ترجمه: ابوتراب سهراب، کامیار عابدی
شرححالنگاری از خود، تنها هنگامی مورد اعتماد است که موضوعی شرمآور را برملا کند. کسیکه روایت مثبتی از خویش مینویسد، به احتمال دروغ میگوید. زیرا، هر زندگی، هنگامی که از درون بدان نگریسته شود، به سادگی مجموعهای است از شکستهای پیدرپی.با این حال، حتی ریاکارانهترین کتابها (از جمله شرححالنگاری اتو هریس از خود، که نمونهای است از آنها) میتواند تصویری واقعی از نویسندهاش به دست دهد.شرح حال دالی از خود در این مقوله جای میگیرد. ۱
برخی از رخدادهای این کتاب شگفتی آدمی را برمیانگیزد.برخی دیگر بازنگاریشده و صورتی رمانتیک یافته است، نه فقط خفت و خواری زندگی روزمره، بلکه معمولی بودن مستمر آن نیز نادیده انگاشته شده است.دالی حتی بنا به تشخیص خود، فردی خودشیفته است و شرححالش صرفا نوعی استریپتیز آرایششده است.اما همین اثر در مقام اثری تخیلی، در مقام نوعی انحراف غریزه که به لطف عصر ماشین ممکن گشته است، ارزشی بسیار دارد.
حال بپردازیم به برخی رویدادهای زندگی دالی از سالهای اولیه آن تا به امروز.این که کدامیک از آنها واقعی استیا تخیلی، مهم نیست; نکته آن است که آنچه در این کتاب آمده، همان چیزهایی است که دالی دوست داشته انجام دهد.
هنگامی که دالی شش ساله بود، عبور ستاره دنبالهدار هالی هیجانی در پیرامونش پدید آورد:
ناگهان یکی از منشیهای اداره پدرم در آستانه اتاق نشیمن ظاهر شد و گفت که میتوان ستاره دنبالهدار را از بالکن دید…وقتی که از کنار تالار میگذشتم، به ناگاه متوجه خواهر سهسالهام شدم که فارغبال به سوی در ورودی میخزید.ایستادم و تاملی کردم.آنگاه لگد محکمی بر سرش کوفتم، گویی دارم به توپی ضربه میزنم.به دویدن ادامه دادم، سرمست از چشادی دیوانهواریچ که این حرکت وحشیانه در وجودم برانگیخته بود.اما پدرم که پشتسرم بود، یقه مرا گرفت و به دفترش برد.تا موقع شام به عنوان مجازات در آنجا زندانی بودم.
یک سال پیشتر از این ماجرا، دالی به تعبیر خود “ناگهان، چون دیگر رخدادهای زندگی” اش، پسر کوچکی را از یک پل معلق به پایین انداخته بود.چند رخداد دیگر از این قبیل در کتاب آمده است، از جمله (هنگامی که بیست و نه ساله بوده) دخترکی را به زمین انداخته و “تا وقتی که اطرافیان ناچار شدند جسم خونآلودش را از دستم برهانند” لگدکوبش کرده است.
هنگامی که پنجسالش بود، خفاش مجروحی را گرفت و در یک قوطی حلبی قرار داد.صبح روز بعد خفاش را نیمهمرده مییابد، درحالیکه مورچهها به جانش افتاده بودند.دالی خفاش را همراه با مورچهها به دهان مینهد و تقریبا به دونیمش میکند.
وقتی به عرصه میرسد، دختری بیقرارانه عاشقش میشود.دالی از آن رو که دخترک را به هیجان آورد، او را میبوسد و نوازشش میکند.اما از آن پیشتر نمیرود.او تصمیم میگیرد این رفتار را پنجسال ادامه دهد (و آن را “برنامه پنجساله” نام مینهد).از تحقیر دختر و احساس قدرت خویش لذت میبرد.دالی به تکرار به دختر میگوید که پس از پنجسال ترکش خواهد کرد و چون این موعد فرامیرسد، چنین میکند.
تا بزرگی به خودارضایی میپردازد و از آن لذت میبرد.این کار را در جلوی آیینهای انجام میدهد.اما ظاهرا تا سی سالگی در روابط جنسی معمولی خویش ناکام بوده است.زمانی که نخستینبار همسر آیندهاش، گالا، را میبیند، به شدت وسوسه میشود او را از پرتگاهی به زیر افکند.دالی میداند که گالا منتظر انجام کاری از سوی اوست.بعد از اولین بوسه چنین اعتراف میکند :
سر گالا را به عقب کشیدم.درحالیکه موهایش را میکشیدم و با تشنجبسیار بر خود میلرزیدم، دستور دادم: حالا به من بگو از من میخواهی با تو چه کنم؟ اما آرام بگو، به چشممهایم نگاه کن، با خامترین و شهوتانگیزترین کلماتی که برای هر دوی ما به ایتشرمآور باشد…سپس گالا با تبدیل آخرین بارقههای لذت به نور تند جباریتخویش، به من پاسخ داد: میخواهم مرا بکشی.
دالی از این پیشنهاد تا حدی سر میخورد، زیرا این همان کاری بود که خود میخواستبکند.به فکر میافتد که او را از برج ساعت کلیسای جامع تولدو پایین اندازد.اما از این کار منصرف میشود.
دالی طی جنگهای داخلی اسپانیا موضعی برنمیگزیند و به ایتالیا میرود.تمایل روزافزونی به اشراف پیدا میکند.به مجامع هنری رفتوآمدی مییابد.به دنبال حامیان پولدار است و با ویکنت دونوآی که او را مائسناس [ حامی هوراس و ویرژیل: [ Maecenas مینامد، عکس برمیدارد.هنگامیکه جنگ اروپایی آغاز میشود، اشتغال ذهنیاش این است: چگونه جایی پیدا کند که غذای خوب داشته باشد و در صورت نزدیک شدن خطر بتواند به سرعت جان سالم به در برد.به بوردو میرود و سپس در نبرد فرانسه به اسپانیا میگریزد.آنقدر در اسپانیا میماند که چند داستان ضد چپی درباره فجایع سرخها به گوشش بخورد.پس از آن به امریکا میرود.داستان با تصویری درخشان از شخصیتی محترم پایان مییابد.در سی و هفتسالگی همسری وفادار میشود.رفتارهای غریبش را به کناری مینهد یا تعدیل میکند و به طور کامل با کلیسای کاتولیک آشتی میکند.علاوه بر این، ثروت قابل توجهی میاندوزد.
با این همه، او همچنان به تصویرهایی که از نقاشیهای دوره سوررئالیستیاش مانده، مینازد.به عناوینی از قبیل “خودارضاگر اعظم”، “لواط یک جمجمه با یک پیانوی بزرگ” و مانند آنها.تصاویری از این آثار در تمام کتاب دیده میشود.بسیاری از نقاشیهای دالی صرفا خصلتی نمودگارانه دارند و دارای خصوصیتیاند که در ادامه بحثبه آن خواهیم پرداخت.اما دو نکته بارز در مورد نقاشیها و عکسهای سوررئالیستی وی انحراف جنسی و تمایل به جنازه است.اشیاء و نمادهای جنسی - که برخی از آنها مانند دمپایی پاشنه بلند بسیار آشناست و بعضی دیگر مانند چوب زیربغل و فنجان شیر گرم ابداع خود اوست - مکرر به مکرر در آثارش آشکار میشود.در همان حال مضمون کاملا آشنای مدفوع نیز وجود دارد.در نقاشیاش با عنوان سوگواری شادمانه (Le Jeu Lugubre) میگوید: “کشوهایی که جای جای آغشته به مدفوع بودند، با چنان خشنودی دقیق و واقعگرایانهای ترسیم شدند که همه گروه کوچک سوررئالیستها از این پرسش بر خود لرزیدند: آیا او نجاستخوار استیا نه؟” دالی با قاطعیت میافزاید که پاسخ منفی است.به نظر او این نوع انحراف “زننده” است.ولی ظاهرا فقط در این مقطع است که علاقهاش به مدفوع متوقف میشود.حتی هنگامی که به روایت تجربه دیدن زنی که ایستاده ادرار میکند میرسد، این نکته را از قلم نمیاندازد که آن زن به اشتباه، کفشهایش را کثیف کرده است.البته هیچ انسانی نمیتواند صاحب همه رذائل باشد و دالی افتخار میکند که همجنسگرا نیست.اما از این نکته که درگذریم، او چنان انبانی از انحرافهاست که مانند آن در تصور نمیگنجد.
به هر روی، مهمترین ویژگی شخصیت او تمایلش به جنازههاست.او خود به این موضوع اعتراف میکند.اما اظهار میدارد که بر آن چیرگی یافته.چهرههای مرده، جمجمهها، جنازههای حیوانات به تکرار در آثارش آشکار میشوند، و نیز مورچههایی که بر سر خفاش نیمهمرده ریختهاند، بارها از نو ظاهر میشوند.یکی از تصاویر نشاندهنده جنازه پوسیدهای است که به طور کامل تجزیه شده است.نقاشی دیگری الاغهای مردهای را مینمایاند که بر روی پیانوهای بزرگ گندیدهاند.این تصویر بخشی از فیلم سوررئالیستی سگ اندلسی (Le chien Adalou) را تشکیل میدهد.دالی هنوز هم این الاغها را با شوق بسیار به یاد میآورد:
من تصویر تجزیه شدن و گندیدن الاغها را با سطلهای بزرگ چسب که روی آنها ریختم “ایجاد کردم”.همچنین حدقه چشمان الاغها را درآوردم و آنها را به کمک قیچی بزرگتر کردم.به همین ترتیب دهانهایشان را جر دادم تا ردیف دندانهای آنها زیباتر جلوه کند.در بالای صف دندانهای ساختهشده از کلیدهای پیانوهای سیاه، چندین آرواره به هر دهان افزودم تا به نظر رسد که گرچه الاغها پیشتر گندیده بودند، اما اینک در حال بالا آوردن مرگ خویش بودند.
و سرانجام به تصویری میرسیم - که ظاهرا نوعی عکس جعلی است - از “مانکنی که در تاکسی گندیده است”.بر سینه و صورت پفکرده دختر به ظاهر مرده، حلزونهای بزرگی در حال لولیدناند.در زیرنویس این نقاشی، دالی مینویسد که آنها حلزونهای بورگاندی هستند; یعنی خوراکیاند.
البته در این کتاب مفصل چهارصد صفحهای با مواردی بیش از این روبهروییم.اما تصور نمیکنم که روایت نارسایی از فضای اخلاقی و چشمانداز فکری دالی به دست داده باشم.کتابی است که از آن بوی تعفن بلند میشود.اگر کتابی وجود داشت که از صفحههایش بوی تعفن طبیعی برمیخاست، همین کتاب میبود.هرچند این گفته احتمالا برای دالی خوشایند است; کسی که پیش از نخستین اظهار عشق به همسر آیندهاش، سراپای خود را با روغن ساخته شده از پهن بز جوشانده در چسب ماهی آغشته کرده بود. اما در مقابل باید پذیرفت که او تصویرگری با قریحهای استثنایی است.به علاوه، دقت و مهارت به کار رفته در تصویرهایش نشانه یک کار توانفرساست.دالی خودنما و فرصتطلب است، ولی دروغگو و توخالی نیست.استعدادش پنجاه برابر کسانی است که اخلاقیات او را تقبیح میکنند و بر نقاشیهایش ریشخند میزنند.این واقعیتهای دوگانه، در کنار یکدیگر به پرسشی دامن میزنند که به دلیل فقدان هرگونه پایه و اساسی برای توافق، به ندرت بحثی درباره آن سر میگیرد.
نکته آن است که در اینجا شاهد هجومی مستقیم و تردیدناپذیر بر سلامت ذهن و متانت رفتار هستیم - و از آنجا که برخی نقاشیهای دالی میکوشند به سان تصویری مستهجن قوه تخیل آدمی را مسموم کنند - شاید حتی هجومی علیه خود زندگی.آنچه دالی انجام داده و آنچه خیال کرده قابل بحث است، اما به لحاظ دیدگاه و شخصیت وی، اثری از متانتبنیادین بشری در او مشهود نیست.او به مانند یک مگس ضد اجتماعی است.طبیعتا چنین افرادی موجوداتی ناخواستهاند و جامعهای که این افراد میتوانند در آن ببالند، بیشک عیب و ایرادی دارد.
حال اگر شما این کتاب را با تصویرهایش به لرد التون (Lord Elton)، آقای آلفرد نویز (Mr. Alfred Noyes)، نویسندگان برجسته روزنامه تایمز (The Times) که “افول آفتاب خواص” را گرامی میدارند، و در واقع بر هر هنرستیز “معقول” انگلیسی نشان دهید، به راحتی میتوان تصور کرد چه نوع عکسالعملی از ایشان بروز خواهد کرد.آنان در جا منکر وجود هرگونه امتیازی در آثار دالی میشوند.چنین مردمانی نه تنها نمیپذیرند که آنچه از نظر اخلاقی تباه است، ارزش زیباییشناسی دارد، بلکه از هر هنرمندی توقع دارند با صمیمیت تمام به آنها بگوید که تفکر کلا امری غیرضروری است.چنین افرادی به ویژه در این روزها که وزارت اطلاعات و شورای بریتانیا قدرت را به آنها سپردهاند، میتوانند خطرساز باشند.زیرا آرزوی آنها نابود کردن استعدادها در بدو ظهورشان، و مهمتر از آن، اخته کردن گذشته است.امروز شاهد هستیم که شکار خواص در بریتانیا و امریکا جانی دیگر یافته است، و فریاد مخالفت نه فقط با جویس، پروست، لارنس، بلکه حتی با تی.اس.الیوت به گوش میخورد.
اما اگر شما با کسانی سخن بگویید که میتوانند در دالی مزایایی ببیند، پاسخی که دریافت میدارید، علیالقاعده چندان بهتر نخواهد بود.اگر بگویید که دالی هم نقاش ماهری است، هم رجالهای کثیف، به شما عنوان وحشی خواهند داد.اگر بگویید که جنازههای متعفن را دوست ندارید و مردمی که جنازههای متعفن را دوست دارند بیمارند، فرض آن خواهد بود که شما فاقد ذوق زیباشناختی هستید.از آن رو که “مانکن گندیده در تاکسی” از نظر ترکیب رنگها (composition) تناسب دارد (که بیشک این طور است) پس نمیتواند تصویر تهوعآور و مشمئزکنندهای باشد.نویز، التون و دیگران به شما خواهند گفت که چون این نقاشی تهوعآور است، پس ترکیب رنگها در آن مسلما خوب نیست.میان این دو نظر باطل، جایگاه میانینی وجود ندارد، یا وجود دارد اما ما به ندرت بدان آگاهی مییابیم.از سویی ما با بولشویسم فرهنگی روبهروییم و از دیگر سو (گرچه این اصطلاح دیگر از مد افتاده) با “هنر برای هنر”.گفتوگوی صادقانه درباره وقاحتبسی دشوار است.مردم از اینکه به نظر برسد شوکه شدهاند یا نشدهاند، بیمناکاند و از اینکه بتوانند رابطه میان هنر و اخلاقیات را تعریف کنند، در هراساند.
خواهیم دید آنچه مدافعان دالی مدعیاش هستند، نوعی جواز شاعرانه (۲) است.هنرمند باید از قوانین اخلاقی که بر مردمان عادی فرض است، معاف باشد.کافی است که واژه جادویی “هنر” را بر زبان بیاوریم تا هر کاری روا باشد.جنازههای متعفن که حلزونها بر آن میخزند، موجهاند.لگدکوبی بر سر دختران کوچک موجه است.فیلمی مانند “عصر طلایی” (۳) موجه است.این که دالی سالها در فرانسه اقامت میگزیند و به محض آن که فرانسه با خطر مواجه میشود فرار را بر قرار ترجیح میدهد موجه است.تا زمانی که حد مشخصی از استعداد نقاشی داشته باشید، بر شما حرجی نخواهد بود.
بطلان این نظر هنگامی آشکار میشود که آدمی آن را به جنایتهای رایج و معمولی نیز تعمیم دهد.در دورانی مانند روزگار ما، چون هنرمند شخصیتی کاملا استثنایی تلقی میشود، پس مقدار مشخصی از عدم مسئولیت نیز بر او رواست; چنان که درباره زنان حامله چنین است.با این حال، هیچکس نمیگوید که حتی زن حامله مجاز به ارتکاب قتل است.همچنان که چنین حقی برای هنرمند نیز منظور نخواهد شد، هرچند که بسیار بااستعداد باشد.اگر شکسپیر به جهان ما بازمیگشت و معلوم میشد که سرگرمی جالب توجه او، تجاوز به دختران کوچک در واگنهای قطار است، طبعا ما او را به ادامه این راه فرانمیخواندیم تا بر اساس آن بتواند شاه لیر دیگری بنویسد.هرچه باشد بدترین جنایتها از زمره جنایات قابل مجازات نیستند.از طریق تشویق خیالبافی جنسی نسبتبه جسد، چهبسا آدمی همانقدر موجب لطمه شود که از طریق جیببری در مسابقه اسبسواری.انسان باید این دو واقعیت را در عین حال به ذهن خود بپذیرد که دالی هم نقاش خوبی است و هم شخصی مهوع.به یک عبارت، آن فضیلت، این رذیلت را به کناری نمیزند.نخستین چیزی که از دیوار انتظار میرود، آن است که بر پای ایستد.بر پا ایستادن دیوار توجیهکننده آن است و هدفی که از آن حاصل میشود از اصل موضوع جداست.اما حتی بهترین دیوارها، اگر حافظ اردوگاههای کار اجباری باشد، باید برافکنده شود.به همین ترتیب، باید بتوان گفت که “این، اثری خوب یا تصویری خوب است و باید ماموران مربوطه آن را به آتش کشند”.اگر آدمی، دستکم در خیال خویش، نتواند چنین بگوید، در واقع از پذیرش نتایج ضمنی این واقعیت که هنرمند در همان حال یک شهروند و یک موجود انسانی است، طفره میرود.
البته نه شرح حال دالی از خود و نه نقاشیهایش، نباید تحریم و سرکوب شوند.گذشته از تصاویر هرزهنگارانهای که در همان زمان در شهرهای مدیترانه عرضه میشد، سرکوب کردن هر چیز، سیاستی مشکوک است و خیالبافیهای دالی چه بسا نوری بر زوال تمدن سرمایهداری بیفکند.ولی آنچه او به روشنی بدان نیاز دارد، تشخیص طبی است.موضوع آن است که چرا دالی اینگونه است، نه اینکه اصولا کیست.قدر مسلم آن که دالی نابغهای استبیمار که اقبالش به کلیسای کاتولیک در شخصیت او تغییری ایجاد نکرده است، زیرا توبهکاران راستین یا انسانهایی که سلامت عقلی خود را بازیافتهاند، شرارتهای گذشته خویش را دوباره گرامی نمیدارند. او نشانهای است از بیماری جهان.مساله پراهمیت آن نیست که دالی را به عنوان انسانی ناموجه طرد کنیم که باید تعزیر شود، یا از او در مقام نابغهای که نباید زیر سؤال قرار گیرد، دفاع کنیم; بلکه موضوع مهم، کشف این نکته است که چرا او دقیقا این ویژگیهای انحرافی را از خود بروز میدهد؟
پاسخ این پرسش، به احتمال قوی از آثار او قابل دریافت است.هرچند من، خود صلاحیت انجام این کار را ندارم، اما میتوانم به نکتهای کلیدی اشاره کنم که دستکم بخشی از مساله را حل میکند.این نکته همان سبک نقاشی قدیمی و سراپا تزئینی دوره شاه ادوارد است که دالی هرگاه به شیوه سوررئالیستی نقاشی نمیکند، به سراغ آن بازمیگردد.برخی از آثار دالی یادآور کارهای دورر ( و دیگری متاثر از بلیک (Blake) است (صص ۱۱۳، ۲۶۹).اما عنصر مسلط در آثار دالی عنصر ادواردی است.هنگامی که نخستینبار کتاب دالی را باز کردم و به تصاویر متعدد حاشیهای آن نگریستم، از شباهتی که بلافاصله نمیتوانستم بگویم با چه سبکی مرتبط است، یکه خوردم.به شمعدان زینتی آغازبخش نخست (ص۷) مشغول شدم.این شمعدان مرا به یاد چه چیزی میانداخت؟ سرانجام به آنچه دنبالش میگشتم دستیافتم.این شمعدان مرا به یاد چاپ گرانبها و بزرگ و مبتذلی از آناتول فرانس (در ترجمه انگلیسی) انداخت که به احتمال در سال ۱۹۱۴ نشر یافته است. این چاپ سرفصلهای زینتی و نشانههایی به همین سبک داشت.شمعدان دالی از یک طرف موجود ماهیمانند پیچاپیچی را نشان میدهد که بسیار آشناست (و به نظر میآید مبتنی بر تصویر رایج از دلفینهاست) و از طرف دیگر به شکل شمعی فروزان دیده میشود.این شمع که در آثار دالی به تکرار آمده، به واقع دوستی بسیار قدیمی است.مانند آن را میتوان در چراغهای برقی شمعدانیشکل در مهمانخانههای روستایی دید که با همان ریزش چشمگیر قطرات موم تزئین شدهاند.این شمع و طرح زیرین آن، به گونه آنی حس شدیدی از سنتیمانتالیسم را القاء میکند.اما دالی برای از میان بردن این تاثیر، پیمانهای پر از مرکب بر آن پاشیده است، بیآنکه این کار فایدهای داشته باشد.چنین احساسی از تقریبا همه صفحههای کتاب دالی ساطع میشود.برای مثال، طرح پایین صفحه ۶۲، تقریبا به پیتر پن شباهت دارد [ شخصیت نمایشنامه جی.ام.بری/۱۹۱۴; پسر جوانی که به دنبال “جهان گمشده” است و هرگز بدان نمیرسد ].تصویر زن مشهود در صفحه ۲۲۴ با وجود آن که جمجمهاش به گونه سوسیس بزرگی دراز شده، در واقع همان ساحره افسانههای پریان است.اسب صفحه ۲۳۴ و اسب تک شاخ صفحه ۲۱۸ به راحتی میتوانستند تصاویری برای آثار جیمز برانچ کیبل باشند.نگارههای زننمای جوانان در صفحههای ۹۷ و ۱۰۰ و جاهای دیگر نیز همین مفهوم را القاء میکنند.قشنگی و جذابیتخصلتی است که مکررا در نقاشیهای دالی ظاهر میشود.کافی است از جمجمهها، مورچهها، خرچنگها، تلفنها و دیگر خرت و پرتها نظر برگیریم تا خود را در جهان بری (Barrie)، رکهام (Rackham)، دانسنی (Dunsany) و “جایی که رنگینکمان پایان مییابد” بازیابیم.
عجیب است که برخی شیطنتهای دالی در شرححالش به همین دوره مربوط میشود.هنگامی که بخش لگد زدن به سر خواهر کوچک وی را میخواندم، از شباهت غریب دیگری آگاه شدم.شباهت چه بود؟ قطعه “الحان ستمگرانه برای خانوادههای بیرحم” ( Ruthless Rhymes for Heartless Homes) اثر هاری گراهام (H. Graham) آوازهایی از این قبیل در حوالی سال ۱۹۱۲ بسی رایجبود.از جمله:
طفلک ویلی کوچولو خیلی گریه میکنه چه بچه غمگینیه چون گردن خواهر کوچیکشرو شکسته و برا همین وقت صبحانه از مربا محرومه
چه بسا که روایت دالی بر این مبنا ساخته شده باشد.البته دالی از گرایشهای ادواردی خود آگاه است و تقریبا با استفاده از روش سرهمبندی و تقلید از آنها بهره فراوانی میبرد.او دلبستگی خاصی به سال ۱۹۰۰ ابراز میکند و مدعی است هر شیء زینتی مربوط به ۱۹۰۰ مشحون است از راز، شعر، شهوت، جنون، انحراف و مانند آنها.اما تقلید تمسخرآمیز معمولا متضمن علاقهای واقعی به موضوعی است که هجو و تقلید شده است.نزد همه روشنفکرانی که گرایشهای غیرمنطقی و حتی کودکانه دارند، چنین امری، اگر نه یک قاعده کلی، ولی به هر روی خصیصهای بارز و همگانی است.برای مثال، تندیسگری که به سطحها و انحناها علاقهمند است، در عین حال شخصی است که از ور رفتن با سنگ و گل لذت میبرد.مهندسان، اغلب از لمس کردن ابزار ساختمانی یا صدای موتورها و بوی نفت لذت میبرند.روانپزشکان، خود، معمولا اندکی به مسایل غیرمتعارف جنسی تمایل دارند.اگر داروین زیستشناس شد، تا حدی بدینسبب بود که او اصیلزادهای روستایی و دوستدار حیوانات محسوب میشد.بنابراین، چهبسا علاقه غیرطبیعی دالی به سبک ادواردی (مثلا قضیه “کشف” ورودیهای قطار زیرزمینی سال ۱۹۰۰)، صرفا نشانهای است از میلی عمیقتر و ناآگاهانهتر.شمار فراوان کپیهای دقیق و زیبای او از تصاویر کتب درسی، که دالی آنها را در سراسر حواشی کتابش پراکنده ساخته است، ممکن استبعضا نوعی شوخی باشند.تصویر پسر کوچکی که شلوار کوتاه به پا دارد و در حال بازی با قرقره است (ص ۱۰۳) یک نقاشی دورهای تمامعیار است.اما به احتمال قوی، این قبیل چیزها از این رو در آثار وی رخ مینماید که دالی نمیتواند از ترسیم این نوع اشیاء خودداری کند، زیرا او خود به واقع به آن دوره و سبک نقاشی تعلق دارد.
اگر چنین باشد انحرافات او تا حدی توجیهپذیر است.شاید دستیازیدن به این انحرافات، روشی است که دالی با آن خود را متقاعد میکند فردی مبتذل و معمولی نیست.دو صفتی که یقینا در او وجود دارد یکی استعداد نقاشی است و دیگری خودپرستی افراطی. در اولین بند کتاب میگوید: “در هفتسالگی میخواستم ناپلئون باشم و بلندپروازیام از آن زمان تاکنون به استمرار فزونی یافته.” این نحوه بیان اغراقآمیز جلوه میکند، اما در اساس بیتردید راست است.البته چنین احساساتی بسیار رایج است.روزی کسی به من گفت: “مدتها پیش از آن که بدانم در چه زمینهای نابغهام، میدانستم که نابغهام.” حال فرض کنید در شما چیزی جزد خودپرستی و مهارتی عملی وجود ندارد; و فرض کنید که استعداد واقعی شما منحصر به یک سبک دقیق و آکادمیک و نمودنگارانه در نقاشی است و حد واقعیتان تصویرگری کتب درسی علمی است.در این صورت، چگونه به ناپلئون بدل میشوید؟
اما همیشه راه فراری هست: فرار به درون شرارت.همیشه به کاری دست زنید که موجب تکان خوردن و جریحهدار شدن مردم شود.در پنجسالگی پسرکی را از روی پل به پایین پرت کنید.بر چهره یک پزشک سالخورده شلاق بزنید و عینکش را بشکنید.یا دستکم در رؤیای انجام چنین کارهایی فرو روید.و بیستسال بعد، تخم چشمهای الاغهای مرده را با قیچی درآورید.با این شکل کار، همواره احساس اصالتخواهید کرد.از همه اینها گذشته، این شیوهای استسودمند و خطر آن از جنایت کمتر است.حتی اگر همه مسائلی را که احتمالا در شرح حال دالی مسکوت و ناگفته مانده است مد نظر قرار دهیم، آشکار است که او به خاطر اعمال عجیب و غریبش متحمل هیچ رنجی نشده است، امری که در ادوار قدیمیتر مسلما رخ میداد.او در جهان تباه دهه ۱۹۲۰ بالید، جهانی که در آن این قبیل پیچیدگیها و انحرافهای ذوقی بسیار رایجبود.پایتختهای اروپایی پر بود از اشراف و مالکانی که ورزش و سیاست را به کناری نهاده بودند و حامیان هنر قلمداد میشدند.مردم پول میدادند که تصویر الاغهای مرده را ببینند.ترس از ملخ که چند دهه پیشتر، صرفا موجب ریشخند میشد، اکنون “عقده” جالب توجهی شمرده میشد و میتوانست منشا استفاده فراوان باشد.هنگامی که آن جهان در فراروی ارتش آلمان فروریخت، امریکا در انتظار بود.گرویدن به دین نیز از جمله این سرگرمیهای این جهان بود.شخص میتوانستبا یک خیز، و بیکمترین احساس پشیمانی از مجامع مد روز پاریس به آغوش ایمان پناه برد.
به احتمال، این خلاصه تاریخچه دالی است.اما این که چرا انحرافهای دالی باید از این قبیل باشد و چرا فروختن چنین انحرافهایی (مانند جنازههای متعفن) به خریداران به اصطلاح فرهیخته آسان است، مسالهای است که باید روانشناسان و منتقدان جامعهشناس درباره آن تصمیم بگیرند.نقد مارکسیستی به آسانی تکلیف پدیدههایی چون سوررئالیسم را مشخص میکند: آنها نمودهای “انحطاط بورژوایی” اند (چه در این زمینه تعابیری چون “طبقه مرفه منحط” و “زهرهای متعفن” موارد استفاده فراوان دارد).ولی اگرچه این پاسخ، حقیقتی را آشکار میکند، رابطه این مسایل را با هم توضیح نمیدهد.باز از خود میپرسیم که چرا دالی به جنازه تمایل دارد (و نه در مثل به همجنسگرایی) و چرا خوشگذرانان و اشراف به جای عشقورزی و شکار، چون نیاکانشان، نقاشیهای او را میخرند.صرف سرزنش اخلاقی، مساله را روشنتر نمیکند.اما در همان حال، شخص نمیتواند به بهانه “انفصال زیباشناختی” وانمود کند تصاویری از قبیل “مانکنی که در تاکسی گندیده” بار اخلاقی ندارند.بیتردید اینگونه تصاویر، بیمارگونه و تهوعآورند و هر پژوهشی باید با قبول این حقیقت آغاز شود.
این مقاله ترجمهای است از
George Orwell, “The Benefit of Clergy”, in Dickens, Dali, and Others, Harvest Books, New York, 1946, pp. 170-184.
پینوشتها:
1- The Secret Life of Salvador Dali (The Dial Press, 1942).
2- benefit of clergy)، به معنای امتیازات یا معافیتهایی که روحانیان به سبب مقام خود از آنها برخوردارند. – م.
3- دالی از این فیلم یاد میکند و میافزاید که نخستین اکران عمومی آن را اوباش بر هم زدند، اما نمیگوید که جزئیات این فیلم چه بود.بر طبق روایت هنری میلر، از جمله بخشهای فیلم، صحنههای مفصلی است از زنی در حال اجابت مزاج.
منبع: ماهنامه فرهنگی آوانگارد