه ای طرح می کند تا -دیوید-تنها فرزند یکی از زنان ثروتمند و انگلیسی تبار منطقه را دزدیده و از وی باج خواهی کند. قرار است روکسان نیز در این کار به و کمک کند. اما نقشه ای که ابتدا ساده و خالی از خطر به نظر می رسیده، رنگ عوض می کند. چون دیوید بر خلاف آن چه به که نظر می رسد، کودک بی سر و صدایی نیست. او دارای قدرتی شیطانی است که زندگی مکس و روکسان را تبدیل به جهنم خواهد کرد….

چرا باید دید؟

در هفته های گذشته به اندازه کافی در ژانر ترسناک/مهیج فیلم اکران شد و ما نیز در حد توان آنها را معرفی کردیم. متاسفانه این ژانر ورطه هولناکی است که هر کسی از آن جان به سلامت در نمی برد. و این بار نیز قرعه به نام استوارت هندلر افتاده است.

استوارت هندلر متولد ۱۹۷۸ بعد از ساختن فیلم کوتاه پایان نامه اش به نام ورای سوءظن[۱۹۹۷] در سال ۲۰۰۱ با نمایش دومین فیلم کوتاهش به نام یک موفق شد تا جایزه ای از جشنواره سندنس به چنگ بیاورد. اما او نیز مانند بسیاری از استعدادهای کشف شده در ین جشنواره با راه یابی به سیستم فیلمسازی آمریکا دچار عارضه ای شده که نتیجه آن فیلم کم رمقی چون نجوا است. یک محصول متعارف هالیوودی که از تلفیق مایه های آشنا چند فیلم موفق ساخته است. در مورد این یکی باید گفت ترکیب نه چندان موفقی از تم فرزند شیطان[طالع نحس و امثالهم] با سریال Lost است که اتفاقاً بازیگر نقش اول فیلم نیز در آن حضور داشت[یکی از پدیده های تلویزیون در سال های اخیر است که باید در فرصتی مناسب به آن پرداخته شود].

قصه کلیشه ای فیلم آشناتر می شود زمانی که ربایندگان کودک اسیر حرص و آز و رقابت های آن چنانی می شوند. یک کپی دست دوم از یک نقشه ساده سام رایمی که انسجام آن را هم ندارد. اشتباه مهلک سازندگان فیلم آلیاژ غلطی است که در فیلمنامه به کار گرفته اند. این ترفند آن را دو پاره کرده و دیگر سیاست های کارگردان مانند دوری از ساختار کلیپ گونه رایج را نیز کم اثر می کند. هندلر می کوشد با دستمایه خود در اولین قدم بلندش به شکلی کلاسیک برخورد کند، اما حاصل کار فیلمی کهنه است تا کلاسیک…. ساختار کلی فیلم نیز فاقد یکدستی لازم است و با نزدیک شدن به نیمه دوم بر سرعت گشوده شدن گره های فیلم افزوده می شود[چیزی که باعث جذب برخی تماشاگران آسان پسند می شود]. نجوا در خوش بینانه ترین حالت یک فیلم تلویزیونی قابل قبول است که می تواند در نبود هیچ گزینه دیگری برای یک بار دیده شود. به همین خاطر توصیه می کنم عجله ای در دیدن آن نداشته باشید. چون همین روزها از کانال های تلویزیونی سر در خواهد آورد.

ژانر: جنایی، درام، ترسناک، مهیج.

film_R_06-Fall-Down-Dead.jpg

شب مرگبار Fall Down Dead

کارگردان: جان کی یس. فیلمنامه: روی سالووز. موسیقی: پینار توپراک. مدیر فیلمبرداری: ریچارد کلباو. تدوین: رابرت جی. کاستالدو. طراح صحنه: اریک ویتنی. بازیگران: دومینیک سواین[کریستی والاس]، محمت گونسور[استفان کرچک]، ئودو کایر[آرون گریوی/پیکاسو کیلر]، دیوید کاراداین[وید]، آر. کیت هریس[لارنس کلاگ]، مونیکا دین[هلن]، جنیفر آلدن[مری]، آستین جیمز[مایکل ییگر]. ۹۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Dehşet Gecesi.

قاتلی سریالی که از سوی رسانه ها Picasso Killer نامیده می شود، با استفاده از قطعی موقت برق دست به جنایت می زند. این قاتل که به هنر و زیبایی شناسی علاقه دارد، بعد از کشتن قربانیان خود نشانه هایی آشنا از کار هنرمندان بزرگ بر جا می گذارد. تا این که یک شب کریستی والاس، دختر جوانی که به کار پیشخدمتی مشغول است ناخواسته شاهد یکی از این جنایت ها می شود. این واقعه او را دچار دردسر بزرگی می کند. کریستی که وحشت کرده، بلافاصله از وید مامور مراقبت یک مرکز تجاری می خواهد او را پناه دهد. سپس با تلفن وقوع جنایت را به پلیس خبر می دهد. اما دو افسر پلیس -لارنس و استفان- که پا به صحنه جنایت می گذراند ابتدا به خود او مشکوک می شوند. اما بعد از مدت کوتاهی متوجه اشتباه خود می شوند، ولی دیگر دیر شده و قاتل هر لحظه به کریستی نزدیک تر می شود….

چرا باید دید؟

دومین تجربه تولید فیلم در آمریکا برای سزین و نسیم هاسون- تهیه کنندگان ترک- که بلافاصله و شاید همزمان با فیلم زیستن و مردن جلوی دوربین رفته باشد، در مقایسه با اولی[که دو ماه قبل در همین صفحه معرفی شد] هر چند کلیشه ای، اما محصولی پخته تر و منسجم تر است. این بار نیز تهیه کنندگان فیلم کوشیده اند یک بازیگر دیگر ترک را به بازارهای جهانی بقبولانند. همچون فیلم قبلی کسی انتخاب شده که سابقه بازی در محصولات اروپایی را داشته و بر زبان انگلیسی نیز مسلط است. محمت گونسور که تا این اواخر در فیلم های ایتالیایی و ترک بازی می کرد، در نقش دوم فیلم ظاهر شده است. اما برای تماشاگر غیر ترک آن چه جذاب است حضور آخرین لولیتای سینما در این شب دهشتناک است. دومینیک سواین که با فیلم های مواجهه و لولیتا تبدیل بت ذهنی مردان بسیاری شد، از عوامل جذب تماشاگر و موفقیت شب مرگبار است. فیلمی کم خرج در معیارهای هالیوود[۲ و نیم میلیون دلار بودجه] که یقیناً سود قابل توجهی نصیب سازندگانش خواهد کرد.

جان کی یس که زیستن و مردن کوشیده بود به استانداردهای ژانر تریلر، جنایی و اکشن نزدیک شود، این بار گونه ترسناک را برگزیده و در مقام مقایسه از موفقیت بیشتری نیز برخوردار شده است. قصه فیلم همان گونه که از خلاصه داستان آن پیداست، برای خیلی ها فاقد عنصر غافلگیری است. قصه ای در روال معمول این گونه فیلم ها که نمونه های کالت اروپایی اش را داریو آرجنتو در دهه ۱۹۷۰ کارگردانی می کرد. شاید به نظر بسیاری از گوشه گیران این فیلم به همین علت واپسگرایانه و حتی کهنه باشد. اما فیلم های درجه ۲ یا B نیز همیشه وجود داشته اند و جزئی از صنعت سینما بوده اند. جزئی که گاه فیلمسازان موفقی نیز چون کورمن، کاپولا و دمی به سینمای جدی تر هدیه کرده است. کسی چه می داند شاید کی یس نیز در آینده به جرگه همین آدم ها بپیوندد. بر خلاف فیلم قبلی توصیه می کنم اگر وقت اضافی دارید برای دو ساعت انبساط خاطر این فیلم را ببینید. شب های مرگبار در انتظار شماست!!!

ژانر: ترسناک.

film_R_07-planete_blanche.jpg

سیاره سفید/سیاره برف پوش La Planète blanche

کارگردان: تیه ری پیانتنید، ژان لمیره، تیه ری راگوبر. فیلمنامه: تیه ری پیانتنید، استفان می یه. موسیقی: برونو کولای. مدیر فیلمبرداری: ژروم بوویه، فرانسواز د ریبه رول، مارتن لکلرک، تیه ری ماچادو، دیوید ریشر. تدوین: کاترین مابلا، تیه ری راگوبر، نادین وردیه. راوی: ژان لویی اتین. ۸۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه، کانادا. نام دیگر: The White Planet. نامزد جایزه بهترین فیلم مستند از مراسم Genie.

قطب شمال: سرزمینی که سرما حکمرانی می کند، جایی که یخ و باد سرد آن را به گونه دنیایی دیگر شکل می دهد. دنیایی متشکل از دریای منجمد، کوه های یخی غول آسا، توندرا و دشت های پوشیده از برف با حیواناتی مختلف و متفاوت از دیگر جاهای کره خاکی…خرس ها، شفق قطبی، پلانکتون های رقاص، شیرهای قطبی، بالن ها و پرندگان…

جایی که باید پیش از نابودی آن بر اثر گرمایش تدریجی زمین انتظار کشف خود را از سوی آدمیان می کشد….

چرا باید دید؟

هنوز تصاویر انیمیشن فیلم ال گور[حقیقت دردسرساز] درباره خرس های قطبی که به خاطر نیافتن قطعه ای یخ در حال تلف شدن بودند، از ذهن بسیاری زدوده نشده است. فیلم سیاره سفید که به تازگی پخش جهانی آن آغاز شده، این مکان و تقریباً همین حیوان را هدف قرار گرفته است. می گویم تقریباً، چون در قطب حیانات بسیاری زندگی می کنند که آب شدن یخ ها بر اثر گرمایش تدریجی زمین حیات همگی شان را دچار مخاطره خواهد کرد. سیاره سفید که توسط گروهی سه نفره ساخته شده، تلاش سه انسان برای کشف زیبایی های این منطقه و نشان دادن آن به دیگر ساکنان کره زمین است تا با در پیش گرفتن اقدامات احتیاطی در آینده حداقل روند این نابودی تدریجی را کند کرده و در خوش بینانه ترین حالت متوقف کنند. هر سه نفر در حوزه علم و تولید فیلم های مستند علمی افراد شناخته شده ای هستند[حداقل در تلویزیون ها] که سیاره سفید اولین فیلم بلند آنان محسوب می شود. جسارتی که به خرج داده شده و نبرد با مخاطرات اقامت طولانی در این منطقه خود به اندازه کافی دلیلی برای دیدار از این تجربه بدیع است. اما تلاش حیوانات این منطقه برای تنازع بقاء بدون شک دیدنی از نبرد کوتاه مدت سازندگان این فیلم است. تلاشی که روی نوار سلولوئید ثبت شده تا ناله امداد خواهی این حیوانات را به گوش ما برساند، که اگر آنها را از مرگ تدریجی نجات ندهیم شاید این سرنوشت گریزناپذیر ما انسان ها نیز باشد!

توصیه می کنم به تماشای این فیلم بروید و دیدن آن را به هر کسی سفارش کنید. مخصوصاً این که سرشار از مناظز زیبا و دیده نشده [به سبک محصولات نشنال جئوگرافی] است و می تواند امید بیشتری در مقایسه با مستند ال گور به بیننده هدیه کند. برای اطلاعات بیشتر در مورد نحوه تولید این فیلم و اهداف سازندگانش می توانید به گفت و گوی اختصاصی ما با تیه ری پیانتنید در همین شماره مراجعه کنید.

ژانر: مستند.