“گراند تورینو” بدرود چهره حماسی وسترن- کلینت ایست وود- باوسترن، زمین گذاشتن تفنگ وبرداشتن گیلاس، خداحافظی با معیارهای آمریکائی و تسلیم آمریکا به غریبه هاست…
سه نگاه داریم به این فیلم که در سراسر جهان برپرده است و دی وی دی آن هم در ایران را هم می شود سر هر گذری خرید.. نگاه اول رامن نوشته ام. دونگاه دیگر از همکاران جوان من در ایران است. نویسنده نگاه دوم در شهری خراسانی زندگی می کند و سومی در تهران می زید.
خلاصه داستان فیلم
والت “والت کوالسکی” پیرمردی عصبانی؛ تندمزاج است که پس از مرگ همسرش تنها زندگی می کند. در همسایگی ”والت” خانواده ای از مهاجرین آسیای شرقی زندگی می کنند که “والت” نه تنها علاقه ای به آنها ندارد بلکه به نظر می رسد از انان بیزار نیز است. این سرباز جنگ “کره” اما در مواجه با رخدادهای بدی که برای پسر و دختر همسایه می افتد به یاری آنها می شتابد و کم کم تعلق خاطری به همسایه های خارجی خود پیدا می کند. در میانه فیلم “والت” در می یابد که بدن او با بیماری مهلکی دست و پنجه نرم می کند. والت می کوشد تا پسر همسایه را از آزار دار و دسته تبهکار او مصون نگاه دارد. از همین روی به “تائو” که قصد داشته است ماشین محبوب والت یعنی گرن تورینو را بدزدد کمک می کند تا بتواند در جامعه آمریکا بر روی پای خود بایستد. اما دردسر های خانواده آسیایی پایان ندارد. والت تصمیم می گیرد تا برای کمک با آنان هر کاری انجام دهد…
عوامل فیلم
کارگردان/کلینت ایستوود - نویسنده فیلمنامه/ نیک شنک - داستان فیلم/ نیک شنک، دیوید جوهانسون
فیلمبرداری/تام استرن -تدوین/ جوئل کاکس؛ گری روچ - موسیقی متن/ کایل ایستوود، مایکل استیونس
بازیگران/ کلیسنت ایستوود(والت کوالسکی)، کریستوفر چارلی( پدر روحانی جانویچ)، بی ونگ ( تائو)، انی هر (سو)
نگاه اول: بهار ایرانی( هوشنگ اسدی)
شما آمریکائی هستید؟
”گراند تورینو” بدرود چهره حماسی وسترن- کلینت ایست وود- باوسترن، زمین گذاشتن تفنگ وبرداشتن گیلاس، خداحافظی با معیارهای آمریکائی و تسلیم آمریکا به غریبه هاست…
کلینت ایست وود نه تنها بازیگر وکارگردان فیلم، نماد فیلم و درونمایه اصلی آن است. او یکی از دوچهره حماسی وسترن است. جان وین که نماد وسترن کلاسیک و وفادار به ارزش های آمریکائی بود و در اوج جنگ ویتنام “ کلاه سبزها” ی امریکائی را به سود سیاست روز آمریکا چهره قهرما نی داد.
وکلینت ایست وود نماد وسترن نو که دیگر بیشتر چهره اروپائی داشت و در” هری کثیف” این وسترن شهری به ضد قهرمانی تبدیل شد که درسکانسی ابدی پله های قهرمانی را یکی یکی پائین آمد. ایست وود حالا باتمام نماد هائی که به نام او و وسترن نو ثبت شده در صحنه است. مردی تنها. سیگاری همیشه بر لب. آب دهان که از سر خشم برزمین می اندازد. اتومبیل کلاسیک”گراند تورینو” که هرگز سوار آن نمی شود. سگی خاموش بجای اسب.
و تمامی این نمادها در متنی مستند گونه- از تاریخ، اشیاء و فیلمها - که آخرین نفش آفرینی کلنیت ایست وود را رنگی تاریخی می دهد.
گران تورینو که نام فیلم از آن گزفته شده است، در دو ساعتی محل فیلمبرداری ساخته می شد. دردهه هفتاد در سه فیلمی که کلینت ایست وودبازی کرد، مورد استفاده بود. خود ایستوود در یکی ا زاین فیلم هاThe enfocer- 1976 گران تورینوئی را می راند.
تفنگ و هفت تیری که در فیلم مورداستفاده قرار می گیرد، همان مدلی هائی هستند که ارتش آمریکا در جنگ کره بکار می برد.
نام کلینت ایست وود در این فیلم یعنی “ والت کوالسکی” ترکیبی از است” والت” نام شخصیتی واقعی و”کوالسکی” ضد قهرمان فیلم کلاسیک vanishing pont- 1970وقهرمان فیلم مشهور اتوبوسی به نام هوس. نقشی که توسط مارلون براندو ایفا می شد.
اینها و نشانه ها ی متعدد مستند و تاریخی دیگر در واقعیت امروز جامعه آمریکا تصویر می شوند.
نقش های فیلم – جز کلینت ایست وود- و پسرش به تمامی توسط نا بازیگرانی ایفامی شوند که از میان جامعه HMOMG دیترویت انتخاب شده اند. ( هومونگ ها بزرگترین اقلیت مهاجر در دیترویت هستند. بصورت گروهی از لائوس و هند وچین آمده اند. آنها که بسیاریشان زبان انگلیسی نمی دانند و بامعیارهای غربی بیگانه اند، در صنایع دیترویت کار می کنند)
والت – ایست وود( که هر دویکی هستند) با رجنگ کره و وسترن را بر دوش دارد، و هنوز در مراسم مرگ زنش وابسته یه گذشته است. حرکت دوربین که یادآور معرفی قهرمان های وسترن است، ا زپاهای گشاده او بالا می آید و به چهره خشمگینش می رسد. آدم های آمریکای نو به مراسم ختم می آیند. پسرش که د رمرگ ماد رهم شوخی می کند و نوه دختریش که بر ناف برهنه اش آویزی دارد.
والت در محله ای – نماد جامعه امروز آمریکا – زندگی می کند که همه جز او خارجی هستند وبیشتر زردپوست ها.
مادر بزرگ همسایه او – یک خانواده زردپوست پرجمعیت- مانند والت عصرها روی صندلی مخصوص می نشیند. در نگاه والت او بیشتر به پیر زنی سرخپوست می ماند و فیلم ریشه ای تاریخی پیدا می کند.
انگار ساکنان اصلی آمریکا که توسط سفید ها قتل عام شدند، دوباره برگشته اند. بازگشتی که نمایش فیلم همزمان با ریاست جمهوری او باما به آن معنائی سیاسی هم می دهد. وقتی والت خشم وسترنی خود راتبر زمین تف می کند، پیر زن تف خونین بزرگتری به رنگ خون بیرون می ریزد.
والت- ایست وود چاره ای جز تسلیم ندارد. مرد تنها و خاموش وسترن که به جنگ کره هم رفت، تنهای تنها است. از پسرش متنفر است و این تنفر در روز تولدش که پسر وهمسرش برایش یک هدیه مسخره و تلفن می آورند به اوجی می رسد که در فریاد خاموش وپر درد والت – ایست وود حالتی فرابشری می یابد.
اوی تنهای تنهاست. حتی کشیش که باید به وصیت زنش او را جذب کلیسا کند ؛ آمریکائی نیست. جای پزشک آمریکائی او راهم زنی از نژاد زردگرفته است.
همسایه اما تنهانیست. جشن های پر جمعیت می گیرد. پرنده را زنده سر می زند و والت- ایستوود با تنفر آنهاراوحشی می خواند. دختر جوان همان همسایه از او می پرسد:
- شما آمریکائی هستید؟
والت- ایستوود آخرین بار تفنگش را در دفاع از این دختر بکار می برد. دختری که او را آرام آرام بدنیای جدیدی می برد. دنیای زندگی جمعی. جادوگران خانوادگی که سرنوشت ها را پیش بینی می کنند وحافظ زندگانی هستند. جمعی که گیلاس عرق را بدست والت – ایستوود می دهد تاجانشین آبجوی بی بو خاصیت کند.
والت – ایست وود گرفتار میان کشیش که او رابه سنت های کاتولیسم می خواند و زندگی متفاوت این غریبه ها که دارند قدم به قدم صاحب آمریکا می شوند، راهی حماسی را می گزیند.
سکانس پایانی فیلم، یا دآور اوج وسترن های کلاسیک و نو است. قهرمان تنها به میان دشمنان می رود و یک تنه انها را از پای در می اورد.
والت- ایستوود، سگ ساکت غمگینش را به همان پیرزن می سپارد. مدال شجاعتش رابه سینه پسرک زردپوست می زند و به محل زندگی باندهای تبهکار می رود. به سنت وسترن سیگاری بر لب می گذارد. آتش می خواهد. تبهکاران که همه از نژاد زرد یا سیاه هستند، درخاموشی نظاره اش می کنند. والت- ایست وود در کلامی که به نعره ای خاموش می ماند، می غرد :
- من آتش دارم…
دستش مانند لحظه های اوج وسترن به جیب بغلش می رود. صدای گلوله ها بر می خیزد. د رانتظاریم تا تبهکاران مثل برگ بر زمین ریخته باشند. اما نه، این نماد حماسه است که با پاهای گشاده بر خاک افتاده است.دوربین با حرکتی شبیه تصویر آغازین فیلم از پاهای والت- ایست وود بالا می رود و روی فندکی که در دست دارد می ایستد.
پلیس ها می آیند. هیجکدام” آمریکائی” نیستند. سیا ههای پلیسس مکزیکی ها و سیاههای تبهکار را دستگیر می کنند.
قانون جای اسلحه را گرفته است. خانه قهرمان حماسه به کلیسامی رسد و گران تورینو به پسرک زردپوست که د رصحنه نهائی ان را شادمانه می راند. د رکنارش هم سگ غمگین سرک می کشد.
نگاه دوم : سینا صابری
طنز و درام زندگی آمریکائی
به نظر می رسد پیر دیر هالیوود از اینکه در فیلم هایش نقش مردان سخت و مرموز و در عین حال غیرقابل پیش بینی را بازی کند، خوشش می آید. کاراکتر “والت کوالسکی” در بنیان های خود به کاراکتر کابویی ایستوود در فیلم “نابخشوده” و در عیار بالاتر نقش وی در “دختر میلیون دلاری” و همچنین بیش از هر دوی اینها به نقش ماندگار وی در فیلم “هری کثیف” شباهت های بسیاری دارد. همان یکدندگی، روحیه عصیان گری و سرسختی در “گرن تورینو” نیز مشاهده می شود.
پیرمردی که پس از مرگ همسرش از خنده نوه و پسرانش در کلیسا حرص می خورد، به همسایگانی که اهل آسیای شرقی اند بدبین است و به سگش نیز غرغر می کند. کهنه سرباز مغرور جنگ کره که پس از 60 سال هنوز درگیر خاطرات تلخ نبرد خونین دهه پنجاه آمریکا و کره است. فیلم شدیدا شخصیت محور است، گویی” کولانسکی” در حکم دوربین است، در همه جای فیلم حضور دارد و ما درک وی از نابه سامانی هایی که او از محله خود و آدم هایش را دارد را ملاک خود برای قضاوت قرار می دهیم.
او در جلوی درب خانه اش سیگار دود می کند و آب جو می نوشد. گویی شدیدا از مشاهده جامعه اطرافش در عذاب است. از اینکه می بیند فرزندانش برای تصاحب خانه وی به او پیشنهاد عزیمت به خانه نگهداری از سالمندان را می دهد از کوره در می رود و می غرد. در کنار اینها “والت” اتومبیا گرن تورینو مدل 1972 را بسیار عزیز می شمارد و مدام با ظرافت آن را تمیز می کند چنان که گویی این اتومبیل اسمبلی از گذشته دلچسب و ایده آل اوست.
او که به ظاهر از مهاجران – خاصه اهالی جنوب شرقی آسیا که وی را به یاد کره ای ها می اندازد- بیزار است اما دو بار خواهر و برادری ( سو و تائو) که همسایه او هستند را از اذیت و آزار گانگستر های آسیایی و سیاه پوست نجات می دهد و سپس به اصرار “سو” حتی به مهمانی باربکیو آنان نیز پای می گذارد. “والت” انگار تازه دریافته است که مردمانی که همیشه به آنان بدگمان بوده چه اندازه مهربان می توانند باشند. او از طریق” سو” با پاره ای از فرهنگ های آسیایی تبار ها آشنا می شود و در عین حال به” تائو” که یک بار زیر فشارهای پسرعموی گانگستر خود دست به سرقت ناکام اتومبیل ”گران تورینو” والت زده است علاقه مند می شود و جالب آنجا که می کوشد تا “تائو” – که او را “تاد” صدا می زند- را با نحوه درست زندگی در” دیترویت” آشنا کند.
برای مثال به یاد اوریم سکانس زیبا، هجو آمیز و تمثیل واری که والت در آرایشگاه تلاش دارد تا به” تائو” نحوه برقرار کردن دیالوگ به شکل “امروزی” و “مردانه” را به پسرک نوجوان بیاموزد.
”گرن تورینو” از قاب بندی و میزانسن های دلچسبی برخوردار است. حرکت دوربین به خوبی ما را با ریتم فیلم همراه می کند و در این میان موسیقی متن فیلم نیز در عمق بخشیدن به برخی سکانس ها موفق است.
استفاده از نماد در این فیلم کارکرد جالبی دارد، چه تمثیل های سمعی همچون استفاده از ترانه های” رپ کوچه بازاری” که در واقع نماد ناهنجاری و سرخوردگی جوانان بزهکار آمریکائی است که دارودسته های کوچک تبهکاری برای خود دست و پا کرده اند و از آن سو در برخی از سکانس ها( برای مثال ما با دیالوگ هایی میان پدر روحانی جوان و والت پیر – که خود تضادی نمادین را نشان می دهد-) ما در پس زمینه صدای آژیر ماشین پلیس را می شنویم که احتمالا نمادی از اخلال گری بی پایان در محله” والت” است.
همچنین تضاد هایی مانند مواجه اوباش مکزیکی با همتاهای آسیایی خود، دوستی دختر آسیایی با پسر بلوند و سپس ایجاد مزاحمت توسط گانگستر های سیاه پوست برای هر دوی آنها در سکانس های خیابانی به چشم می خورد و در کنار آنها لوکیشن اتاق انتظار دکتر آسیایی که منشی با سیمایی زنان آفریقای مرکزی دارد و در آن مراجعینی هندی، سیاه، زرد پوست و همچنین بلوند نشسته اند از دیگر کوشش های “ایستوود” و نویسنده فیلمنامه” نیک شنک”- نویسنده تازه وارد هالیوود- برای نشان دادن تعارض های فرهنگی و نژادی است که جامعه امروز امریکا می تواند با آن درگیر باشد.
در شرایطی که امروزه تعداد کمی از فیلمسازان حاضرند درباره زندگی آمریکایی فیلم بسازند “ایستوود” فیلمی ساخته است که به نوشته “نیویورک تایمز” در ابتدا شبیه کمدی است بعد به یک درام بدل می شود سپس ما با یک تراژدی روبرو می شویم و دست اخر ما یا صحنه ای روبرو می شویم که اساسا انتظار ان را نداریم. اگرچه شخصا نمی توانم با عبارت پایانی ”مانولا دارجیس” منتقد این روزنامه در مورد “غیرقابل پیش بینی بودن” موافق باشم. چرا که درست پس از عزیمت از آرایشگاه به سوی بوتیکی برای خرید لباس نو و سپس رفتن “والت”به کلیسا برای اعتراف به معدود گناه های کوچک خویش ما می توانیم انتظار پایانی را بکشیم که در نهایت آن را مشاهده کردیم.
تیتراژ پایانی فیلم به شدت دلچسب است. نمایی از دو خیابان یک طرفه را می بینیم. همچنان که ترانه دل انگیز فیلم خوانده می شود در سمتی که دریا قرار دارد آرامش برقرار است و در آن سوی خیابان ماشین ها در تردد هستند. برگ های سبز درختان و امواج آب با وزیدن نسیم آرام به رقص مشغولند. اما هرچه به پایان تیتراژ نزدیک می شویم شلوغی به سمت بی هیاهوی خیابان نیز هجوم می اورد و به تدریج آرامش خیابان جایش را به حرکت سریع اتومبیل ها می دهد.
بازی های فیلم دلنشین است. عصبانیت مهار نشدنی در صورت والت را ایستوود به خوبی اجرا کرده است.“بیگ ونگ” و ”انی هر” ( تائو و سو) که هر دو نخستین بازی سینمایی خود را در این فیلم تجربه می کردند بازی موفقی را عرضه کرده اند، به خصوص “انی هر” که از فن بیان روان و تاثیر گذاری در ارائه شخصیت “سو” برخوردار بود.
نگاه سوم : اندیشه مهرجوئی
تسویه حساب
ایستوود در فیلم اخیرش “ گران تورینو ” رویکرد های جدید واقعیت های زندگی اجتماعی در کشورامریکا را به تصویرمی کشد. رویکرد هایی که با مضامینی چون نژاد پرستی، مهاجرت و عدالت در هم می آمیزد.
والت پیرمردی تنهاست. او پس از جنگ اعتماد خویش را نسبت به افراد از دست داده است و به جز دوست ارایشگر ایتالیایی خود، با کسی دمخور نیست. او پس از جنگ در حالت تعارض میان تمایلات شخصیتی پیش ازجنگ خود با آنچه جنگ از او ساخته است قرار دارد. جنگ آدم ها را آنگونه تغییر می دهد که خواسته ی دولتمردان و ایجاب کننده جریانات شعارمحوری پس از آن زمان است. شعارهایی چون حس وطن پرستی و خار شمردن انسانهایی از نژاد یا ملیتی دیگردر تقابل با خویش. این تعارض و تضاد به طوری کاملا تعمدی ایستوود را در نقش مرد بد جنسی قرار داده است که مخاطب را می آزارد. او فردی نوستالوژیک است. دور و برش را اسباب و وسایلی احاطه کرده اند که شاید امروزه در خانه ی کمتر امریکایی نیازی به آنها باشد. خرت و پرت هایی که او خودش را با آنها سرگرم می کند. او به کرات در طول نمایش فیلم با نشانه های زندگی مدرن درمبارزه است، تا بدانجا که سعی در تعمیروسایل کهنه و وقدیمی دارد و حتی از برقراری ارتباط با نوه اش که از دید او نوجوانی سطحی، امروزی و بی هویت است اجتناب می کند و سعی در فرارازارتباط با دنیایی را دارد که می داند به زودی واقعیت بیرونی اش او را سخت مغلوب خود می کند.
مذهب، معاشرت با دوستان و خانواده جزو مفاهیمی ست که او فراموش کرده است. در این گذار، کشیشی مذهبی ( کریستوفر کارلی ) از راه می رسد و به نوعی سعی در بازنمایی عواطف و آنچه که قبلا در او وجود داشته است می کند. اگرچه او با این رابطه نیز به مخالفت برمی خیزد و حتی در صحنه ای از فیلم که حاضر به برقراری دیالوگ میان خود و کشیش می شود، سعی در نشان دادن دانایی کامل خود نسبت به کشیش جوان را دارد. او پیرامون انگاره هایی چون مرگ و زندگی، به جدلی لفظی با او می پردازد اما کشیش جوان رسالت خود را فدای حس طغیان لج بازی لحظه ای نمی کند و با صبوری تمام، به سمت والت می رود، تا جایی که سعی دارد با همکاری پلیس، والت و دیگران را از جدالی ناگزیز نجات دهد. اگر چه به دلیل سهل انگاری پلیس این اتفاق نمی افتد و والت به دست اوباش مهاجرآسیای شرقی کشته می شود.
نکته ی محوری فیلم، اجرای انفرادی عدالت توسط والت است. والت تماشاگررا با همراهی این معنا، با خود به فیلم های وسترن می برد. فیلم هایی قهرمان محورکه پیش از این نیز از ایستوود دیده ایم. قهرمان هایی که امید خود را از قانون وحمایت نیروهای پلیس قطع کرده و به صورتی کاملا “ خود محور ” وارد ماجراجویی و برقراری عدالت می شوند. در این میان نیروهای پلیس نه تنها کاری را از پیش نمی برند بلکه در بسیاری از این فیلم ها، خود با جنایتکاران همدست می شوند.
مصداق ایرانی این ماجرا را در فیلم “ قیصر” شاهد بوده ایم. این قهرمان ها اگر چه محکوم به نیستی و مرگ هستند اما خیر خواهی های آنها از دل بر می آید و هنوز هم بر دل می نشیند. چه این ماجرا در ایران دهه ی 50 اتفاق بیفتد و چه در شیکاگو در سال 2008 که گمان می رود این مضامین کهنه شده باشند با این تفاوت که از صحنه های تعقیب و گریزاجتناب می کند. بسیاری از بازیگران شرقی فیلم، هرگز پیش ازاین در مقابل دوربین قرار نگرفته اند اما صمیمیت شرقی خود را به خوبی زندگی می کنند.
تفکر” امریکایی سالارانه “ در این فیلم کاملا محکوم است. والت از موضع بزرگی و مالکیت ارضی به همسایه های خود می نگرد و آنها را افرادی از نوع دیگرمیداند که ذاتا پست هستند. شاید اکران عمومی این فیلم در آستانه ی تغییرات ریاست جمهوری امریکا به ایجاد دو نوع نگرش از رییس جمهور قبلی ” جورج دبلیو بوش و “ باراک اوباما ” به صورت کاملا تصادفی در وجوح مختلف شخصیت والت به ذهن می آورد. والت تلاش می کند تا با دیگرانی که سال های سال رابطه اش با آنها دچارکدورت شده است ؛ آشتی کند و صلح و عدالت را به حیطه ی زندگی خود بر گرداند.
یکی از بهترین صحنه های فیلم گفتگوهای میان والت و پسر همسایه ( تائو ) درزیرزمین خانه ی والت است. زمانی که او مدال شجاعتش را به گردن یک پسر شرقی می آویزد. این اتفاق نمادین، برداشت های متفاوتی را در ذهن حک می کند.
زندگی غیر امریکایی ها از نوع چشم بادامی در خاک امریکا، همان قدردشواراست که کسب مدال شجاعت، توسط سربازان امریکایی، درجنگ هایی که با همین کشورها در گذشته ای نه چندان دور انجام داده اند.
والت درمقابل این سوال تائو که کشتن یک نفر چه حسی می تواند داشته باشد ؟ از دادن پاسخ امتناع می ورزد زیرا که از حس خود شرمسار است. این مصادیق، آدم های فیلم را به تیپ هایی بدل کرده است که میتوان برای هرکدام از آنها درهرکجای دنیا، نمونه های بیشماری را ذکر کرد.
انگار جهلی نا تمام، کشتار آدم ها را دربرمی گیرد وعدالتی مضحک برقرارمی شود. والت به دست چشم بادامی ها کشته می شود همان طور که او سال ها قبل 13 نفر از این چشم بادامی ها را در جنگ با کره کشته بود.
این یک تسویه حساب قابل پیش بینی است. موسیقی پایانی فیلم، تمام این تعاریف را به صورتی کاملا حساب شده و به جا در ذهن جاودانه می کند.
درباره کارگردان
بررسی دقیق پرونده سینمایی ایستوود کار بسیار دشواری است چرا حتی اگر بخواهیم راجع به هر کدام از نقش ها، کارگردانی ها، تهیه کنندگی ها، ساخت موزیک متن و ترانه های فیلمهایش چند پاراگراف نیز بنویسم احتمالا کتابی 200 صفحه ای خواهد شد.
کلینت کبیر اهل سان فرانسیکو در ایالت کالیفرنیا است و در آخرین روز ماه مه 79 ساله خواهد شد. بازی در سه گانه ماندگار کارگردان فقید ایتالیایی سرجیو لئونه (“دلارهای کثیف”،” به خاطر یک مشت دلار بیشتر “و “خوب بد زشت”) که از موفق ترین نمونه های کلاسیک وسترن است “ایستوود” را به بازیگری مطرح تبدیل کرد. “ایستوود” اگرچه فیلمسازی را از دهه هفتاد شروع کرد اما تا سال 1985 و ساخت فیلم “سوار رنگ پریده” عمده فیلمهایش با ناکامی روبرو شد. فیلم های ایستوود در دهه هشتاد با روی خوش جشنواره معتبر و هنری” کن” فرانسه روبرو شد و وی برای فیلم های “سوار رنگ پریده”، “پرنده” و “شکارچی سفید قلب سیاه” نامزد نخل طلای این فستیوال شد. ایستوود در سال های اخیر همواره منتقدین فرانسوی را از جمله عواملی دانسته است که در آن سال ها به وی انگیزه ادامه فیلمسازی می دادند. در سال 1992 ایستوود با ساخت فیلم “نابخشوده” اسکار بهترین فیلم و کارگردانی را دریافت کرد. همین اتفاق دوازده سال بعد برای فیلم ”دختر میلیون دلاری” نیز تکرار شد تا وی مجموعا برای 4 جایزه اسکار باشد. گرچه او هیچ گاه نتوانست مجسمه طلایی اسکار را برای بهترین بازیگری به خانه برد.
”ایستوود” در آستانه هشتاد سالگی تمام ناشدنی به نظر می آید. در دهه اول قرن بیست و یکم او سالی یک یا دو فیلم تماشاگر پسند که منتقدین را نیز به شدت راضی ساخته روانه سینماهای جهان کرده است. همین امسال فیلم زیبای “بچه اشتباهی” را در کنار “گرن تورینو” ساخت. دو سال پیش با دو گانه حماسی “پرچم های پدرهای مان” و “نامه هایی از ایو جیما” روایت متفاوتی از نبرد ایالات متحده و ژاپن در جنگ جهانی دوم عرضه کرد. در سال 2003 “رودخانه مرموز” را عرضه کرد که توانست جایزه های مهمی را در اسکار و کن و دیگر جشنواره های سینمایی به دست آورد.
”ایستوود” پس از 31 سال زندگی با” مگی جانسون” در سال 1984 از وی جدا شد و پس از دوازده سال مجددا همسری( دایانا ایستوود) تازه برگزید.
فیلم های “ایستوود” هنوز نیز در گیشه عالی می فروشد، برای مثال “گرن تورینو” در هفته نخست اکران در سینماهای امریکا قریب به 30 میلیون دلار فروش کرد.
آخرین فیلم ایستوود که در دست تهیه است “کارخانه انسان سازی” نام دارد.