بیرحمی و عظمت طلبی شبه فاوستی سلطان

نویسنده

ganji.jpg

بررسی و تحلیل نظام سیاسی ایران نشان داد که روش های حکمرانی در این نظام چگونه است. مدعای احمدی نژادی دیدن ‏عرصه ی سیاسی ایران را در حوزه ی سیاست داخلی طرح و نقد کردیم. اینک نوبت آن است که آن برساخته را در حوزه ‏ی سیاست خارجی طرح و بررسی کنیم. ‏

‏2- سیاست خارجی: عمده ترین و اصلی ترین انتقاد بر احمدی نژاد، در زمینه ی سیاست خارجی است. گفته می شود که وی ‏با اتخاذ سیاست های نادرست و بیان سخنان نسنجیده و نابخردانه، ایران را در مقابل جهان غرب قرار داده و کشور را با ‏خطر حمله ی نظامی(آمریکا، اسرائیل) مواجه کرده است. رویارویی جهان غرب با دولت ایران و احتمال حمله ی نظامی به ‏کشور، واقعیتی انکار ناپذیر است. اما نکته ی قابل مناقشه، سهم احمدی نژاد در این واقعیت است. سید محمد صدر در ‏سخنرانی در حضور سید محمد خاتمی می گوید: “احمدی نژاد شخصاً تصمیم می گیرد و سپس اجرا می کند. همانگونه که ‏در تمام بخشها ی دولت کارشناسان نقشی ندارند، در سیاست خارجی هم واقعآً اینگونه است. یعنی رئیس جمهوری سیاست ‏ها را شخصاً ابلاغ می کند و در نهایت اجرا می شوند”[21]. این مدعا با واقعیت انطباق ندارد. اگر قرار باشد در ساختار ‏سیاسی ایران شخصی به عنوان مسئول این وضعیت خطرناک به مردم معرفی شود، بیش از همه آقای خامنه ای(فرمانده کل ‏قوا) سزاوار پذیرش این مسئولیت است، نه احمدی نژاد. حتی می توان به طور مستند نشان داد که برخی دیگر از ‏زمامدارانی که طی سه دهه ی گذشته جز ارکان نظام سیاسی بوده اند، بسیار بیش از احمدی نژاد در پیدایش این وضعیت ‏موثر بوده اند. مدعای خود را طی چند مورد مشخص تثبت خواهم کرد. ‏

‏1-2- سیاست های کلی نظام: سیاست های کلی نظام، خصوصاً سیاست خارجی دولت، به وسیله ی رهبر تعیین می شود. ‏محمد رضا شاه پهلوی هم سیاست خارجی را در کنترل و انحصار خود نگاه می داشت. این نکته رااصلاح طلبان هم مورد ‏تأئید قرار داده اند. به عنوان نمونه، صادق خرازی سفیر سابق ایران در فرانسه و مشاور سید محمد خاتمی، طی مصاحبه ‏ای با مجله نیوزویک در پاسخ به این پرسش که: “یکی از مشکلا‌ت خارجی‌ها این است که آنها نمی‌دانند چه کسی ایران را ‏اداره می‌کند و با چه کسی باید صحبت کنند. وزیر خارجه؟رئیس‌جمهور؟ سیاستمدارهای عملگرا مثل‌ هاشمی رفسنجانی ‏رئیس‌جمهور پیشین؟ و یا رهبر آیت‌ا… خامنه‌ای؟” اعلام کرد: “حکومت ایران تصمیم‌های سیاست خارجی‌ای که رهبر اتخاذ ‏کرده است را اجرا می‌کند. آمریکایی‌ها نباید تلا‌ش کنند تا بر رهبر پیش‌دستی و با سایر افراد در حکومت صحبت کنند. ‏صحبت با حکومت ایران یعنی صحبت با رهبر. وی از هر کلمه‌ای که در مذاکرات رد و بدل می‌شود اطلا‌ع دارد. سیاست ‏داخلی ایران ممکن است غیر‌متمرکز باشد، اما سیاست خارجی به شدت متمرکز است. آمریکایی‌ها نباید گمان کنند که ‏می‌توانند از دسته بندی های داخلی به سود خود استفاده کنند”[22]. نطق های خاتمی و احمدی نژاد در مجامع بین المللی از ‏مدتها قبل باید به تأئید رهبر رسانده شود. ‏

‏2-2- آمریکا: نزاع و رویارویی دولت ایران و دولت آمریکا امر تازه ای نمی باشد. سوابق این پرونده به روابط ایران و ‏آمریکا در دوران شاه(نقش آمریکا در کودتا علیه محمد مصدق) باز می گردد. اشغال سفارت آمریکا به وسیله ی دانشجویان ‏پیرو خط امام(که احمدی نژاد به دلائل خاص خود با آن مخالف بود) و تأئید قوی آقای خمینی از این عمل، نشان می دهد که ‏انقلابیون چه تصوری از دولت آمریکا و سفارت آن در تهران(لانه ی جاسوسی) داشتند. کودتای نوژه توطئه ی آمریکا تلقی ‏شد. بدون تردید از ابتدای پیروزی انقلاب، دولت آمریکا همواره در صدد مقابله ی با رژیم برآمده از انقلاب بوده است. بنابر ‏ادعای زمامداران ایران، دولت آمریکا یکی از عاملان اصلی تحریک صدام حسین برای حمله ی به ایران بود. هشت سال ‏جنگ با عراق، نزدیک نیم میلیون کشته و یک هزار میلیارد دلار خسارت مادی برای ایران به ارمغان آورد. پس از فتح ‏خرمشهر، پیشنهاد اعراب برای صلح در برابر پرداخت خسارت، به وسیله ی زمامداران حاکم بر ایران رد شد. برای اینکه، ‏می خواستند در عراق با سرنگونی صدام، حکومت اسلامی تشکیل دهند. برای اینکه آقای خمینی شعار سر می داد: “جنگ ‏جنگ تا رفع فتنه از عالم”، “راه قدس از کربلا می گذرد”. حتی شانزده روز پیش از پذیرش قعطنامه ی 598، در تاریخ ‏‏13/4/1367 آقای خمینی خطاب به مسئولین نظام، خواهان جنگ تمام عیار علیه آمریکا و صدام شده و تردید در ادامه ی ‏جنگ را خیانت به پیامبر اسلام تلقی می کند. می گوید: “مسئولین نظام باید تمامی هم خود را در خدمت جنگ صرف کنند. ‏این روزها باید تلاش کنیم تا تحولی عظیم در تمامی مسائلی که مربوط به جنگ است به وجود آوریم. باید همه برای جنگی ‏تمام عیار علیه آمریکا و اذنابش به سوی جبهه رو کنیم. امروز تردید به هر شکلی خیانت به اسلام است، غفلت از مسائل ‏جنگ، خیانت به رسول الله صلی علیه و آله و سلم است”[23]. وقتی تمامی منابع انسانی و مادی نابود شد و شکست پدیدار ‏گشت، آقای خمینی حمله ی به هواپیمای مسافربری ایران به وسیله ناوگان جنگی آمریکا را علامت و اخطار جدی تلقی کرد ‏و در تاریخ 29/4/1367 جام زهر را سر کشید ( رجوع شود به نامه غیر علنی آقای خمینی در باره پذیرش قعطنامه 598 ‏شورای امنیت که توسط هاشمی رفسنجانی انتشار یافت و خصوصاً سخنرانی دوساعته هاشمی رفسنجانی برای مسولین ‏نظام، پس از قرائت نامه آقای خمینی. سخنرانی بسیار مهم هاشمی رفسنجانی به عنوان مسئول جنگ تاکنون منتشر نشده ‏است. متن کامل این سخنان نشان می دهد که جنگ در چه شرایطی پایان یافت). بهزاد نبوی که در آن زمان در ستاد ‏فرماندهی کل قوا فعالیت می کرد، می گوید اگر قراداد 598 را آقای خمینی نپذیرفته بود، انقلاب نابود و خوزستان از دست ‏رفته بود. می گوید: “مگر امام نگفت اگر جنگ 30 سال طول بکشد ما تا آخر ایستاده ایم. پس چرا چنین کرد؟ در نامه یی ‏که بعد از پذیرش آتش بس نوشتند مستدل و قوی و واضح علت تصمیم خود را مطرح کردند و همه قبول کردند که اساس ‏انقلاب و نظام در خطر است و خطر اشغال خوزستان وجود دارد، من که در ستاد فرماندهی کل قوا بودم به شما می گویم آن ‏زمان اگر قطعنامه را نمی پذیرفتیم، این خطر وجود داشت که تمام خوزستان از دست ایران خارج شود”[24]. ‏

پس از پایان جنگ و درگذشت آقای خمینی، تصمیم گرفته شد روابط ایران با جهان غرب (در دوران ریاست جمهوری ‏هاشمی رفسنجانی ) بهبود یابد، اما ترورهای سیستماتیک مخالفان رژیم در کشورهای اروپایی(خصوصاً کشف موشک در ‏کشتی حامل خیار شور در بلژیک و ماجرای میکونوس و فرا خوانی تمام سفرای کشورهای اروپایی) و برخی دیگر از ‏مسائل(خصوصاً ماجرای الخبر)، در پایان سال 1375 ایران را با خطر حمله نظامی آمریکا مواجه کرد. به گمان بسیاری ‏از اصلاح طلبان، واقعه دوم خرداد 76 ایران را از خطر حمله نجات داد(برخی از اصلاح طلبان به نقل از سران عربستان ‏گفته اند که قرار بود در سال 1375 آمریکا ایران را مورد حمله ی نظامی قرار دهد). تمام ترورهای خارج از کشور در ‏دوران ریاست جمهوری خامنه ای و هاشمی رفسنجانی صورت گرفت. بدینترتیب معلوم نیست که خطر جنگ در پایان ‏دوران ریاست جمهوری هاشمی کمتر از دوران احمدی نژاد بوده است. در روز 25 ژوئن سال 1996 یا 1375 در اثر ‏انفجار یک کامیون بمب گذاری شده در پایگاه نیروهای آمریکایی در الخبر عربستان، 19 سرباز آمریکایی کشته و حدود ‏‏400 تن زخمی شدند. اف. بی. آی بر این نظر بود که این عملیات کار ایران بوده است. ویلیام پری وزیر دفاع کلینتون، ‏اخیراً طی یک سخنرانی در شورای روابط خارجی آمریکا اعلام داشت، به دنبال حادثه ی الخبر، پنتاگون طرحی برای ‏حمله به پایگاههای نظامی ایران(از جمله پایگاههای هوایی و دریایی) آماده کرده بود، اما شواهد ارائه شده نتوانست رئیس ‏جمهور را قانع نماید که انفجار کار ایران بوده است، وگرنه، حمله قطعی بود[25]. عربستان سعودی، به دلائل مختلف، ‏شواهد چندانی در اختیار آمریکا نگذارد و مظنونان حادثه را هم به آمریکا تحویل نداد. این امر موجب شد که آمریکا، ‏عربستان را متهم نماید که برای رهایی حامیان تروریست ها، اقدام به این عمل کرده است. در 21 ژوئن سال 2001، جان ‏اش کرافت، دادستان کل آمریکا، در کیفرخواستی که برای این پرونده ارائه کرد، رسماً دولت ایران را به دخالت در آن ‏بمب گذاری متهم نمود. حسن روحانی هم در 30 آبان 1386 اعلام کرد که آمریکا بعد حادثه ی الخبر می خواست به ایران ‏حمله کند که ما با تدبیر مانع آن شدیم. با توجه به مجموعه اقدامات یاد شده، دولت کلینتون سیاست مهار دو جانبه را برای ‏مقابله ی با ایران وضع کرد. ‏

حسن روحانی طی یک سخنرانی برای نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی سوابق این رویارویی را به خوبی توضیح ‏داده است. نکات یاد شده نشان می دهد که احمدی نژاد را به عنوان مسئول رویارویی فعلی معرفی کردن، ادعایی کاذب ‏است. حسن روحانی می گوید: “در زمان کلینتون سیاست مهار دو گانه به تصویب رسید که علیه ایران و عراق بود. شش ‏هدف در این برنامه نسبت به ایران پیگیری می شد. اول، اعمال تحریم اقتصادی، که به دنبال این بودند که از طریق آمریکا ‏و کشورهای متحد و دوست آمریکا فشار اقتصادی علیه ج. ا. ا. طراحی و عمل شود. در آمریکا از شخص کلینتون آغاز شد ‏در ماجرای “کونوکو” که با فرمان رئیس جمهوری آمریکا این قرارداد لغو شد و به دنبالش کنگره وارد عمل شد و طرح ‏معروف “داماتو” را تصویب کرد تا فشار علیه ج. ا. ا. در بخش اقتصادی به ویژه انرژی انجام شود و هیچ کشور و دولتی ‏نتواند در زمینه نفت و گاز در ایران سرمایه گذاری کند. دوم جلوگیری از اعتبارات خارجی بود. و شما می دانید که فشار ‏وام و اعتبار خارجی مشکلاتی را هم در سالهای بعد برای ما به وجود آورد. و حتی کشورهایی مثل ژاپن و اروپایی ها که ‏می خواستند اعتباراتی را در اختیار ما قرار بدهند، آمریکاییها به شدت جلوی آنها را می گرفتند. سوم جلوگیری از دسترسی ‏ایران به تکنولوژی های حساس و فناوریهای پیشرفته بود. چهارم جلوگیری از دسیابی ایران به سلاح مدرن و تقویت بنیه ‏دفاعی بود. پنجم جلوگیری از استفاده از انرژی هسته ای حتی صلح آمیز بود. شما می دانیدکه در هر ملاقاتی که مقامات ‏آمریکا در زمان کلینتون با روسیه داشتند، یکی از موضوعات اساسی موضوع نیروگاه بوشهر بود و این را به صورت ‏علنی هم اظهار می کردند. در زمینه تسلیحات هم به روسیه فشار می آوردند که توافق معرف “گور- چرنومردین” که بین ‏نخست وزیر روسیه و معاون رئیس جمهور آمریکا انجام شد، ارسال هرگونه تسلیحات پیشرفته را به ایران ممنوع می کرد. ‏ششم جنگ روانی و تبلیغاتی علیه ج. ا. ا. بود. این شش محور که در سیاست مهار دوگانه طراحی شده بود، همه آنها را ‏اجرا کردند. اگر یادتان باشد کلینتون در اولین اجلاس گروه هفت، (که فعلاً شده گروه هشت) که می خواست در جلسه ‏شرکت کند، گفت هدف اصلی ما در این اجلاس، فشار به ج. ا. ا. از طریق تحریم و به ویژه جلوگیری از ارسال سلاحهای ‏مدرن به ایران است. کلینتون قبل از سفر برای این اجلاس در مصاحبه صریحاً اعلام کرد که ما از اینکه ایران در پی ‏دستیابی به سلاح کشتار جمعی است نگران هستیم. یعنی اتهامات و فشارها از هر سمت به ج. ا. ا. آغاز شد. مارتین ‏ایندایک مشاور سابق امنیتی اعلام کرد که یکی از اهداف مهم ما این است که اعتبارات صادراتی در کشورهای اروپایی و ‏ژاپن به ایران کاهش یابد و این برای ما اهمیت ویژه ای دارد. البرایت وزیر خارجه آمریکا گفت: همه فشار ما به بانک ‏جهانی این است که هیچگونه وامی در اختیار ج. ا. ا. گذاشته نشود. اظهارات وارن کریستوفر را به یاد دارید که چه ‏اظهارات تندی علیه ایران ایراد می کردو همیشه در سخنرانی های خود می گفت که ایران به دنبال سلاح های کشتار جمعی ‏است. در بحث انرژی اظهاراتی که از طرف مقامات آمریکایی انجام می گرفت، داماتو قبل از اینکه طرح خود را علیه ‏ایران مطرح کند می گوید، نفت و گاز رگ حیاتی ایران است و ما باید این رگ حیاتی را قطع کنیم. در زمینه جنگ روانی ‏و تبلیغاتی هم شما می دانید که در این جنگ محور آمریکا علیه ایران بحث سلاحهای کشتار جمعی، تروریزم و حقوق بشر ‏بود که همواره مطرح می کرد. کلینتون در نامه ای به کنگره، اعلام کرد که به سه دلیل عمده ایران باید مورد تحریم قرار ‏بگیرد: فعالیتهای تروریستی ایران، حمایت ایران از تروریزم بین الملل، به ویژه در خاورمیانه، و سوم تلاش ایران برای ‏دستیابی به سلاح کشتار جمعی. اینها اتهاماتی بود که در نامه کلینتون مطرح شد. بعد هم در همه سخنرانی های مهم خود، ‏مثل سخنرانی در ماه ژانویه، روسای جمهوری آمریکا در کنگره ایراد می کند تحت عنوان “وضعیت کشور”، همواره از ‏ایران به عنوان دشمن بزرگ و اینکه نباید بگذاریم ایران به سلاح و فن آوری مدرن دست پیدا کند، تأکید می کرد. البته در ‏کنار ایران در چند سخنرانی، کره شمالی را هم نام برد. اصل برنامه ی فشار بین المللی علیه ج. ا. ا. از دوران کلینتون ‏آغاز شد و یکی از عمده ترین بهانه های آنها هم این بود که ج. ا. ا. در پی سلاحهای کشتار جمعی و منجمله سلاح هسته ای ‏است”[26]. ‏

پس از دوم خرداد 76 و پیروزی اصلاح طلبان، شرایط برای مذاکره ی با آمریکا و گفت و گو پیرامون مسائل مورد ‏اختلاف دو کشور، بسیار مساعد شده بود. اما اراده و توان این کار وجود نداشت. بهزاد نبوی که معتقد است رابطه ی با ‏آمریکا در شرایط کنونی به نفع منافع ملی ایران است، در این خصوص می گوید: “در زمان آقای خاتمی و سال های اول ‏دوره ی اصلاحات شرایط برای مذاکره ی با آمریکا بسیار مساعدتر بود. زمانی که خاتمی سال 2001 به عنوان سال گفت و ‏گوی تمدنها در مجمع عمومی سازمان ملل حضور پیدا کرد و آقای کلینتون برای یک دیدار نیم ساعته با آقای خاتمی اصرار ‏فراوان داشت، شرایط برای مذاکره دو کشور مساعد تر بود”[27]. وقتی کلینتون برای دست دادن با خاتمی به سراغ او ‏رفت، خاتمی آنقدر در دستشویی ایستاد تا او بدنبال دیگر کارهایش برود. گویی در این زمان آقای خامنه ای نیازی به مذاکره ‏ی با آمریکا احساس نمی کرد. ‏

تا قبل از حمله آمریکا به عراق، مردم عادی ایران، احساس نمی کردند که کشور با خطر حمله ی فوری نظامی آمریکا به ‏کشور روبروست. دولت ایران در مورد افغانستان همکاری موثری با آمریکا کرد و به شکل گیری دولت فعلی در کنفرانس ‏بن کمک اساسی کرد. پس از حمله آمریکا به عراق، صادق خرازی، پس از هماهنگی با آقای خامنه ای، نامه ای بدون ‏امضأ(طرح مخفی 2003) به سفارت سویس در تهران تحویل داد. در این نامه امکان شناسایی اسرائیل از طریق پذیرش ‏طرح ملک عبدالله، مهار سازمان های رادیکال منطقه، طرح امنیت منطقه ای در خلیج فارس و… پیشنهاد شده بود. اما دولت ‏بوش، سرمست از پیروزی در عراق، طرح ایران را نادیده گرفت و بوش سخنرانی محور شرارت را ایراد کرد. شرایط ‏تغییر کرده بود و این بار دولت آمریکا خود را در موضع قدرت احساس می کرد. برداشت همه ی بخش های رژیم ایران- ‏از جمله خاتمی و اصلاح طلبان- پس از آن سخنرانی این بود که بعد از عراق نوبت ایران است. بنابر این خاتمی مسأله ی ‏معروف “انتخاب بین استبداد داخلی و حمله خارجی” و استعمار خارجی را مطرح کرد که نتایج سیاسی داخلی اش را روشن ‏است. ‏

خطر حمله نظامی آمریکا به ایران در دوران خاتمی هم بسیار زیاد بود. حسن روحانی به روشنی توضیح داده است که چه ‏امری موجب شد تا در دوران خاتمی تعلیق غنی سازی پذیرفته شود: “آنها که امروز قضاوت می کنند، بظاهر فراموش ‏کرده اند که فضای سال 82 چگونه بود. سال 82 زمانی بود که آمریکا بر افغانستان و عراق پیروز شده و در اندیشه ی ‏حمله به ایران بود. ناگهان با کشف مسأله ی نظنز و سپس آلودگی سطح بالا به وسیله ی آژانس، سر و صدای زیادی ایجاد ‏شد، تمام تلاش این بود که پرونده ما را به شورای امنیت بفرستند و بلافاصله تحریم و سپس حمله را شروع کنند. تمام ‏اقتصاد کشور قفل و نفس ها در سینه ها حبس شده بود. آن زمان، تمام دنیا از آمریکا و اسرائیل گرفته تا تمام کشورهای ‏اروپایی، همه ما را به فعالیت مخفیانه برای ساخت بمب اتمی متهم می کردند. در آن شرایط، ما تهدیدات را رفع کردیم و ‏پرونده را از پشت در شورای امنیت به شورای حکام باز گرداندیم. راه رفع این تهدیدات و اتهامات هم از طریق اجرای ‏موقت پروتکل بود”[28]. پس خطر حمله ی نظامی آمریکا به ایران در دوره ی خاتمی هم بسیار بالا بود، و اگر رئیس ‏جمهور را مقصر اصلی بدانیم، رئیس جمهور آن دوره خاتمی بود نه احمدی نژاد. ‏

در خصوص مذاکره ی با آمریکا به قصد حل مسائل فی مابین، هیچ اقدام جدی ای در دوران هاشمی و خاتمی صورت ‏نگرفت. هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی، که هر دو میانه رو و مدافع تنش زدایی با غرب و آمریکا تلقی می شوند، ‏توان و جرئت “مذاکره رسمی و اعلام شده” با دولت آمریکا را نداشتند. اما، در دوره ی ریاست جمهوری احمدی نژاد، ‏مذاکره ی رسمی با دولت آمریکا آغاز شد و سطح آن هم قرار است ارتقا یابد. احمدی نژاد برای مذاکره ی با جرج بوش هم ‏آمادگی دارد، مسأله این است که بوش حاضر به مذاکره ی با او نیست. مهم نیست که احمدی نژاد مذاکره را “مناظره” و ‏خامنه ای مذاکره را “تفهیم اتهام” می نامد، مهم این است که مذاکره ی با آمریکا توسط دولت احمدی نژاد انجام شد. احمدی ‏نژاد در این خصوص می گوید: “مذاکره ابزار است نه هدف… مذاکره با آمریکا در ارتباط با عراق و به درخواست ‏مسئولان و مردم عراقی صورت گرفت، این مذاکرات به این معنا نیست که موضع ما نسبت به آمریکا تغییر کرده ‏است”[29]. دلیل عدم مذاکره ی هاشمی و خاتمی و مذاکره ی احمدی نژاد روشن است. در اسرائیل حزب کارگر نمی ‏توانست با فلسطینیان مذاکره و به آنها امتیاز دهد، این کار به سرعت از سوی راست های افراطی، خیانت و وطن فروشی ‏تلقی می شد. اما آریل شارون به راحتی می توانست با فلسطینیان مذاکره و به آنها امتیاز دهد. در ایران هم هاشمی و خاتمی ‏از ترس اتهاماتی که از سوی محافظه کاران(اصول گرایان) علیه آنها مطرح می شد، حاضر به مذاکره ی با آمریکا نبودند، ‏مگر آنکه خامنه ای رسماً از این اقدام دفاع نماید. خامنه ای هم هرگز اجازه ی چنان کاری را به این دو نداد. اما احمدی ‏نژاد، انقلابی و اصول گرایی است مقبول خامنه ای. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً در این خصوص اعلام کرد: “قطع ‏رابطه با آمریکا از سیاستهای اساسی ماست. البته ما هیچگاه نگفته ایم این رابطه تا ابد قطع خواهد بود، بلکه شرایط دولت ‏آمریکا به گونه ای است که ایجاد این رابطه اکنون به ضرر ملت است و طبعاً آن را دنبال نمی کنیم… آن روزی که رابطه ‏ی با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه ایجاد بکنید، خود بنده هستم “[30]. بدین ترتیب خامنه ای نشان می دهد ‏که تصمیم گیری در خصوص مذاکره و رابطه ی با آمریکا در انحصار وی است و کسی بدون اذن او کاری نخواهد کرد. از ‏این رو جلسه ی مشترک منوچهر متکی و هاشمی ثمره با زلمای خلیل زاد در داوس، با مجوز رهبر صورت گرفته است. ‏اعزام حداد عادل و ناطق نوری به مصر و ملاقات آن دو با حسنی مبارک به فاصله ی یک روز، نیز، کار خامنه ای بود. ‏حداد عادل پس از این دیدار به خبرنگاران گفت: “آقای مبارک گفت هیچگونه فشاری از سوی آمریکا را قبول نمی کند و ‏موضع گیری وی بر اساس منافع مصر است”. ‏

در خصوص خطر حمله ی نظامی به ایران، نباید نقش محرک دولت اسرائیل و لابی اش در آمریکا را نادیده گرفت. در دو ‏سال گذشته، سخنان احمدی نژاد این امکان را برای اسرائیلیان فراهم آورد که فشار زیادی برای حمله ی نظامی به ایران ‏وارد آورند. یکی از علل انتشار گزارش شانزده سازمان اطلاعاتی – امنیتی آمریکا، نگرانی بخشی از حاکمیت سیاسی ‏آمریکا بود که جلوی فشارهای دولت اسرائیل گرفته شود و مبادا تصمیم غلطی در اثر این فشارها اتخاذ گردد. ‏

‏2- سیاست هسته ای: الگوی فاوستی توسعه، بر طرحهای بزرگ و غول آسا تأکید دارد و با بوق و کرنا و جشن و هلهله ‏آغاز می شود. این نوع توسعه محصول راه ها و روش های پاک و تمیز نیست. جهان توسعه یافته فاوستی با دست های ‏پاک ساخته نمی شود. انسانهای زیادی قربانی عظمت طلبی فاوستی می شوند. فاوست به شیوه های مدرن جنایت و شر می ‏آفریند: یعنی غیر مستقیم، غیر شخصی، باهمکاری و وساطت سازمانهای پیچیده و مقاماتی که وظیفه یا نقش نهادی خویش ‏را ایفا می کنند. اراده ی خود شیفته ی معطوف به قدرت او را به اجرای سیاست تملک و غصب می کشاند. توسعه گر ‏فاوستی به تکبر ناشی از قدرت تن می سپارد. توسعه گر شبه فاوستی پرمدعا، بدنبال اجرای طرح ها و برنامه هایی است ‏که بیرحمی و عظمت طلبی فاوست را در خود تجسم می بخشند. این شکل از توسعه در هیئت تکثیر و رشد مقامات دولتی و ‏عوامل و نهادهای غول آسایی ظاهر گشته است که وظیفه ی آنها سازماندهی طرحهای عظیم است. فاوست نماهای جهان ‏سوم براساس جاه طلبی جنون آمیز سیاستهایی تدوین کرده اند که بر درد و رنج مردم افزوده و آنها را قربانی عظمت طلبی ‏خود کرده اند، اما برمبنای این سیاست ها ثروت و قدرت خود را توسعه داده اند. پرتاب موشک فضایی و پروژه ی اتمی ‏کردن ایران محصول عظمت طلبی اتمی سلطان است که گمان می برد بدینوسیله به قدرت جهانی زوال ناپذیر تبدیل می ‏شود. غرور و تکبر و خودشیفتگی آنچنان سلطان را اسیر کرده است، که گمان می کند توان تغییر موازنه ی قوا در کل ‏منطقه را دارد. سیاست های عظمت طلبانه ی سلطان در سطح منطقه و جهانی، در طول دوران زمامداریش، ایران و ‏ساکنانش را با خطرات بزرگی رویارو کرده و انسانهای بی شماری در دیگر کشورها، بدون آنکه بدانند یا بخواهند، قربانی ‏این سیاست ها شده اند. ‏

سیاست هسته ای، مطابق میل و اراده ی رهبر پیش می رود. حسن روحانی بارها به صراحت تمام اعلام کرده است که تمام ‏سیاست های هسته ای را از گذشته تا امروز، رهبر تعیین کرده است. حسن روحانی به نمایندگان ادوار مجلس شورای ‏اسلامی در خصوص پیشینه ی پروژه ی هسته ای می گوید: “برنامه هسته‌ای فعلی ما برای اینکه ما به چرخه سوخت ‏دسترسی پیدا کنیم از آخرین سال دولت مهندس موسوی آغاز شد و ادامه یافت. در دوران هشت سال ریاست جمهوری ‏هاشمی رفسنجانی، تجهیزات و تکنولوژی لازم وارد کشور شد و در هشت سال بعد، این فناوری بومی شد، که در داخل ‏شروع به ساخت کردیم. سانتریفیوژها را در زمان آقای هاشمی رفسنجانی وارد کشور کردیم اما ساخت این سانتریفیوژ با ‏مهندسی معکوس عمدتاً در زمان آقای خاتمی شروع و اجرا شد”[31]. وی در خصوص نحوه ی تصمیم گیری درباره ی ‏سیاست های هسته ای می گوید: “ بسیار روشن است استراتژی مسایل هسته ای در اختیار یک تیم نیست و هم اکنون هم این ‏گونه است. استراتژی در اختیار سران نظام است. مقام معظم رهبری در دیدار اعضای مجلس خبرگان در سال گذشته ‏فرمودند که ما به طور جمعی در این خصوص تصمیم گرفته ایم. ما نیز هیچ اقدامی جز با موافقت کتبی انجام نداده ‏ایم”[32]. چندی پیش حسن روحانی به آلمان سفر و با مقامات اروپایی به گفت و گو نشست. این اقدام با اعتراض احمدی ‏نژاد روبرو شد که مدعی بود روحانی خودسرانه به اروپا سفر و با مقامات غربی مذاکره کرده است. حسن روحانی طی ‏یک مصاحبه به سخنان وی واکنش نشان داد و گفت: “من در 18 سال گذشته هیچ سفری را بدون اطلاع و هماهنگی با مقام ‏معظم رهبری نرفته ام. این هماهنگی ها در موارد مهم بی واسطه و گاهی نیز از طریق واسطه ها انجام شده است و همواره ‏از رهنمودها و ملاحظات ایشان در تنظیم سفرها بهره برده ام. در مورد سفر اخیر نیز شایعه نارضایتی ایشان از این سفر ‏دروغ و یک اقدام و نسبت غیر پسندیده بود… فناوری هسته ای یک دستاورد ملی و نتیجه زحمات مسوولان نظام در 20 ‏سال گذشته است. منصفانه این است که دستاوردهای ملی را مصادره نکنیم. از ابتدا یعنی در سال 1366 که ما اولین گام ‏عملی را برداشتیم، تا همین الان من در بطن موضوع هسته ای بوده ام. اما اگر نقدی بر حرفها هست، باید بخاطر مصلحت ‏کشور و نظام، سکوت کنیم”[33]. ‏

آقای خامنه ای در اواخر دوران ریاست جمهوری خاتمی دستور داد که تعلیق غنی سازی پایان یابد و خاتمی هم به فرمان او ‏گردن نهاد. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً طی یک سخنرانی به صراحت تمام این خیر را تأئید کرد و گفت: “ امروز هر ‏کس به ما بگوید آقا این تعلیق موقت بکنید، ما می گوئیم تعلیق موقت را که یک بار کردیم، دو سال، دو سال تعلیق موقت ‏کردیم. فایده اش چه شد؟ اول گفتند موقت تعلیق کنید، تعلیق داوطلبانه بکنید، ما هم به خیال موقت و به خیال داوطلبانه، تعلیق ‏کردیم، بعد هر وقت اسم از برداشتن تعلیق آمد یک قرشمال بازی در سطح دنیا درست کردند- در سطح مطبوعات و رسانه ‏ها و محافل سیاسی – وای، داد، داد، ایران می خواهد تعلیق را بشکند! تعلیق شد یک امر مقدس که ایران اصلاً حق ندارد ‏نزدیکش برود!ما این را تجربه کردیم، دیگر، تجربه ی جدیدی نیست. آخرش هم گفتند: این تعلیق موقت کافی نیست، اصلاً ‏باید بکلی بساط اتمی را جمع کنید. همین اروپایی ها که می گفتند شش ماه تعلیق کنید، وقتی این کار را کردیم، گفتند بایستی ‏جمع کنید! این فرایند عقب نشینی، این فایده را برای ما داشت، هم برای خود ما تجربه شد، هم برای افکار عمومی دنیا ‏تجربه شد. لیکن عقب نشینی بود دیگر، عقب نشینی کردند. من همان وقت هم در جلسه ی مسئولین- که از تلویزیون پخش ‏شد- گفتم اگر چنانچه بخواهید به این روند مطالبه پی در پی ادامه بدهید، بنده خودم وارد میدان می شوم، همین کار را هم ‏کردم. بنده گفتم که بایستی این روند عقب نشینی متوقف شود و تبدیل بشود به روند پیشروی، و اولین قدمش هم باید در همان ‏دولتی انجام بگیرد که این عقب نشینی در آن دولت انجام گرفته بود، و همین کار هم شد. در زمان دولت قبل، اولین قدم به ‏سمت پیشرفت برداشته شد، تصمیم گرفته شد که کارخانه ی یو. سی. اف اصفهان راه اندازی شود، و راه اندازی هم ‏شد”[34]. ‏

‏ احمدی نژاد هم کاری جز عمل به فرامین رهبر در این زمینه انجام نداده است. رهبر برای عملی کردن مقاصدش، فردی با ‏جربزه و جسور را پیدا کرده است. احمدی نژاد برای چندمین بار این نکته را به مخالفان خود گوشزد می کند: “خیلی‌ها ‏می‌خواستند القاء کنند که میان رئیس‌جمهور و رهبری در موضوع هسته‌ای اختلاف نظر است و در این زمینه خیلی طرح‌ها ‏را اجرا کردند اما وقتی ما در کنار ایشان می‌نشستیم و به طرح‌های آنها نگاه می‌کردیم فقط به نادانی‌شان می‌خندیدیم”[35]. ‏در پرونده هسته ای، اصلاح طلبان تأکید می کنند که اگر تعلیق غنی سازی پذیرفته شود، مهمترین بهانه ی حمله ی نظامی ‏از بین خواهد رفت. اما حسن روحانی در سخنرانی برای نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی گفته است که در واقع ‏پذیرش تعلیق در دوران خاتمی فریبی بیش نبوده و دولت ایران در عمل از این فرصت استفاده کرده و به کار خود ادامه داده ‏است. حسن روحانی در 30 آبان 1386 در یک سخنرانی به صراحت اعلام کرد: “درست است که ما تعلیق را پذیرفتیم، ‏اما نه برای تعطیل بلکه برای تکمیل. ما در مدتی که تعلیق کردیم،. غرب می خواست ما تعلیق کنیم تا در سایه آن ‏سانتریفیوزها را ساختیم، نیروگاه اراک را ساختیم و در کل هر چه را ناقص بود در سایه تعلیق، تکمیل کردیم تعطیل شویم، ‏اما ما تعلیق کردیم تا فناوری ها را تکمیل کنیم. هم توانستیم از خطر عبور کنیم و هم نیروی خود را تکمیل کنیم”[36]. پس ‏پذیرش تعلیق برای ممانعت از حمله نظامی به ایران و تکمیل مخفیانه ی پروژه ی هسته ای بوده است. تکمیل مخفیانه ی ‏پروژه ی هسته ای اقدامی خطرناک بود که می توانست احتمال حمله ی نظامی به ایران را افزایش دهد. این اقدام در دوران ‏خاتمی صورت گرفت، نه دوران احمدی نژاد. حسن روحانی می گوید: “ما وقتی تعلیق را پذیرفتیم اصلاً ‏uf6‎‏ در اختیار ‏نداشتیم که بخواهیم آن را غنی سازی کنیم. ما تعلیق داوطلبانه و موقت را به این دلیل پذیرفتیم که با تعلیق موقت یک بخش و ‏آرام کردن فضای بین المللی، بقیه زیر ساخت های هسته ای کشور را تکمیل کنیم. خب، ما، در همین فضا، اصفهان را کامل ‏و ‏uF6‎‏ را تولید کردیم. ما در آن مقطع تازه داشتیم اصفهان را می ساختیم. در فضای تعلیق بود که اصفهان کامل و تأسیسات ‏آب سنگین اراک ساخته شد. در همین فضای تعلیق، نطنز را کامل کردیم. نطنز که از اول آماده نبود که ما بیائیم و در آن ‏‏3000 سانتریفیوژ نصب کنیم. مگر ما در آن مقطع چند عدد سانتریفیوژ داشتیم؟ کسانی که در ریز داستان هستند، می دانند ‏تعلیق ما وابسته و بر مبنای توان فنی ما بود. من خودم چند نوبت در دیدار با مسئولان فنی تأکید کردم که هر زمان شما ‏آمادگی غنی سازی داشتید، اعلام کنید تا ما تعلیق را بشکنیم”[37]. پس تمام کارهای اساسی به دستور رهبر، به طور غیر ‏علنی، در دوران خاتمی صورت گرفته است. تنها تفاوت در این است که در دوران احمدی نژاد، تقاضای تعلیق غنی سازی ‏غربیان پذیرفته نشده است. اگر اصلاح طلبان هم بر سر کار بودند و تعلیق غنی سازی پذیرفته نمی شد، بازهم پرونده ایران ‏به شورای امنیت می رفت. حسن روحانی در مصاحبه با جام جم همین نکته را تأئید کرده است: “‏‎ ‎این مساله درست است که ‏تعلیق در دولت هشتم شکسته شد و باز این مساله درست است که‎ ‎ما در دولت هشتم احتمال می‌دادیم که روزی به شورای ‏امنیت برویم و این احتمال منتفی‎ ‎نبود… اینکه شکسته شدن تعلیق می‌ توانست رفتن پرونده ما به شورای امنیت را‎ ‎تسریع ‏کند، صحیح است”. ‏

‏4-2- خاورمیانه: یکی از چالش های مهم جهان غرب، خصوصاً دولت آمریکا، با دولت ایران، به نقش ایران در حوادث ‏منطقه ی خاورمیانه(خصوصاً عراق و افغانستان و لبنان و فلسطین ) باز می گردد. آمریکا بدنبال کنترل انحصاری منطقه ی ‏خاورمیانه است. آمریکا مدعی است در منطقه منافعی دارد، اما منافع مشروع ایران در منطقه را به رسمیت نمی شناسد. ‏سیاست ها و اقدامات دولت ایران(خصوصاً سپاه پاسداران) دراین منطقه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. پیشینه ی این نزاع، ‏یا رقابت منطقه ای، به قدمت انقلاب است. کمترین هدف رهبری ایران، در دست گرفتن رهبری جهان اسلام و تبدیل ایران ‏به قدرت بدون رقیب و مسلط منطقه است. طرح خاورمیانه ی بزرگ با اهداف زمامداران حاکم بر ایران تعارض دارد. ‏مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق در سال های اولیه جنگ تشکیل شد. تشکیل حزب الله هم پیشینه بلندی دارد. شیخ حسن ‏نصرالله رسماً گفته است که چه پیش از رهبری و چه پس از رهبری آقای خامنه ای، همیشه مستقیماً با او در ارتباط بوده اند ‏و وی حتی پس از انتصاب به مقام رهبری حاضر نگردید نماینده ای به جای خود به آنها معرفی نماید و تأکید کرده است که ‏می خواهد شخصاً با حزب الله در ارتباط باشد. در لبنان، به وسیله ی حزب الله، اروپایی ها و آمریکایی ها گروگان گرفته ‏می شدند، سپس ایران وارد معامله با جهان غرب می شد. به اروپایی ها گفته می شد، در برابر آزادی تروریست های ‏بازداشت شده ی ایرانی(که پس از ترور مخالفان توسط پلیس بازداشت و زندانی شده بودند)، ایران هم گروگان های غربی ‏را آزاد خواهد کرد. موارد بسیاری از این نوع معاملات در آن دوران صورت گرفت. آزادی گروگان های آمریکایی در ‏برابر فروش سلاح های مورد نیاز برای جنگ با عراق، یکی از این موارد است. در ماجرای ایران- کنترا، یک هیأت ‏آمریکایی به سرپرستی مک فارلین و یک اسرائیلی وارد تهران شد و به همراه خود بسیاری از سلاح های مورد نیاز ایران ‏را آورد. ایران هم در مقابل دستور آزادی گروگان های آمریکایی را صادر کرد[38]. در این کشاکش ها و درگیری ها، ‏احمدی نژادی وجود نداشت، که کوچک ترین نقشی در تصمیم گیریها داشته باشد. در خصوص حوادث سالهای اخیر هم ‏حسن روحانی به روشنی توضیح داده است که سیاست های ایران براساس چه تحلیلی، پیش از احمدی نژاد، تعیین شد. به ‏گفته ی وی، تحلیل رهبران نظام این بود که اگر آمریکا در عراق موفق شود، به سراغ ایران خواهد آمد. لذا سیاست گذاران ‏ایران تصمیم گرفتند که آمریکا را در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین گرفتار باتلاق کنند تا به سراغ ایران نیاید و حتی ‏نتواند قعطنامه جدیدی علیه ایران به تصویب برساند. گرفتاری آمریکا در منطقه، باید به دست عوامل ایران باشد، تا آمریکا ‏برای نجات از آن محتاج به معامله ی با ایران باشد. حسن روحانی می گوید: “ اگر آنها احساس کنند که بدون کمک ایران ‏نمی توانند اوضاع منطقه، عراق و افغانستان و لبنان را حل کنند، ممکن است صدور قطعنامه منتفی شود یا به تاخیر بیفتد. ‏اگر آمریکایی ها در عراق موفق می شدند، نه تنها برای ما، که برای همه کشورهای منطقه، خطرناک می شدند”[39]. ‏رهبری ایران براساس این تحلیل پیش رفت و در نهایت، پس از شکار برخی از چهره های موثر سپاه توسط سربازان ‏آمریکایی، طرفین پشت میز مذاکره نشستند و معامله ای را صورت دادند. در برابر خاموش کردن مقتدا صدر و منتفی ‏کردن ارسال اسلحه، نه تن از اسرای ایرانی آزاد شدند. پس از معامله، وزیر دفاع(رابرت گیتس) و جانشین فرمانده ‏نیروهای ائتلاف تحت فرماندهی آمریکا در عراق( ژنرال جیمز سیمونز) اعلام کردند که ایران به تعهدات خود عمل کرده و ‏از فرستادن سلاح جدید به عراق خود داری کرده است، بدینترتیب، میزان بمب گذاری ها و درگیری ها، و شمار تلفات ‏انسانی کاهش یافته است[40]. مذاکره ی با آمریکا، و معامله ای که صورت گرفته، اثبات کرد که بمب گذاری ها کار ایران ‏بوده است. این سیاست، خوب یا بد، مضر یا مفید، عاقلانه یا بی خردانه، ربطی به احمدی نژاد ندارد. در دوره ی خاتمی هم ‏این سیاست با جدیت تمام از سوی رهبر و نهادهای تحت امر وی پیگیری می شد. ‏

آمریکا هم دقیقاً دریافته است که زمامداران ایران در مقابل طرح های آمریکا چه سیاست هایی اتخاذ کرده و چه اقداماتی ‏انجام داده اند. بوش در سخنرانی اش در ابوظبی اعلام کرد: “ایران اکنون در صدر کشورهای حامی تروریسم قرار دارد و ‏صدها میلیون دلار برای افراط گرایان در سراسر جهان می فرستد در حالی که مردم خودش با سرکوب و فشار اقتصادی ‏روبرو هستند. ایران با حمایت مالی و نظامی از گروه های تروریستی چون حزب الله امیدهای صلح را در لبنان از بین می ‏برد و همچنین با حمایت از گروه های تروریستی دیگری مانند حماس و جهاد اسلامی امیدهای صلح را در دیگر قسمت ‏های منطقه نیز کم رنگ می کند. به طالبان در افغانستان و شبه نظامیان شیعه در عراق اسلحه می رساند و با موشک های ‏بالستیک و اظهارات جنگ طلبانه همسایگان خود را تهدید می کند و بالاخره اینکه ایران در مقابل سازمان ملل متحد ‏نافرمانی می کند و منطقه را با عدم شفافیت اش درخصوص برنامه ی هسته ای اش بی ثبات می کند. ایران امنیت ملت ‏های دیگر را در همه جای جهان تهدید می کند. بنابر این آمریکا تعهدات امنیتی خود را با دوستانش در خلیج تقویت می کند ‏و پیش از اینکه خیلی دیر شود، با دیگر دوستان در سایر نقاط جهان مقابل این خطر خواهد ایستاد”[41]. بوش در سخنرانی ‏سالانه ی خود در کنگره ی آمریکا گفت: “ پیام ما به مردم ایران روشن است. دعوایی با شما نداریم، به سنت ها و تاریخ ‏شما احترام می گذاریم و در انتظار روزی هستیم که آزادی خود را به دست آورید. پیام ما به رهبران ایران هم روشن است. ‏غنی سازی هسته ای را به شکل قابل تأئید تعلیق کنید بعد مذاکرات می تواند آغاز شود و برای پیوستن دوباره به جامعه ی ‏جهانی مقاصد اتمی و اقدامات گذشته ی خود را روشن کنید و به سرکوب در داخل و حمایت از ترور در خارج پایان دهید. ‏اما قبل از همه ی اینها بدانید آمریکا با کسانی که سربازان ما را تهدید می کنند مقابله خواهیم کرد. ما در کنار همپیمانان ‏خود خواهیم ایستاد و از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد”[42]. ‏

همانگونه که در سخنرانی شورای روابط خارجی آمریکا نشان دادم، هیچ طرح صلحی برای خاورمیانه وجود نداشته و ‏ندارد که ایران امکان آن را داشته باشد که با آن مخالفت کند. وقتی سیاست رسمی دولت آمریکا برتری استراتژیک اسرائیل ‏بر منطقه ی خاورمیانه است، و اسرائیل هم به هیچ وجه حاضر به پذیرش تشکیل دولت مستقل فلسطینی نیست، نه طرح ‏صلحی می تواند وجود داشته باشد و نه امید به صلح. پس ادعای بوش که ایران امیدهای صلح در منطقه را از بین برده، ‏نادرست است. باتلاق افغانستان و عراق را ایران به تنهایی برای آمریکا پدید نیاورد. حزب بعث عراق و القاعده و نظامیان ‏پاکستان و پول حکام عربستان هم در ایجاد این باتلاق ها نقش اساسی داشته اند که در سخنان بوش هیچ اشاره ای به آنها نمی ‏شود. بوش می گوید ما از منافع حیاتی خود در خلیج فارس دفاع خواهیم کرد. پرسش این است: چرا آمریکا از هزاران ‏کیلومتر آن طرف تر در خلیج فارس دارای “منافع حیاتی” است، اما ایران در مرزهای آبی خود، منافع حیاتی ندارد؟ ‏

‏5-2- اسرائیل: اسرائیل یکی از قدرتمندترین و موثرترین سیاست گذاران جهان غرب در رابطه با منطقه ی خاورمیانه ‏است. دولت اسرائیل عامل و محرک اصلی برخورد با ایران است. احمدی نژاد با بیان سخنان تحریک آمیز و خطرناک ‏برای منافع ملی ایران، بهانه ی لازم را در اختیار دولت اسرائیل می نهد تا جهان را علیه ایران بسیج کند. نابودی اسرائیل و ‏نفی هولوکاست دو شعار مهم احمدی نژاد بود که به زیان ایران تمام شد. ‏

‏ طراح شعار نابودی اسرائیل در دولت ایران، آقای خمینی بود، نه احمدی نژاد. نابودی اسرائیل، هدف رسمی سیاست ‏خارجی ایران در سه دهه ی گذشته بوده است. آقای خمینی می گفت: “اسرائیل باید از صحنه ی روزگار محو شود”[43]. ‏در پیام روز قدس 1366 می نویسد: “ما در صدد خشکاندن ریشه های فساد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان ‏هستیم”و در جای دیگری می گوید: “وقتی یک میلیارد جمعیت فریاد کرد اسرائیل نمی تواند از همان فریادها نترسد”. ‏

‏ هیتلر یهودیان را به سیل، میکروب، آلودگی و موجودی ناقل بیماری تشبیه می کرد. پیشوا خواهان پاک سازی این بیماری ‏

مسری بود و تأکید می کرد که خطر تکثیر آلودگی وجود دارد. او یهودیها را از صحنه ی گیتی محو می کرد. دولت اسرائیل ‏هم بسیاری از فلسطینیان را کشت و بسیاری از آنان را از سرزمین شان بیرون راند و آواره کردو همچنان آنان را از حق ‏مسلم تشکیل دولت واقعاً مستقل فلسطینی محروم کرده است. منطقه به صلح نیاز دارد، صلح ممکن نخواهد شد مگر آنکه دو ‏دولت مستقل اسرائیلی و فلسطینی، با حقوق برابر، تشکیل شود. اما آقای خمینی به چنین طرحی اعتقاد نداشت، او ضمن ‏تفکیک یهودی ها از اسرائیل، دولت-ملت اسرائیل را به غده سرطانی تشبیه می کرد که باید از طریق جراحی نابود شود. ‏می گفت: “اسرائیل غده ی سرطانی است و باید از بین برود”[44]. هاشمی رفسنجانی هم در رابطه با موجودیت دولت ‏اسرائیل، بارها سخنانی ایراد کرده که منتهی به جنجال بین المللی عیه ایران شده است. احمدی نژاد با حرارت تمام، ‏شعارهای آقای خمینی در این زمینه را تکرار می کند. ضمن اینکه خاتمی یا اصلاح طلبان، تاکنون طرح دیگری، به جزء ‏نابودی اسرائیل، که به صلح منتهی شود، ارائه نکرده اند. یک بار یکی از روزنامه های آمریکا سخنانی از خاتمی نقل کرد ‏که به معنای پذیرش دو دولت فلسطینی و اسرائیلی بود، اما خاتمی به سرعت انتساب آن سخنان به خود را نفی کرد. ‏

نفی هولوکاست، از سوی دولت ایران، ابتکار احمدی نژاد بود. واژه ی یونانی هولوکاست‏‎(Holocaust)‎‏ به معنای همه ‏سوزانی یا قربانی کردن همگان در آتش است. یهودیان به زبان عبری، هولوکاست را “شوآ”‏‎(Shoa)‎‏ به معنای فاجعه می ‏نامند. مطابق اسناد تاریخی، چند میلیون یهودی به دستور هیتلر، توسط نازی ها از پهنه ی گیتی محو شده اند. اهمیت نمادین ‏این فاجعه نزد یهودیان، همطراز اهمیت فاجعه ی کربلا نزد شیعیان است. همانگونه که برای شیعیان قابل قبول نیست که ‏رئیس جمهور اسرائیل فاجعه ی کربلا را دروغ ساخته ی شیعیان معرفی نماید، برای یهودیان هم قابل قبول نیست که رئیس ‏جمهور ایران فاجعه ی هولوکاست را دروغ پردازی یهودیان معرفی کند. به گفته ی شیعیان، چهار ده قرن پیش، هفتاد و دو ‏تن از اصحاب امام حسین در کربلا به دست یزیدیان در نبرد با شمشیر به قتل رسیدند. به گفته ی یهودیها، شصت و سه سال ‏پیش، نازی ها شش میلیون یهودی بی سلاح را به دلیل یهودی بودن(در واقع به خاطر نفس انسان بودن، برای اینکه اگر آنها ‏حاضر می شدند دین خود را تغییر دهند و تابع نازی ها شوند، باز هم تغییری در سرنوشت شان روی نمی داد) در کوره ‏های آدم سوزی نابود کردند. مناقشه ی تاریخی در خصوص این دو فاجعه به وسیله ی محققان و مورخان یک چیز است، و ‏انکار آنها توسط رئیس دولت دشمن با مذهبی رقیب چیزی دیگر[45]. بیان این سخنان نسنجیده و نامربوط توسط احمدی ‏نژاد، برای ایران در سطح جهانی زیان های بسیاری آفرید. یکی از آنها این بود که مجمع عمومی سازمان ملل متحد در 26 ‏ژانویه 2007 با تصویب قعطنامه ای انکار کنندگان هولوکاست را محکوم و از تمام کشورهای عضو می خواهد تا انکار ‏هولوکاست به عنوان یک واقعه تاریخی و هر نوع فعالیت مربوط به آن را بدون قید و شرط رد کنند. این قعطنامه، در واقع ‏مصوبه ای علیه ایران بود. اما بعید است که احمدی نژاد بتواند بدون موافقت رهبر چنان سخنانی را به تکرار بر زبان آورد ‏که پیامدهای زیانبار بسیاری برای ایران داشته است. رهبر جمهوری اسلامی اخیراً به صراحت اعلام کرد که سخنان تند ‏احمدی نژاد تأثیری در افزایش دشمنی با ایران نداشته است. این تحلیل درست باشد یا نادرست، حاکی از آن است که سخنان ‏تند احمدی نژاد در عرصه بین الملل مورد تأئید رهبر است، تا آن حد که پس از صدها نقد، رهبر به طور علنی از سخنان ‏وی دفاع می کند. آقای خامنه ای می گوید: “می گویند: چرا جلب دشمنی آمریکا می کنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رئیس ‏جمهور تعبیر تندی می کند، ناگهان آقایان به اصطلاح عقلا می گویند این تعبیر تند بود، این دشمنی آمریکایی ها را جلب می ‏کند، نه آقا! دشمنی آمریکایی ها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنی، دشمنی اصولی است. این دشمنی در زمانهای ‏مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده- حالا بحث خطر حمله ی نظامی را یک جمله ای عرض خواهم کرد- حداقل ‏در طول هجده سال اخیر، یعنی از بعد از پایان جنگ تحمیلی هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته، یعنی ‏همیشه ملت ایران تهدید می شده، که ممکن است اینها حمله ی نظامی بکنند، مال امروز نیست”[46]. ‏

‏3- صلح هابزی یا صلح کانتی: به نظر هابز انسانها به یکدیگر بدگمانند و بر سر کسب غرور و افتخار و ارج و قرب و ‏شهرت با یکدیگر رقابت می کنند. اما این کالا ها در طبیعت کمیاب هستند. جنگ حاصل بد گمانی و بی اعتمادی بی پایان ‏نسبت به هم و رقابت دائمی میانشان برای کسب فضای محدود، منابع کمیاب، قدرت و جلال و غرور و افتخار است. صلح ‏میان انسانهای توطئه چین، فریب کار، دروغ گو، نقشه کش، دسیسه گر، ناراضی و عدم پایبند به قراردادها چگونه امکان ‏پذیر است؟ به گمان هابز تنها راه صلح، خلق یک فرمانفرمای مخوف و قهار است که آدمیان را وادارد به توافقهایشان پایبند ‏بمانند. تنها راه صلح، سپردن تمام اختیار و سرنوشتمان به دست فرمانفرمای دارای قدرت مطلقه می باشد. فرمانفرما، ‏هیولای هولناک، اما به درد بخور می باشد. افراد حقوق شان را به فرمانفرمای مخوف وا می نهند تا به چیز بهتری(صلح) ‏دست یابند. وظیفه ی عقل تشخیص بدیلی در میان بدیلهاست که بیش از همه به نفع ما باشد. عقل به آدمیان می آموزد که به ‏دنبال منافع خود باشند. صلح و امنیت به نفع ماست. اما اگر افراد دریابند که زیر پانهادن توافق ها به نفع شخص آنهاست، و ‏می توان قسر در رفت و گیر نیفتاد، تردید به خود راه نخواهند داد و زیر قول و قرار ها و قرادادها خواهند زد. ‏

به گمان هابز اشکال حکومت دموکراتیک این است که انسانها را به افراد “برابر” تبدیل می کند. چون قدرت قاهر مسلطی ‏در دموکراسی وجود ندارد که افراد برابر را اگر از توافقهایشان عدول کردند مجازات کند، افراد با یکدیگر می جنگند. اما ‏در رژیم پادشاهی هیچ کس قدرتی برابر با سلطان ندارد. تنها چنین سلطان مخوفی می تواند میان آدمیان صلح(امنیت) ‏برقرار نماید. دموکراسی یعنی جنگ میان انسانهای برابر، بدگمان. به گمان هابز میان فرمانفرما و اتباعش توافقی وجود ‏ندارد. مردم میان خود توافق کرده اند که اختیارشان را به یک فرد قهار وابگذارند و از او تبعیت کنند، اما فرمانفرما هیچ ‏الزام یا التزامی نسبت به هیچ توافقی ندارد. آقای خمینی هم در نظریه ولایت مطلقه ی فقیه می گفت: “ حکومت می تواند ‏قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است… به طور یک جانبه لغو کند”[47]. به نظر هابز برابری افراد از یک ‏سو و عدم وجود یک زور مسلط(فرمانفرما) از دیگر سو، دست به دست هم داده، افراد را وارد جنگ و منازعه می کند. ‏

تجربه نظامهای دموکراتیک مبطل مدعای هابز است. مردم در دموکراسی ها فقط به دلیل توافقی که کرده اند به توافقشان ‏پایبند باقی می مانند، حتی اگر زوری برای پایبندی به توافق وجود نداشته باشد. صلح و امنیت هابزی هم در قرن بیستم با ‏حکومت های استالین، هیتلر، موسولینی، پل پوت و… آزمایش تاریخی خود را پس داد. ‏

جنگ و صلح فقط مسأله ی فیلسوفی چون هابز نبود، مسأله ی کانت هم بود. کانت “صلح پایدار” را منوط به ایجاد نظام های ‏جمهوری(دموکراسی) می کرد. به گمان وی، دموکراسی است که به صلح پایدار می انجامد. ‏

‎4‎‏- دستور کار سیاسی: دموکراتها و آزادیخواهان، در طرح مسائل اساسی جامعه، نباید خود را اسیر و تابع رهبری نظام ‏سیاسی کنند. اینکه دستور کار را چه کسی معین کند، بسیار مهم است. آقای خامنه ای با موفقیت تمام توانسته است تعیین ‏دستور کار سیاسی را در انحصار خویش در آورد. در گذشته، نقد ولی فقیه، یکی از مهمترین دستورهای کار سیاسی بود. ‏اما خامنه ای دستور کار سیاسی را تغییر داد. دستور کار سیاسی وی این است: گام اول: همه مشکلات و مسائل کشور را ‏باید ناشی از توطئه های دولت آمریکا و عوامل داخلی اش نشان داد. برای حل هر مشکل و مسأله ای به آمریکا فحش ‏دهید. این داروی شفا بخش تمام دردهاست. گام دوم: مخالفان(دگراندیشان و دگرباشان) و اصلاح طلبان تندرو و افراطی ‏باید به عنوان عامل اصلی مشکلات معرفی شوند. گام سوم، اگر پس از طی این دو مرحله هنوز کسانی باقی مانده باشند که ‏بدنبال مقصر می گردند و اگر قرار است زمامداران مطابق با اختیارات قانونی و مسئولیت هایشان پاسخگو باشند و نقش ‏مسئولین کشور در خرابی ها روشن و مقصر اصلی شناسایی شود، هیچ کس حق ندارد به هیچ وجه پای رهبر را به میان ‏آورد، در این صورت، تمام تقصیرها را به گردن احمدی نژاد انداختن اشکالی ندارد. سلطان در این صورت حاضر است ‏از یکی از مهرهایش، به عنوان سپر و سیبل استفاده کند. ‏

اصلاح طلبان این دستور کار را کاملاً پذیرفته اند. آقای خامنه ای آنها را “در خدمت دشمن”، “مایه ی ننگ” و “عناصر ‏فریب خورده” می خواند که تلاش داشتند برنامه آمریکا را عملی کرده و انتخابات مجلس هفتم را برگزار نکنند[48]. تمام ‏تلاش اصلاح طلبان آن است که بگویند ما در خدمت آمریکا نیستیم، ما با آمریکا مخالف هستیم، آمریکا هم با ما مخالف ‏است. این یعنی، بازی در زمینی که رهبر تعیین کرده و تمام قواعد آن را هم از پیش معین کرده است. هر چه اصلاح طلبان ‏وابستگی خود به آمریکا را تکذیب می کنند، رهبر از طریق کیهان( تک تیراندازان قابل خود) به آنها می گوید که اسناد ‏مستند وابستگی شما به آمریکا در دست است. اتهام دیگری که آقای خامنه ای از طریق نهادهایی چون شورای نگهبان به ‏اصلاح طلبان وارد می کند، اتهام بی دینی است. اصلاح طلبان، به جای عوض کردن بازی، در چنبره ی بازی جدید او ‏گرفتار شده و در حال اثبات دینداری خویش اند. در حالی که وقتی یکی از نواندیشان دینی با چنین اتهامی مواجه شد، به ‏صراحت تمام اعلام کرد: “من به اسلام مصباح یزدی کافرم”. ‏

در پرتو دستور کار سیاسی آقای خامنه ای، جنگ قدرت در جمهوری اسلامی را هم باید به گونه ای تحلیل کرد که موجب ‏سردرگمی تحلیلی نشود. ‏

اولا: جنگ قدرت(پنهانی یا علنی) در تمام رژیم های غیر دموکراتیک وجود داشته و دارد. جنگ قدرت در میان زمامداران ‏کرملین پس از مرگ لنین و اعدام تمام اعضای دفتر سیاسی حزب بوسیله ی استالین به منظور انحصار کامل قدرت، جنگ ‏بعدی قدرت میان رهبران روسیه در آستانه ی مرگ استالین و چگونگی بر سر کار آمدن خروشچف و سپس برکناری وی ‏از قدرت، یک نمونه از صدها جنگ قدرت در نظام های غیر دموکراتیک است. نمونه ی ارائه شده متعلق به یک نظام ‏توتالیتر است، یعنی جایی که جامعه ی مدنی به طور کامل سرکوب شده بود. وقتی نظام توتالیتر گرفتار چنین وضعی است، ‏تکلیف دیگر نظام های غیر دموکراتیک روشن است. ‏

ثانیاً: زمامداران نظام های غیر دموکراتیک، انسانهای پاک و معصومی نیستند که منافع اقتصادی و سیاسی کوچکترین نقشی ‏در زندگی آنها نداشته باشد. تصاحب قدرت و ثروت بیشتر، مسأله ی اصلی آنهاست. این هدف در ساختار غیر شفاف به ‏جنگ قدرت تبدیل می شود. فراموش نباید کرد که در ایران، به دلیل اقتصاد دولتی- نفتی، افراد از طریق دولت پولدار شده و ‏یک شبه به ثروت های هنگفت دست می یابند. ‏

ثالثاً: یکی از خصوصیات رهبران خودکامه این است که به همه بدبین اند. تمام فکر و ذکر آنها “دشمن” است. ابتدأ یک ‏دشمن اصلی خارجی می تراشند، سپس در گام بعد، برای این دشمن اصلی در کشور خود، “پایگاه”، “نفوذی”، “عوامل”و ‏‏”فریب خورده” جعل می کنند. به عنوان نمونه به ایران خودمان بنگرید. از نظر آقای خامنه ای، دشمن اصلی آمریکاست. ‏مطبوعات پایگاه دشمن اند. روشنفکران و مخالفان عوامل دشمن اند که “شبیخون فرهنگی دشمن” را گسترش می دهند( در ‏پروژه ی قتل های زنجیره ای، تعدادی از عوامل دشمن به سزای اعمال خود رسیدند). نفوذی های دشمن در دوره اصلاحات ‏در قوه مجریه و مقننه و شوراهای شهر نفوذ کرده بودند و اینک هم رئیس دولت دشمن(جرج بوش) با حمایت از اصلاح ‏طلبان می خواهد نفوذی های خود را به مجلس نفوذ دهد. فریب خوردگان افراد ساده لوحی هستند که سخنان دشمن را تکرار ‏می کنند یا سخنانی بر زبان می رانند که به نفع دشمن تمام می شود. دشمن می خواهد این نکته را القأ کند که انتخابات ایران ‏فرمایشی و غیر آزاد است. گروهی فریب خورده عیناً همین سخن دشمن را تکرار می کنند. ‏

علاوه ی بر اینها، رهبر خودکامه، به زیر دستان خود هم بدبین است. از کجا معلوم که برخی از اینها در فکر کنار زدن او ‏نباشند؟ بدینترتیب، دیکتاتورها از اینکه زیر دستان تابع شان علیه یکدیگر باشند و تنها بر سر او توافق داشته باشند، چندان ‏ناراضی نیستند و بعضاً به این نوع اختلافات میان دیگران دامن می زنند تا از خطر اقدام جمعی آنان علیه خود در امان ‏بمانند. ‏

نزاع قدرت در سه دهه ی گذشته به طور مداوم در جمهوری اسلامی وجود داشته است، اما این نزاع ها دستاوردی برای ‏دموکراسی به همراه نداشته است. نزاع بر سر انحصار قدرت و ثروت است، نه بر سر آزادی و دموکراسی و حقوق بشر. ‏اختلاف میان قالیباف و احمدی نژاد، اختلاف میان لاریجانی و احمدی نژاد، اختلاف میان حدادعادل و احمدی نژاد، اختلاف ‏میان محسن رضایی و احمدی نژاد، و غیره، اختلافی است بر سر سهم بیشتر از قدرت و نتایج در دست داشتن آن. همه ی ‏اینها برای حل اختلاف به آقای خامنه ای مراجعه می کنند، پس از صدور حکم یا اظهار نظر روشن خامنه ای به عنوان ‏فصل الخطاب، مسأله موقتاً حل خواهد شد تا دوباره در مسأله ای دیگر میان مریدان نزاعی درگیرد. هر فرصتی، ولو ‏محدود، هر شکافی در میان بالایی ها، ولو در میان باندهای مختلف یک رژیم، امکان فعالیت اجتماعی و سیاسی در پائین را ‏تسهیل می کند. بدینترتیب، مخالفان باید از این فرصت ها برای بسیج اجتماعی و تشکل یابی استفاده کنند. اما عدم توجه به ‏سایر اشکال تشکل یابی و نهادسازی و صرفاً به انتظار یا امید این اختلافات یا جنگ قدرت نشستن، سودی به حال پروژه ی ‏دموکراسی خواهی ندارد. بدینترتیب، اگر شکاف ها و نزاع های بالایی ها فضایی برای تنفس پائینی ها فراهم می آورد، نباید ‏به وحدت و انسجام آنها کمک کرد. کاندیداتوری اصلاح طلبان برای مجلس آینده، باعث می شود که بنیادگرایان(اصول ‏گرایان) بهر نحو ممکن به اجماع دست یابند. برای اینکه نمی خواهند رقیب اصلی(فریب خوردگان دشمن که از مجلس ششم ‏به دشمن چراغ سبز نشان می دادند و به تعبیر محمد رضا باهنر از سر لطف و کرامت نظام به حیات خود ادامه می دهند) ‏به مجلس راه یابد. سخنان سرلشکر جعفری فرمانده سپاه پاسداران در جمع بسیجیان در مخالفت با اصلاح طلبان و حمایت ‏آشکار از وحدت و انسجام اصوا گرایان برای تسخیر مجلس آینده به همین دلیل صورت گرفته است [49]. اما اگر هیچ ‏اصلاح طلبی داوطلب نمایندگی مجلس نباشد و اصلاح طلبان همین بیست الی سی کرسی باقی مانده را هم به بنیادگرایان ‏ببخشند، شکاف ها و نزاع های اینان افزایش خواهد یافت و اگر این شکاف ها عمیق تر شود، امکان تنفس برای مخالفان ‏فراهم می شود. ‏

به باور من، مسأله ی اصلی ما “گذار به دموکراسی” است. از اینرو، من از این منظر به ساختار سیاسی ایران و مسائل و ‏مشکلات آن می نگرم. “داده ها” ی فراوانی وجود دارد که بدون ارتباط با یکدیگر شاید واجد معنا نباشند. این داده ها را باید ‏در پناه یک مدل به صورت بهترین تبیین درآورد. تمام تبیین های بدیل، برای حل مسأله و توضیح داده ها هستند. تعیین ‏این که نظام جمهوری اسلامی مصداق کدامیک از اشکال رژیم های دیکتاتوری است؟، اولین گام گذار به دموکراسی می ‏باشد. برای اینکه راههای گذار به دموکراسی متفاوت است و “نوع رژیم” ارتباط وثیقی با نحوه ی گذار به دموکراسی دارد. ‏به گمان من، رژیم جمهوری اسلامی نظام فاشیستی و توتالیتر یا دیکتاتوری نظامی نیست، بلکه رژیم سلطانی است. نظریه ‏ی سلطانی ماکس وبر بوسیله ی جامعه شناسان بعدی بسط و تحول بسیار یافته است که در تحلیل نظام سیاسی ایران بسیار ‏کاراست. ‏

‏ پروژه ی دموکراتیزاسیون در برابر پروژه ی سلطانیزاسیون قرار دارد. با زدن سلطان و کنار نهادن وی، لزوماً ‏دموکراسی محقق نخواهد شد. کنار نهادن نظام سلطانی شرط کافی نظام دموکراتیک نمی باشد، اما کنار نهادن نظام سلطانی ‏شرط لازم فرایند دموکراتیزاسیون است. در واقع دو مسأله را باید از یکدیگر تفکیک کرد. اول، چگونگی ساختن نظام ‏دموکراتیک. دوم، تعارض بنیادین نظام سلطانی با نظام دموکراتیک. نظام سلطانی دموکراتیک، مفهومی پارادوکسیکال ‏است. بدین ترتیب، تغییر ماهیت سلطانی نظام، بخشی از فرایند گذار به دموکراسی است. فروکاستن همه ی امور به دولت، ‏به آموزه ای باز می گردد که نه تنها راهگشا نیست، بلکه ما را همچنان گرفتار استبداد نگاه می دارد. سیطره ی “آموزه ی ‏لنینیستی دولت” بر اذهان، همچنان مسأله و مشکل اساسی همه ی فعالین سیاسی است. همه ی ما همچنان لنینیست هستیم. ‏نباید از یاد برد که کنار نهادن آموزه ی لنینی دولت، شرط لازم گذار به دموکراسی است[50]. ‏

پاورقی ها: ‏

‏21- سید محمد صدر، واقعیت های سیاست خارجی دولت نهم. ‏

‏22- روزنامه اعتماد ملی، 21 آبان 1386. ‏

‏23- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 20، ص 223. ‏

‏24- روزنامه اعتماد، 4 بهمن 1386‏

‏25- سایت بازتاب، 18 خرداد1386 به نقل از روزنامه الری العام کویت

‏26- سایت مجمع تشخیص مصلحت نظام، 21/2/1385. ‏

‏27- روزنامه اعتماد، 4 بهمن 1386. وی در همین مصاحبه می گوید: “ در شرایط کنونی ما طرفدار برقراری رابطه با ‏امریکا هستیم چون معتقدیم این تصمیم به سود منافع و امنیت ملی و در جهت رفع خطرها و ضرر و زیان ها از سر کشور ‏و نظام است”. ‏

‏28- جام جم، 20 آذر 1386. ‏

‏29- کیهان، 22/8/1386. ‏

‏30- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاههای استان یزد، 1310 1386، پایگاه اطلاع رسانی رهبری

‏31- سایت مجمع تشخیص مصلحت نظام، 21/2/1385‏

‏32- سایت گویا، 4 مرداد 1386، اصل مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان ایران صورت گرفته است. ‏

‏33- خبرگزاری مهر، 3/7/1386. حتی اسدالله بادامچیان هم به صراحت گفته است که تمام اقدامات حسن روحانی با تأئید ‏رهبر بوده است. بادامچیان می گوید: «آقای روحانی در بحث هسته‌ای از حیثیت خود گذشته و اقداماتی که انجام داده با تایید ‏رهبری بوده است. اگر روحانی فرد سازشکاری بود، یقینا جامعتین وی را در فهرست خود نمی‌گذاشتند». 8 آذر 1385. ‏

‏34- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاههای استان یزد، 1310 1386، پایگاه اطلاع رسانی رهبری

‏35- کیهان، 22/8/1386‏

‏36- اعتماد، 1/9/1386. ‏

‏37- جام جم، 20 آذر 1386‏

‏38- رجوع شود به سایت هاشمی رفسنجانی، مواضع و دیدگاه ها، ایران و آمریکا، ماجرای مک فارلین، 5 مهر 1378 و ‏سوء نیت آمریکا، 17 مهر 1381‏

‏39- حسن روحانی، خبرگزاری مهر، 3/7/1386‏

‏40- سایت بی. بی. سی، 24 آبان 1386. ‏

‏41- سخنرانی جرج بوش در ابوظبی، به نقل از سایت بی بی سی، 18 ژانویه 2008. ‏

‏42- سخنرانی سالانه جرج بوش در کنگره ی آمریکا، به نقل از سایت بی. بی. سی، 29 ژانویه 2008. ‏

‏43- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 17، ص 14‏

‏44- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 12، ص 276 ‏

‏45- اریک هابسبام، مارکسیست یهودی زاده، و منتقد جدی دولت اسرائیل، می پرسد: “ آیا رعب و وحشت اردوگاه های ‏کار اجباری با فهمیدن این که تاریخدانی پی برده که نه شش میلیون یهودی (برآوردی سرسری و تقریباً مبالغه آمیز) که فقط ‏پنج یا چهار میلیون نفر قتل و عام شده اند، کمتر می شود؟”(اریک هابسبام، عصر نهایت ها، تاریخ جهان 1991-1914، ‏ترجمه ی حسن مرتضوی، نشر آگه، ص 66). ‏

‏46- سخنرانی رهبری در جمع دانشجویان دانشگاههای استان یزد، 1310 1386، پایگاه اطلاع رسانی رهبری

‏47- روح الله خمینی، صحیفه نور، جلد 20، ص 170. ‏

‏48- - به عنوان نمونه مراجعه شود به سخنرانی آقای خامنه ای برای نیروی هوایی در تاریخ 19 بهمن 1386. ‏

‏49- سایت امروز، 20 بهمن 1386. ‏

‏50- در یکی از سلسله مقالات “گفتمان انقلاب 57” که به انقلاب فرهنگی اختصاص دارد، آموزه ی لنینیستی دولت را ‏طرح و نقد کرده ام که به زودی منتشر خواهد شد. ‏