زندگی “عماد”-نامی که دوستان صدایش می کنند- تاریخ حسرتمند آرمانهای دور و دراز نسلی است که دویده است و نرسیده. باقی در آستانه 50 سالگی، تاریخ جمهوری اسلامی را زیسته است. زاده کربلاست و سال 1341. پدرش از مبارزان با سلطنت پهلوی و اصالتا اصفهانی که جلایِ وطن کرد و سالیانی درعراق ماند.
انقلاب که شد، عماد نوجوانی هفده ساله بود. بچه مذهبی های دهه پنجاهی، دلی به حسینیه ارشاد و رمانتیسم شریعتی داده بودند و از سویی انجمن حجتیه آن سالها هم مبارزه ای مجوز دار بود با بهایت؛ مامنی که می توانست ورودی باشد به دنیای سیاست، همراه و هم نشین با کسانی که می آمدند و در استتارِ انجمن حجتیه کار خود می کردند و هدف نه بهاییت که شاه بود. هر چه بود باقی به انقلاب رسید و گره خورد با آن همه آرمان که در شعار خلق بود و بنیانگذار فریاد می کرد.
شور مذهب و انقلاب، بسیاری از جوانان را که دبیرستان تمام کرده بودند تا قم برد و پایِ درس رو حانیان که اعتباری داشتند و رجالِ خوشنام آن روزها بیشترینه از این قبیله بودند، نشاند.
باقی به درس و بحث رسید و سربازی هم در واحد فرهنگی سپاه پاسداران گذشت که هنوز طعم جنگ داشت و به اقتصاد نیامده بود.
12 سال دوران طلبگی طی شد و باقی در حوزه علمیه قم گنجی یافت، “آیت الله منتظری”.
هم سن و سالهای باقی به مقامی می رسیدند و یا در همان سپاه می ماندند و سمت و رده می گرفتند، اما کار و بارِ عماد جوان درسو بحث و تحقیق بود. در همان سالهای دهه شصت دو کتاب منتشر کرد. یکی با عنوانِ “حزب قاعدین” و درباره انجمن حجتیه که زمانه ای از نزدیک درکش کرده بود و دیگری به نام “کالبد شکافی رو حانیت” که در قم به حضورشان رسیده بود.
کتاب اول پرشمار و پر فروش شد و دومی به توقیف رفت تا بداند که نقد عبا و نعلین گفتنی نیست. بعدها درباره همان کتاب پر فروش هم تعریضی منصفانه نوشت و به مناسبت درگذشتِ شیخ محمود حلبی پایه گذار انجمن حجتیه، از بانی انجمن ذکر خیری کرد و از برخی نظرات که در “حزب قاعدین” نوشته بود، عذر خواست.
دهه هفتاد که رسید باقی از قم به تهران آمد. بی عمامه و ردا و به دانشگاه رفت، فوق لیسانس جامعه شناسی گرفت و باز دل به تحقیق داد. تاریخ دل بستگی تازه بود و کتاب تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی حاصلش در روایتی متفاوت با آنچه در رسانه های رسمی جار می زدند.
این نکته گویی تاریخی از زبانِ یکی از نسل انقلاب، آنقدر خوش خوان بود که در آموزش و پرورش خواهانی پیدا کرد و نگارش کتاب تاریخ دبیرستان رابه باقی سپردند. نوشت و اینبار کتاب درسی توقیف شد و ازآنجا که نمی شد بچه ها بی کتاب بمانند به معلمان بخشنامه رسید که بخش هایی از کتاب را درس ندهند و دانش آموزان صفحاتش را پاره کنند.
باقی، قدری از مصدق و نقش اش در نهضت ملی نفت گفته بود و شیخ فضل الله نوری را نیز چهره ای نمایانده بود که تا حدی کنارِ استبداد می نشست.
دوران اصلاحات که آغاز شد، عماد الدین باقی با روزنامه های اصلاح طلب به خانه خوانندگان رفت. پیش تر هم می نوشت در همشهری و اطلاعات، اما حضور در شورای سردبیری روزنامه خرداد که وزیر معزولِ کشور، عبدالله نوری منتشر می کرد، کاری تمام وقت و تمام قد بود.
دست خودسرهایِ امنیتی -آنگونه که وزارت اطلاعات اعتراف کرد_ روشنفکران را در پاییز سال 77 قربانی کرد و روزنامه های اصلاح طلب، برای اول بار در تاریخ مطبوعات ایران به کند و کاو قتل هایی که به دست حکومت انجام شده بود پرداختند و تا بالا خانه وزارت و مقاماتِ در نقاب را جستجو می کردند. اکبر گنجی و عماد الدین باقی دو روزنامه نگاری بودند که شهامت می کردند و به تاریکخانه می رفتند. رسم عمادالدین باقی البته تنها واگویی اسرار مگو نبود و در همان حال به کالبد شکافی اجتماعی هم می پرداخت و اینکه کدام خشت کج به این بنا رسیده است. گو اینکه استادش آیت الله منتظری در همان ابتدای بر آمدن دولت اصلاحات هشدار داده بود که خانه وزارت اطلاعات از پای بست ویران است.
اصلاحات برای باقی همراه بود با زندان و محرومیت، روزنامه ها و هر آنچه از اصلاح طلبان به چاپ می رسید در بهار سال 78 در شبیخونی به توقیف رفت و نویسندگان بنام را هم به زندان بردند.
جرم باقی این بود که اسرار هویدا می کرد اما بهانه مقاله ای بود که به نقد مجازات اعدام نگاشته بود. قاضی فراخ دست آن سالها “سعید مرتضوی”، هفت سال زندان برید و دادگاه تجدید نظر به سه سال رضایت داد. باقی تا سال 81 در اوین ماند. ماموران زندان آنقدر به سختی مرخصی می دادند که برای شرکت در عروسی دختر هم وساطت مهدی کروبی رییس مجلس وصال داد تا که پدر را بر سر سفره عقد رساند و دیدارِ مریم و محمد قوچانی.
سالهای زندان عماد را پخته کرد و شمِ ریشه یابی دردش را عمیق تر؛ از همین بود که بعد از آزادی یکسره همت گذاشت تا بلکه یک تنه و با تاسیس انجمنی از حقوقِ متهمین و زندانیان حمایت کند.
انجمن پا سدارانِ حق حیات برای زندانیانی بود که هم قانون و هم زندان آنها را فراموش می کرد و دست و صداشان به جایی نمی رسید. نگاه انسان مدارِ عماد خواهانِ سنگر بندی مقابل زندانبان و مامور نبود، چه اینکه در ابتکاری زندانبان نمونه هم انتخاب کرد.
بااین حال باقی خود هر روز بیشتر از حقوق شهروندی محروم می شد. هفت سال ممنوع الخروج بودن، ممنوعیت نوشتن و انتشار و در توقیف و منتظر انتشار بودنِ نوشته ها. روزنامه جمهوریت به سردبیری باقی تنها دو هفته ماند و از سی کتابی که نوشته بود یک سوم آن اجازه انتشار نیافت.
تراژدی دموکراسی که شرح قتل های زنجیره ای بود از کنار پیاده رو های خیابان انقلاب سر در آورد و حتی کتاب “جامعه شناسی قیام امام حسین و مردم کوفه” نیز تجدید چاپ نشد و عاقبت به لبنان رفت و به عربی.
دفتر انجمن پاسداران حقِ حیات هم عاقبت و پس از بارها بازجویی از بانی، مهر و موم شد و این در حالی بود که در فرانسه قدرش دانستندو عماد باقی که حق سفر نداشت جایزه کمیسیون حقوق بشر فرانسه را غیابی گرفت.
سال 88 می رسید و عماد از حامیان شیخ مهدی کروبی بود. نام و چهره اش چند روزی به دیوار ماند تا چند ماه بعد به تاوانِ این هواداری از نامزدی که خواسته اش زندگی بهتر برای ایرانیان بود باز به زندان رود.
اما انچه کینه بازجویان و قاضیان را بر انگیخت حق گذاری عماد به استاد بود. آیت الله منتظری پاییز سال 88 درگذشت و عماد باقی که در روزهای عزلت مرجع عالیقدر همراه و هم نشین اش مانده بود، کاری کرد که می دانست چه عقوبتی دارد.
درست وقتی رسانه های رسمی نظام سعی می کردند تا قائم مقام رهبری را فراموش کنند، مصاحبه باقی با استاد و آن هم درباره آنچه بر سر جمهوری اسلامی رفته است از شبکه فارسی بی بی سی پخش شد. عماد الدین باقی شش ماه حبس انفرادی را به جان خرید. اما کار تمام نشده بود و پرونده های باز درهای زندان را بر باقی می بست.
در روزهای آخر بهار “عماد الدین باقی” برای چهارمین بار از زندان آزاد شد. شاید تا باغ آزادی که سالهاست دل به سبزی اش داده قدری راه مانده است.