احمدی نژاد در یک کنفرانس خبری که در آغاز سال نود برگزار شده بود، با خنده و خوشحالی وارد شد و در مورد وضعیتی که در خاور میانه پیش آمده نیز چنین گفت: “دیشب به دبیرکل سازمان ملل گفتم که ای کاش سازمان ملل به وسط می آمد و نقش خود را ایفا می کرد. ما نیز آماده همکاری بودیم. چرا با زور و کتک و درگیری؟…چه می شد که دولت بحرین با مردم خود همکاری می کرد؟”
وقتی این سخن احمدی نژاد را عینا برای چندین نفری که در زندان و بهشت زهرا عضوی از خانواده شان را جا گذاشته اند می خوانم تا واکنش آنها را جویا شوم؛ از مصاحبه و اظهار نظر خودداری می کنند و می گویند: «حرف های احمدی نژاد را نه در ایران کسی جدی می گیرد و نه خارج از ایران…. بگذار حرفش را بزند ارزش پاسخگویی ندارد..
این پاسخ ها مجموعه ای گذرا از اظهار نظرهای کسانی بود که معمولا حرف های « رییس جمهور» یک کشور باید برایشان مهم و مرجعی برای ارزیابی و بررسی وقایع آن کشور باشد. اما چنین نشد. احمدی نژاد در کنفرانس مطبوعاتی اش در آغاز سال نود، مورد پرسش قرار می گیرد اما پاسخ هایش در محافل رسانه ای و در جامعه آنگونه که باید جدی گرفته نمی شود، پیش از این در مورد برخی از نکته ها و گفته های او در بخشی از جامعه جوک و فکاهی ساخته می شد اما به تازگی منتقدانِ او همین هم نمی کنند. در کنفرانس مطبوعاتی اخیر صفی از خبرنگارانی بود که در مدح و ثنای او مقدمه ای می گفتند و بعد پرسشی که جوابش پیشاپیش پیدا بود. خبرنگاران دیگری نیز آشکارا او را با طنز مورد خطاب و عتاب قرار دادند. احمدی نژاد با همان طنزها خندید و یا چندان متوجه لحن تمسخر آمیز آن نشد وقتی خبرنگار با او چنان «سر به سر» می گذاشت که انگار با یک کودک دبستانی سخن می گفت. اصحاب رسانه حرمتِ جایگاهِ « رییس جمهور» یا رییس دولت را فارغ از گرایش های فکری او معمولا در شوخی های مرسوم نگاه می دارند اما احمدی نژاد حرمتش زیر سوال می رود و خود او هم اتفاقا اولین و مهمترین کسی است که حرمتِ جایگاهِ ریاست جمهوری را نگاه نمی دارد و نتیجه چنین می شود که گفته ها و اظهارات او وقتی به جامعه هم که می رسد کسی دیگر واکنشی چندان جدی به آن نشان نمی دهد. همه انگار گذاشته اند او کار خودش را بکند.
دیر زمانی است که هم بر دیوارهای شهر و هم در شعارهای مردمِ کشور کمتر نشانی از «احمدی نژاد» وجود دارد یا اگر هم دیده شود، برابری نمی کند با میزان اعتراضی که به رهبری جمهوری اسلامی ایران می شود.
جنبش ها و خیزش های سیاسی معمولا شعارِ مشخص خود را دارند و در راستای همان شعار است که خیزش و جنبش، فراز و فرود می یابد تا در نهایت موجب تغییر در ساختار سیاسی قدرت شود اما جنبش سبز ایران مهترین و شاید آشکارترین تحولی که سبب ساز شده است، تغییر در دل خود بود پیش از آنکه حکومتِ مورد اعتراض را به تغییر و تسلیمی وا دارد.
واقع گرایانه اگر بنگریم مهمترین دستاورد جنبش اعتراضی مردم ایران شفاف شدن شعار و آشکار شدن مطالبه ی اصلی خود معترضان بود و هنوز در مواجهه با حکومتِ مورد اعتراض و خواسته های مورد مطالبه، جنبش در کشاکش سرکوب و زندان و اعدام و شکنجه و حصر و محدودیت های بیشمار، دارد روزنه ای برای بروز و ظهور دوباره می یابد. آنچه بدون اما و اگر ثبات و قرار یافته است، تغییرِ مواجهه ی معترضان و اعضای جنبش اعتراضیِ ایران با فردی به نام محمود احمدی نژاد است که مسولیت ریاست دولت مستقر فعلی یک جمهوری نیم بند در ایران را عهده دار است.
این مقدمه برای داستان بلند درسایه رفتنِ احمدی نژاد است و جنبشی که یکی از شاخصه های اصلی آن تغییر انتخاباتی بودن آن و تبدیل به اعتراضی شدن آن در سطوحی بالاتر است. نه در راه پیمایی بیست و پنج بهمن و نه در ادبیات معترضان و نه در نامه های زندانیان و نه در خطابه های کسانی که از منتقدان فعلی حکومت ایران هستند دیگر کمتر نشانی از عتاب و خطاب قرار دادنِ مستقیم احمدی نژاد مشاهده می شود و اگر هست بی شک در مقایسه با روزهای نخست انتخاباتِ دهمین دوره ی ریاست جمهوری ایران و دوره نخست ریاست وی بر دولت نهم، بسیار اندک است. احمدی نژاد کمرنگ تر از پیش شده است، او که می گفت قصد دارد دولت های غیر قانونی و ناموجه را از نقشه ی جهان محو کند، خودش از افکار عمومی بخش های چشمگیری از مردم کشور خودش محوشده است. تا آنجا که دیگر نه تنها گفته هایش را جدی نمی گیرند بلکه دیگر همانند گذاشته برای اظهاراتش جک و فکاهی هم نمی سازند. اینها که بر شمرده شد، تنها تصویر کمرنگی است از هاله ای که احمدی نژاد در آن قرار گرفته است و مثبت و یا منفی بودن آن در اینجا مورد بحث نیست. تصویری است از یک رییس دولت که هم نامش و هم عرض اندامش در عرصه هایی که تاختن و انتقاد کردن به جنبش سبز محور اصلی برنامه است، کمرنگ تر شده است. تا آنجا که وقتی پس از راهپیمایی ۲۵ بهمن کلید واژه « فتنه» به وفور در میان سیاستمداران، دهان به دهان گشت و حتی هاشمی و ناطق نوری و قالیباف هم پس از آن راهپیمایی به میدان فرا خوانده شدند تا نطقی هر چند کوتاه علیه جنبش سبز و « سران فتنه» داشته باشند اما کسی سراغ احمدی نژاد نرفت و خود او نیز علیه راهپیمایی ۲۵ بهمن و راهپیمایی های بعد از آن موضع گیری نکرد و یا کمتر سخنی در نقد معترضان و تظاهرات کنندگان گفت. همه در مورد حصر و حبس سران فتنه تقریبا اعلام نظری هر چند کوتاه و گذرا کردند اما او کمرنگ تر در این عرصه سخنوری کرد. به نظر می رسد نه تنها خالق واژه های « خس و خاشاک» خودش را آرام کنار کشید بلکه مردمِ معترض نیز دیگر او را در شعارها و نطق و اعتراض های خود به حساب نیاوردند و یا کمتر به حساب آوردند.
اینجاست که می شود گفت جنبش سبز در یک زمینه اتفاقا شفاف و آشکار بر تغییر خواسته و مطالبه ی اصلی خود پای فشر د و پیامش را دولت مستقر نیز دریافت کرد. جنبشی که برای رفتن احمدی نژاد به خیابان آمده بود، دیگر برای اش احمدی نژاد وزنی در برنامه های اعتراضی نداشت. دیگر «فرد» برای این جنبش آن اندازه « مهم » تلقی نمی شد که برایش شعار طراحی کند و یا برای اعتراض به او برنامه ای تنظیم کند. همه شعارها به سمت ولایت فقیه متمرکز شد. جمعی این را ضعف جنبش تلقی کردند که از شعارهای خرد و مشخص خود عبور کرد و به شعارهای کلی تر رسید به آنکه نتیجه ای روشن داشته باشد اما عده ای دیگر این را نقطه قوت جنبش تلقی کردند که به این تغییرِ شعار در دل خود دست یافت و دانست در حلقه ی بزرگی که جمهوریت نظام در آن ابزاری ناراست برای حکومت استبدای بر مردم شد، احمدی نژاد تنها یکی مهره ی کوچک بود که نمی توانست هدف اصلی جنبش معترضان قرار گیرد.
با این توصیف یک اتفاق مشخص در جنبش در سطوح رسانه ها و خیابان و زندان و در عین حال در دل حکومت رخ داد. در سطوح رسانه ها و زندان می توان به نامه ها و مقاله هایی اشاره کرد که مشخصا احمدی نژاد را در تیتر و عنوان مورد عتاب و خطاب قرار می دادند. نامه های مجید توکلی، ضیا نبوی و انتقادات صریح بهاره هدایت و حتی در میان رسانه ها و فعالان خارج از کشور نیز چنین بود که احمدی نژاد نقش پررنگی در نامه های اعتراضی و شعارها و مصاحبه های فعالان جنبش در بیرون از ایران و در رسانه های بین المللی داشت اما رفته رفته این شیوه به اعتراض نامه ها و مصاحبه هایی با محوریت مشخص آقای خامنه ای به عنوان رهبری جمهوری اسلامی تغییر پیدا کرد. می شود گفت شعارهایی مانند « تا احمدی نژاده هر روز همین بساطه»، « احمدی ، احمدی، این آخرین پیام است، ملت سبز ایران آماده قیام است)، و حتی شعارهای طنزی مانند« دکتر برو دکتر» و یا هر شعار دیگری که نام احمدی نژاد در آن باشد، کاملا از ادبیات تجمع کنندگان و یا شعارنویسان، محو شده است .
صرف نظر از تحلیل صاحبنظرانی که می گویند احمدی نژاد نیز از این به سایه رفتن بهره خود را برای انتخابات های بعدی خواهد برد کنفرانس مطبوعاتی اخیر او و میزان واکنش هایی که به آن صورت گرفته است گویای همین است که احمدی نژاد «کوچک» شد، «کمرنگ» شد. هم توسط خودش و هم توسط معترضان. پیش از این وقتی احمدی نژاد دهان برای تکذیب و انکار و انکار باز می کرد، موج اعتراض ها و انتقادها علیه او کم نبود اما وقتی اینبار می گوید: «بحرین اشتباه کرد که مردم خودش را کشت» وقتی تکذیب می کند که به دنبال اعلام نام مفسدان اقتصاید نبود، وقتی به شدید ترین سانسور ها در آمریکا اعتراض می کند و می گوید آمیرکا مثل ما نیست که آزادی داریم، وقتی کشتار مردم در خاورمیانه را زشت می خواند، کمتر رسانه و کمر معترضی پیدا می شود که او را مستقیم مورد عتاب و خطاب قرار دهد و آماری از کشته شدگانی که محصولِ انتخاب او به عنوان رییس دولت بوده اند ارائه دهد تا روشن شود زشت کسیت او رییس کدام دولت است که کشتار مردم خاورمیانه از کدام کشور آغاز شده است؟.
و این پایان اقتدار یک حکومت است که رییس جمهورش بزرگترین ادعا ها را هم بکند و در مهمترین کنفرانس های خبری اظهار نظر کند، مردمش نه تنها برای گفته هایش ارزش پاسخگویی هم قائل نمی شوند بلکه چندی است دیگر جوک هم برای اظهارات رییس دولت شان نمی سازند. بی شک برای احمدی نژادی که همیشه در مرکز توجه بودن را می پسندید و برای همین با جنجال های رسانه ای در صدر می نشست تحمل این روند دشوار خواهد بود و شاید باید منتظر این بود که او همانند گذشته دست به کاری عجیب و غریب بزند تا بار دیگر خود را صدر نشین خبرها کند. او از محو شدن و نادیده گرفته شدن لذت نمی برد. ترجیح می دهد مورد طنز و طعنه قرار بگیرد اما دیده شود.