گفتوگو با جواد جواهری فیلمنامهنویس “گل سرخ”
فکر اولیه فیلم از کجا آمد و چگونه تبدیل به فیلمنامه شد؟
بعد از اعلام نتیجه انتخابات و پیروزی احمدی نژاد، همه شوکه شدند و به خیابان آمدند و شروع کردند به دادن شعارهایی که اولاش خیلی سطحی بود. اما این حضور خیلی سریع تبدیل شد به یک خواست و حرف بسیار قویتر. این بچههایی که تقریبا بیست تا سی سال داشتند و از ما جوانتر بودند شروع کردند به دادن شعارهایی که به نوعی شعارهای نسل ما بود. دیدن این تصاویر و شنیدن این صداها خیلی هیجانانگیز بود. یعنی کمکم داشت آن فاصلهی احتیاطآمیز و دو جانبه بین دو نسل از بین میرفت و ما داشتیم به هم نزدیک و با هم رفیق میشدیم. انگار که هر دو نسل دنبال یک چیز هستند. این خواست مشترک هم به نظرم آزادی و نیاز به پیشرفت است. همهی اینها باعث شد من فکر کنم شاید یک رابطه عاشقانه بین این دو نسل لازم باشد. شاید انرژی و هیجان این جوانها از یکسو و از سوی دیگر تجربه و شاید یک مقداری هم خستهگی نسل گذشته بتوانند با همدیگر در یک بستر قرار بگیرند و یک رابطه ایجاد بشود. داستان فیلم در حقیقت از این فکر آغاز شد.
از همکناری این دو نسل میخواستید به تصویر متفاوت دو مقطع زمانی جامعهی ایران برسید؟
وقتی شما صدای تظاهرات جنبش سبز را گوش میکنید ته صدای زنانه دارد. یعنی صدای زنها همیشه میآید و یک جایی صدای مردها را میپوشاند و بالاخره از صدای مردها بالاتر میرود. به نظر من زنها در جنبش سبز نقش زیبا و مهمی را بازی کردند و حضورشان قاطع و خواستههایشان هم خواستههای خیلی مشخصی بود. اما مردان خب شکست خورده و ناامید هستند. اما این فقط مربوط و معطوف به مردان نیست. آن نسل قبلی است که در واقع شکست خورده و ناامید شده. یعنی هنوز نفهمیده که چرا شکست خورده؟ آیا مبارزه اجتماعی را باخته؟ آیا هنوز نباخته؟ یا فقط یکی از مبارزهها را باخته؟ با این همه در نهایت، شخصیتهای فیلم، خیالی هستند و لزوما قرار نیست تصویر و نماد یک نسل باشند.
فضای بازجویی و دههی شصت خیلی ملموس و واقعی از کار درآمده. به خصوص نقش بازجو.
به نظر من پرسوناژ بازجو، ناجورترین و منفیترین پرسوناژ این سناریو است. یعنی آدمی است که کامل و دربست محصول و میوهی سیستم جمهوری اسلامی است.
این حس ملموس سکانسهای بازجویی از کجا میآید؟ از تجربههای شخصی؟
اینها همه از تجربه و خاطراتی که خودمان زندگیاش کردهایم، میآید. به عنوان آدمهای همان نسل که یک عدهشان بازجو شدند، یک عدهشان فراری. یک سری زندانبان و گروه دیگری هم زندانی. این طیفهای مختلف خیلی خوب همدیگر را میشناسند و با هم آشنا هستند.
گل سرخی که در تصاویر مستند در دست زهرا رهنورد است را در فضای داستانی در دستان سارا هم میبینیم؛ این گل سرخها یکیست؟
نه! اینطور نیست. آن گل سرخ که در دست سارا است، فقط هدیهای زیباست که این دختر گرفته و میخواهد با عشق زندگیاش تقسیم بکند.
گل سرخ فیلم که پژمرده میشود چهطور؟ قرار است نمایی از وضعیت امروز جامعهی ایران باشد؟
نه! آن گل فقط یکی از گلهایی است که پژمرده شده. اما مبارزه ادامه دارد.
یعنی عشق جای مبارزه را نگرفته؟
عشق و مبارزه یکی هستند و نمیتوان از یکدیگر جدایشان کرد.