صبح روز پنجشنبه، بیست و نهم مرداد ماه سال یکهزار و سیصد و نود چهار، کتاب فروشی آینده با همکاری مجلۀ بخارا در بیست و هفتمین نشست خود، میزبان جمال میر صادقی، داستان نویس و داستان پژوه بود. علی دهباشی با مقدمه ای کوتاه در تقدیر از جمال میرصادقی و آثارش جلسه دیدار گفتگو را آغازمی کند.
علی دهباشی: همانطور که مستحضرید امروز میزبان جمال میرصادقی، نویسنده توانمند زبان فارسی هستیم ؛ نویسنده ای که در طول شش دهه از عمر گرانمایه اش، با به کارگیری صناعت داستان نویسی به جایگاه خاصی در تاریخ رمان و داستان کوتاه ایران دست یافته است.
از چاپ اولین داستان ها در مجله “ سخن ” به سردبیری زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری تا کنون راه درازی پیموده شده است؛ این پیشرفت، توانایی و اعتلا در داستان نویسی را می توان در صفحه به صفحه مجموعه داستان ها، رمان ها و داستان پژوهی های ایشان دید.
در طی سال های متمادی، چاپ های مکرر از آثار استاد میرصادقی، گواه این است که ایشان مخاطبان خود را در میان نسل جوان علاقمند به ادبیات حفظ کرده اند.
ایشان نه تنها نویسنده زبان فارسی است، که علاوه بر استادی در رمان و داستان کوتاه، متجاوز از پانزده جلد کتاب در زمینه هنر داستان نویسی در ابعاد کلی و جزیی آن، ترجمه و یا تألیف نموده اند، چه در حوزه معرفی نویسندگان برجسته و مهم ادبیات جهان و چه در معرفی، نقد و بررسی آثار داستانی نویسندگان زبان فارسی از جمالزاده، هدایت، علوی، آل احمد، ساعدی، دانشور و… تا نسل جوانتر. این زمینه از آثار جمال میرصادقی حائز اهمیت است و بسیار برای نسل جوان نویسنده ما، راهگشا و آموزنده بوده و هست. امروز کمتر نویسنده ای را می توان یافت که از مراجعه به این بخش از تألیفات و ترجمه های استاد میرصادقی بی نیاز باشد.
در ادامه علی دهباشی به معرفی عناوین برخی از آثار منتشر شده و در دست انتشار جمال میر صادقی پرداخت ؛ علاقمندان برای آگاهی از فهرست کامل آثار ایشان می توانند به بخش کتابشناسی جمال میرصادقی، جشن نامه جمال میر صادقی، شماره ۹۹ مجله بخارا مراجعه کنند.
سپس دهباشی از کودکی میر صادقی، محیط فرهنگی، خانوادگی و دلیل نویسنده شدن او می پرسد.
جمال میرصادقی: برای من هرگز روشن نیست که چطور و چگونه نویسنده شدم، شاید نویسنده شدن برای من یک حادثه بود، از آن دست حادثه هایی که مسیر زندگی انسان را می سازند. وقتی به گذشته بر می گردم، می بینم هرگز به آن فکر نکرده بودم ؛ اگرچه شاید آرزویش را داشتم، اما آن را پایگاه باشکوهی می دیدم که دست نیافتنی و رویایی می نمود. نویسندگی مثل چراغی بود که از پشت مهی انبوه، کم کم و به تدریج به من نزدیک شد و همه ذهن و فکر جان مرا در خود گرفت.
کودکی و آشنایی با دنیای کتاب : وقتی بچه بودم، دوست داشتم به قصه های مادرم و مادربزرگم گوش بدهم و اغلب شب ها با قصه های آنها به خواب بروم. روزی را بیاد می آورم که غم زده و سرگشته توی حیاط خانه مان می گشتم، بعد از ظهر تابستانی بود و آفتاب داغ داغ. عمه و مادربزرگم توی اتاق خواب بودند و همه جا ساکت و خاموش بود. می خواستم از خانه بیرون بروم که دیدم در را قفل کرده اند. مادرم به علت دعوا و مرافعه ای که با مادربزرگم کرده بود، به قهر از خانه رفته بود. غیبت او، که شب ها و ظهرها با قصه ای خوابم می کرد، غصه ای سنگین بر دلم گذاشته بود. انباری در حیاطمان بود که پر بود از خرت و پرت و اثاثه های اسقاط و فکسنی. به انبار رفتم و از سر کنجکاوی صندوقی را که ته انباری بود خالی کردم، چشمم به کتابی افتاد با جلد مقوایی و ورق های زرد شده ؛ کتاب پر بود از تصاویر سنگی و اسمش “ کتاب مستطاب امیر ارسلان ” بود. قبلاً اسم او را از مادر بزرگم شنیده بودم که می گفت هر که آن را خوانده، آواره کوه و بیابان شده.به زیر سایه کاج برگشتم و نقاشی های کتاب را تماشا کردم و جمله های زیرشان را خواندم، بعد از اول کتاب شروع کردم به خواندن. من تازه کلاس چهارم ابتدایی را قبول شده بودم و به کلاس پنجم می رفتم، کتاب پر بود از لغاتی که معنیشان را نمی دانستم و فقط از آنها رد می شدم، چند صفحه ای که جلو رفتم، موضوع دستم آمد و چنان سرگرمم کرد که نفهمیدم کی غروب شد. خواندن کتاب چنان کیفی به من داد غم دوری مادرم را فراموش کردم، پیش خودم فکر کردم چه خوب است که کتاب فروش بشوم و غم مردم را از بین ببرم ؛ کم کم این اشتیاق تبدیل شد به قصه هایی که برای همکلاسی هایم می گفتم و سرگرمشان می کردم. من قصه های زیادی از مادرم به یاد داشتم، گاهی هم دستی در آن ها می بردم، حتی یک بار ناظم مدرسه به من گفت که قصه هایت را به من بده تا برایت چاپ کنم.
اولین گام به دنیای نویسندگی : زمان گذشت و شبی با بیژن مفید که خیلی به او وابسته بودم و مادرش مرا پسر دوم خودش می دانست و یکی دیگر از دوست هایم که الان در چابهار استاد ادبیات است، نشسته بودیم و از داستان نویس ها و شاعرهای معاصر و بعضی آدم هایی که خودشان را داستان نویس جا زده بودند، صحبت می کردیم. دوستی که بزرگ تر و درس خوانده تر بود، گفت که دو هفته دیگر که دور هم جمع می شویم هر کدام داستانی بنویسیم و برای مجله ها بفرستیم تا روی این عوضی ها را کم کنیم. هیجان زده و نا آرام از آنها جدا شدم، در طول دو هفته بعد کاملاً آشفته بودم که چه بنویسم، هرگز فکر نمی کردم نوشتن یک صفحه توصیف مکان و گفت و گوی دو نفر با هم آن قدر دشوار باشد، در نهایت داستانی نوشتم از روزنامه نگار افشاگری که تهدید شده بود و چون نمی توانست از نوشتن مقاله هایش بگذرد و نمی خواست بدنامی فراهم بیاورد، خود را در دریا غرق می کند. بهرحال، دو هفته بعد که دور هم جمع شدیم، من داستانی داشتم، بیژن مفید شعری و آنکه پیشنهاد نوشتن داستان را داده بود، خودش موضوع را بکلی از یاد برده بود.همین باعث شد من داستانی که نوشته بودم، سر کلاس بخوانم و مورد تشویق و توجه قرار بگیرم ؛ این مسیر من در داستان نویسی ادامه پیدا کرد، در ابتدای راه هیچ کس به من کمک نکرد ولی بعدها از حضور دوستانی مثل مهرداد بهار، حمید محامدی، ناصر پاکدامن و… بهره بردم.
نخستین داستانی که از من چاپ شد : اولین داستانم بر می گردد به زمانی که دانشجوی دانشکده ادبیات بودم، در آن زمان مجله ادبی سخن یک مسابقه داستان نویسی گذاشته بود و به داستان هایی که در مسابقه برنده می شدند، جایزه می داد و آنها را در مجله چاپ می کرد. من هم داستان “ برف ها، سگ ها، کلاغ ها ” را برای مجله فرستادم که چاپ شد. دکتر خانلری سردبیر سخن استاد ما بود، روزی به ایشان گفتم که این داستانی که چاپ کرده اید را من نوشته ام، ایشان تحسینم کردند و گفتند که ما چهارشنبه ها جلسات ادبی با دوستان داریم و اگر دوست دارید شما هم می توانید تشریف بیاورید، برخورد فروتنانه و دعوت ایشان برای من بسیار با ارزش بود. در جلسات چهارشنبه ها مشاهیر و بزرگان ادبیات مانند احسان یارشاطر، سیروس پرهام، ابوالحسن نجفی، سید حسینی و… حضور داشتند.
کار در قصابی و ترک تحصیل موقتی : پدر من قصاب بود، پنج کلاس بیشتر درس نخوانده بود. در دوران دبیرستان یک بار من به دلایلی پنجشنبه عصر به مدرسه نرفتم، آن زمان ما ناظم بدخلقی داشتیم که وقتی کسی غیبت می کرد با ترکه او را حسابی تنبیه می کرد، شنبه بعد من جرئت نداشتم به مدرسه بروم، پدرم پرسید که چه شده است ؟ من ماجرا را تعریف کردم و او به من گفت اشکالی ندارد بیا با هم برویم قصابی. از آن روز به بعد من برای مدتی مجبور بودم در قصابی با پدرم کار کنم، کم کم از غصه مریض شدم، مادربزرگم که زن خوبی بود، وقتی حال بد مرا دید مقابلم پدرم ایستاد و دوباره مرا راهی مدرسه کرد.
داستان می تواند ناجی شما باشد: داستان نجات دهنده است، سخت بدست می آید، اما وقتی بدست آمد در زندگی کمکتان می کند. یکی از بزرگترین مجموعه داستان های ایرانی هزار و یک شب است، داستان درباره پادشاهیست که حرمسرا دارد و وقتی به شکار می رود، همسرهایش با برده های سیاه عشق بازی می کردند، یک روز زودتر از شکار باز می گردد و همسرهایش را با غلامان سیاه می بیند و به خیانتشان پی می برد، از همانجا از زن ها نفرت پیدا می کند. همه زن هایش را می کشد و از آن به بعد هر شب با یک دختر باکره می خوابد و فردایش او را بدست میرغضب می دهد، کم کم همه دخترهای شهر کشته می شوند و شهر خلوت می شود. این پادشاه وزیری داشت که او برایش دخترها را پیدا می کرد، که خودش دو دختر به نام های شهرزاد و دنیازاد داشت، وقتی وزیر دختری پیدا نمی کند، دخترش شهرزاد از پدرش می خواهد او را پیش پادشاه بفرستد و به خواهرش دنیازاد می گوید من آخر شب به پادشاه می گویم از سرنوشت خود آگاهم فقط وصیتی دارم و آن این است که خواهرم را ببینم و تو وقتی به آنجا آمدی از من بخواه که برای آخرین بار برایت قصه ای تعریف کنم، همه چیز طبق نقشه شهرزاد پیش می رود و شروع می کند به قصه گفتن برای خواهرش، اما این قصه تمام نمی شود و تا هزار و یک شب با داستان هایش مرگ خودش و دختران دیگر را عقب می اندازد و در نهایت پادشاه پی به اشتباهش می برد و غرامت تمام دخترانی که کشته به خانواده هایشان می دهد.
مایه داستان حادثه است : هر کسی در زندگیش حادثه ای داشته است داستان حادثه پردازانه خصوصیتش این است که برای بار اول خیلی ها را جذب می کند، ولی وقتی برای بار دوم خوانده می شود شبیه به لطیفه ایست که قبلاً شنیده اید و دیگر برایتان جذابیت نخواهد داشت ؛ به طور کل ما دو نوع داستان داریم ؛ یکی داستان های تجارتی و دیگری داستان های هنری ؛ چخوف از سرآمدان داستان هنری است، او داستان وحادثه هایش را از زندگی می گیرد، چخوف نگرشش به حادثه را تغییر داد و بیشتر بر بازتاب حادثه ( بازتاب عاطفی، خیالی، …) تمرکز کرد و به بیان آن پرداخت.
حاصل شصت سال عمر ادبی: بیش از شصت سال است که داستان می نویسم و کتاب آخر من با عنوان “ چگونه می توان داستان نویس شده ؟ ” حاصل عمر من است، منابع این کتاب، به طور کلی آثار پژوهشی من است که به طور پراکنده در کتاب های پیش از این آمده است. اما اساساً این کتاب حاصل تجربه ها و خوانده های من در طول سال های نویسندگی من است و با اینکه از کتاب های دیگرم استفاده کرده ام، کتاب کنونی پژوهشی کاملاً مستقل و تازه است. اختلافی که این کتاب با کتاب های پژوهشی دیگرم دارد، خصوصیت علمی آن است ؛ اغلب داستان هایی که در این مجموعه آورده ام هنوز چاپ نشده اند و همگی بر اساس تجربه اند. من در این کتاب می خواهم بگویم داستان نوشتن بسیار آسان است و هرکس در ذات خود بالقوه نویسنده ای است، فقط باید حادثه های زندگی اش را به قالب داستان در آورد.
از تجریبات و مشاهداتان بگویید : زیربنای داستان نویسی سه عامل است ؛ یکی تجربه، یکی مشاهده و دیگری بینش انسان ؛ این ها جمع می شوند بر اساس تخیل و خلاقیت داستان را بوجود می آورند، بنابراین سعی کنید بیشتر از تجربه و مشاهده استفاده کنید، وقتی شما خودتان مسائل را تجربه کرده باشید، می توانید جز به جز پیش بروید و فضا را به شکل باور پذیری برای خواننده توصیف کنید. من بارها گفته ام که داستان نبافید، داستان بافتن یعنی اینکه آدم موضوع جالبی پیدا کند و تنها بر اساس تخیل داستان بنویسد ولی تا انسان شناخت نداشته باشد نمی تواند درست بیان کند و تخیلی تنها باید عنصری باشد که تجربیات و مشاهدات را به شکل هنرمندانه بیان کند نه اساس و بنای داستان. درست است که اساس داستان دروغ است ولی دروغی است که از حقیقتی پرده بر می دارد و پیکاسوی نقاش هم به این نکته اشاره کرده است. هر کسی میتواند در زندگیش حداقل یک رمان بنویسد و آن هم رمان زندگی خودش است، فقط باید شناخت داشته باشد.
باید جسارت نوشتن داشته باشید: خود من داستان هایی نوشته ام که خوب نبوده اند. من داستان هایم را در مجله “ سخن ” چاپ می کردم. خانلری داستان هایی که خوشش نمی آمد را با آن ادب فوق العاده اش در یک سینی روی میزش قرار می داد و هیچ وقت نمی گفت که این داستان بد است، فقط با این روش به طور غیر مستقیم می فهماند که از داستان خوشش نیامده است و من هم خیلی از داستان هایم عاقبتشان به آن سینی ختم شدم.
شاهزاده خانم سبز چشم : اولین مجموعه من که به اسم “ شاهزاده خانم سبز چشم ” منتشر شد و داستانش مربوط به دوران داننشجویی من است که عاشق دختری با چشم های سبز شده بودم، از آن دست دختر هایی که بدشان نمی آید ذخیره عشقی برای خودشان جمع کنند و این عشق من را بیچاره کرد، اولین مجموعه داستانم را به او تقدیم کردم. از این کتاب با همین عنوان پانصد نسخه چاپ شد، اما کتاب فروش ها به من گفتند که مردم معمولاً این کتاب را با کتاب کودکان اشتباه می گیرند و من در چاپ بعدی عنوان این کتاب را به “ مسافرهای شب ” تغییر دادم.
معضل نقد در ایران: ما در دوره های مختلف به ندرت منتقد واقعی داشته ایم و معمولاً افرادی که تخریب و یا تمجید می کنند کمترین شناختی از اصول نقد ندارند، وقتی مجموعه داستان شاهزاده خانم سبز چشم منتشر شد، برخی افراد شروع کردند به بد و بیراه گفتن و تخریب، و من هم کمی نا امید شده بودم. بعدها از آن مجموعه که دوازده داستان داشت، ده داستان به چندین زبان ترجمه شد. در جوانی من و بهرام صادقی و عده ای جوان دیگر، چهارشنبه ها به خانه سیاوش کسرایی می رفتیم، در آن جلسات نقدهایی می شد که من همه را می نوشتم، بررسی می کردم و آنهایی که به جا بودند را می پذیرفتم.
اندر حکایت کلاس های نویسندگی : نوشتن هم مکافاتی دارد به خصوص در ایران که نویسنده حرفه ای نداریم. در برخی کشورها کلاس هایی برگزار می شود و حتی مدرک داستان نویسی هم به متقاضیان داده می شود. در دانشگاه شیکاگو، آخر هفته ها برای کسانی که دانشجو نیستند کلاس هایی برگزار می شود که متقاضیان از پنج شنبه تا عصر شنبه در آنجا به یادگیری می پردازند و بسیاری از داستان نویس های بزرگ دنیا از آنجا آمده اند. سلینجر که نویسنده بزرگی است و همه میزان های داستان نویسی را شکسته است، شاگرد یک استادی معمولی بوده است که به هیچ عنوان قدرت و شهرت سلینجر را، بنابراین تا جایی که می توانید کلاس های مربوط به داستان نویسی و نویسندگی را بروید و تصور نکنید در این کلاس ها چیزی به شما یاد نمی دهند و یا این تصور غلط که شاگردها به سبک استادشان خواهند نوشت. من خودم کتاب هایی با عنوان داستانهای یکشنبه، پنج شنبه از مجموعه داستان های کلاس هایم چاپ کرده ام و داستان هایی هم از خودم هست و شما به وضوح می توانید ببینید که یکی از دیگری متفاوت است.
بیان ساده را انتخاب کنید : هنر مدرن اساسش بر ابهام است، نثر کافکا یک نثر ساده ژورنالیستی است، اما وقتی آن را می خوانیم به درک عمیق و مغز متفکر نویسنده پی می بریم. خیلی ها دوست دارند این ابهام را ایجاد کنند، ولی ذهنیت ابهام انگیز و عمیق ندارند، با تغییر ساختار جمله یک ابهام نسبی ایجاد می کند، که خواننده وقتی بار اول می خواند هیچ نمی فهمد، ولی برای بار دو و سوم که می خواند متوجه می شود که پشت این ابهام ظاهری هیچ موضوع پیچیده ای نیست. من همیشه اعتقاد دارم باید ساده ترین روش را برای نوشتن انتخاب کنیم و همانطور که حرف می زنیم بنویسیم نه با املای شکسته. اوج این ساده گفتن آل احمد است که اگر روزی بخواهم از او تمجید کنم به خاطر نثر اوست نه داستان هایش و دیگری احمد محمود است که در اوج سادگی زیبا می نویسد. بعضی هم تصور می کنند اگر نثرشان را با کلمات شاعرانه پر کنند به آن روح شاعرانه داده اند، شعر اساسش کلمات زیباست ولی در داستان مفهوم شاعرانه مطرح است نه زبان شاعرانه، مثلاً شما بوف کور هدایت را در نظر بگیرید که در آن یک کلمه شاعرانه نیست ولی کل اثر شعر نابی است، در واقع روح شاعرانه دارد. بعضی نیز با همین کلمات شاعرانه، قطعات اصطلاحاً ادبی می نویسند که من اسم آنها را گذاشته ام نثر مجعول، گلستان سعدی نمونه درخشان نثر ادبی است که با هوش فراوان سعدی در بیان از کهنگی به دور مانده است ؛ به آذین هم کاری مشابه سعدی کرده است ولی نثر او کهنه است.
داستان نویسی مدرن: داستان نویسی مدرن به سمت سبک نگارشی چخوف رفته است، چخوف حادثه را به گونه ای بیان و توصیف می کند که خود حادثه به چشم نمی آید و تنها بازتاب ذهنی و خیالی آن به لمس می شود. در نسل سوم نویسندگان آمریکایی حادثه را کنار گذاشته اند و به جای اینکه دنبال موضوع و پیرنگ بسته باشند به بازتاب ها می پردازند. ما در ادبیات فارسی داش آکل را داریم که داستان فوق العاده ای بوده و هست، ولی ویژگی آن که پیرنگ بسته است، امروزه خاص رمان است، داستان از گذشته نمی گوید و از جایی شروع می شود که شخصیت اصلی داستان به مرحله ای رسیده که به او “ داش آقای کل ” می گویند، وقتی کسی به این مرحله رسیده باید ویژگی های عیاری و لوتی گری را هم داشته باشد، داستان به این سمت می رود که پدری هنگام مرگ، داش آکل را قیم دخترش می کند و چون پدر دختر مرده است داش آکل مجبور است به رسم امانت داری و عیاری، قیمیت این دختر را قبول کند، ولی عاشق دختر می شود اما چون رسم عیاری نیست که دختری که به او امانت داده شده برای خودش کند، بین اندیشه سنتی عیاری و احساس شخصی درگیری ایجاد می شود و او زیر بار این عشق نابود می شود، در نهایت قیمیت این دختر را به شخص دیگری می دهد و به خنجر خودش کشته می شود، این مرگ جنبه نمادین دارد و در واقع وقتی احساسش را زیر پا می گذارد، خودش را کشته است ؛ پیرنگ بسته یعنی همین که در نهایت به یک نتیجه می رسیم، امروزه حادثه های اینچنین در زندگی آدم رخ نمی دهد و نهایتاً مسائل کوچک احساسی آدم را درگیر می کند بنابراین دنبال موضوع رفتن دیگر در دایره رمان جای دارد.داستان های کوتاه بیشتر برای داستان های برشی است ؛ داستان های شاهزاده خانم سبزچشم همگی پیرنگ بسته است امروز دیگر این نوع داستان ها مطرح نیستند.
پیرنگ، چونی و چرایی حوادث: پیرنگ را جای واژه انگلیسی پلات گذاشتم ؛ در واقع نقشه، طرح یا الگوی حوادث است و چونی و چرایی حوادث را در داستان نشان می دهد. به عبارت دیگر، پیرنگ حوادث را در داستان چنان تنظیم و ترکیب می کند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند ؛ از این نظر، پیرنگ فقط ترتیب و توالی حوادث نیست، بلکه مجموعه سازمان یافته حوادث یا وقایع است.
سپس حاضرین جلسه به طرح پرسش هایی از جمال میر صادقی پرداختند:
شما از معدود کسانی هستید که بعد از داستان نویسی، خود را بی نیاز از خواندن داستان های جدید ندانستید و همیشه در آثارتان از جدید ترین کارهایی که چاپ شده است، چه ترجمه و چه داستان های جدید استفاده کرده اید. خواندن داستان های جدید را چقدر برای کسانی که به داستان نویسی علاقه دارند مفید می دانید ؟
جان آپدایک می گوید که هر نویسنده در ابتدا تحت تأثیر یک نویسنده دیگر است، من هم در ابتدا سخت تحت تأثیر ویلیام فاکنر بودم ولی کم کم سعی کردم این تأثیر را نادیده بگیرم و به سبک خودم بنویسم. تا قبل از نویسنده های آمریکایی بیشتر نثرها توصیفی بود. نویسنده های آمریکایی داستان را به زندگی نزدیک کردند، در زندگی واقعی وقتی کسی عصابی می شود این عصبانیت با سرخ شدن، تغییر لحن و علائم ظاهری نمود پیدا می کند، نه اینکه فرد و یا اطرافیان بگویند اوعصبانی شده و خونش به جوش آمده است. نویسنده های آمریکایی با این طرز بیان انقللابی در داستان نویسی ایجاد کردند. مارکز می گوید دو نویسنده هستند که بر تمام نویسندگان دنیا اثر گذاشته اند ؛ یکی فاکنر و دیگری همینگوی، که همینگوی به خاطر نوع ارائه، استفاده از کلمات ساده و جملات کوتاه برای انتقال تجربه، سبقت دارد و فاکنر هم در توصیف غیر مستقیم موقعیت ها، افراد و رویداد ها.
به نظر می رسد که شخصیت اصلی داستان “دندان گرگ” مهرداد بهار است، آیا این حدس درست است ؟ و همچنین اگر ممکن هست در مورد زاویه دید در این داستان مختصری توضیح دهید راوی قهرمان کسی است که اتفاق برایش م
یکی از افرادی که بسیار به من نزدیک بود و رفتنش به من ضربه بزرگی زد، مهرداد بهار بود، او مرد دانشمند، فاضل و بسیار شریفی بود و همواره مسائل و مشکلاتی بسیاری که برایش پیش می آمد را برای من تعریف می کرد. من سالیان سال سعی کردم درباره او داستانی بنویسم، ولی نمی توانستم حس او را منتقل کنم، در کتاب دو چراغ آبی روشن زاویه دیدی را انتخاب کردم که کاملاً جدید بود. به طور کل زاویه دید اول شخص دو دسته است ؛ یکی راوی قهرمان و یکی راوی ناظر. راوی قهرمان برای حالتی است که ماجراها برای خود راوی اتفاق می افتد و او تعریف می کند، راوی ناظر هم ماجراهایی که برای شخص دیگری اتفاق افتاده را تعریف می کند، من توانستم با ترکیب این دو زاویه دید شیوه جدید را برای انتقال حس ایجاد کنم، که او به عنوان راوی قهرمان ماجرا را تعریف می کند و بعد من به عنوان راوی ناظر ادامه می دهم و در تمام طول داستان این دو زاویه دید پا به پای هم پیش می روند.
پشت جلد رمان صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز جمله ای از ناتالی گینزبورگ نقل شده است که: اگر بپذیریم رمان مرده است برخیزیم و به این آخرین رمان احترام بگذاریم ؛ با توجه به دنیای دیجیتالی امروز، رمان های مینیمالیستی، داستان کوتاه و… آیا به نظر شما هم رمان مرده است ؟
در دوره ای به این نتیجه رسیدند که رمان مرده است، همانطور که حماسه و تراژدی جای خود را به رمان دادند چون کارایی خودشان را از دست داده بودند و جنبه آرمان گرایی و مطلق پنداری رنگ باخته بود و مخاطب به دنبال زندگی واقعی بود و رمان این نزدیک شدن به زندگی را رقم زد، برخی به این نتیجه رسیدند که چون رمان هم شاهکارهایش بوجود آمده است پس دیگر به پایان رسیده و کسی نمی تواند اثری بالاتر و بهتر از شاهکار های پیشین خلق کند. در این بین عده ای آمدند تمام موازین رمان را کنار زدند، در حالیکه اساس رمان و بطور کل داستان بر سرگرمی است، آنها کسالت را به رمان آوردند و ادعا کردند که ما فقط برای نخبگان رمان می نویسیم و مردم عادی همان رمان های عامه پسند را بخوانند که این شیوه هم برای مدت کوتاهی اثر گذار بود ولی به مکتب و جریانی ختم نشد و بعد از مدتی مردم و حتی نخبگان از این سبک خسته شدند و رمان به درونمایه سرگرم کننده خودش بازگشت. البته رمانی هم که فقط سرگرم کننده باشد، رمان عامه پسندی خواهد بود و باقی نمی ماند ؛ آن چیزی که رمان را جاودانه می کند علاوه بر سرگرمی و داستان، تکنیک و اطلاعات دهندگی است که افق فکری خواننده را بالا ببرد.
از طرفی میلان کوندرا نوعی داستان های چند آوایی بوجود آورد، در “ بار هستی ” می بینیم یک صحنه داستان است، یک صحنه خاطرات، یک صحنه بازتاب خاطرات و نوع تازه ای از داستان های چند آوایی بوجود آورد که داستایوفسکی پیش تر این را به کار برده بود، اما این ها همگی به شکست برخوردند، عده ای معتقد بودند باید سبک جدیدی در رمان ایجاد کنیم و عده ای معتقد بودند که باید به روال گذشته رمان نوشت تا اینکه رئالیسم جادویی با صد سال تنهایی وارد عرصه شد، و به تمام نظریات پشت پا زد و از خود واقع گرایی یک نوع داستان پسا مدرن ایجاد کرد، یعنی واقع گرایانه است چون تمام چیزهایی که در آن هست را می توان باور کرد، مثلاً فرض کنید در مورد عشق، عاشق را طوری توصیف می کند که پروانه های طلایی به دور سر او می گردند و این رنگ طلایی در واقع بازتابی از نور خورشید است و خورشید هم نماد حیات. و می خواهد بگوید که فقط عشق است که زندگی را معنا می بخشد.
شما فرمودید که در بعضی موارد خوب است که داستان نویس از تجربه های شخصی و احساسات درونیاش برای بیان و توصیف استفاده کند، ما داستان نویس های نسل جدید، بخصوص رمان نویس ها بخاطر شباهت تجربیات یک نسل، وقتی می نویسیم مقداری داستان ها شبیه هم می شود و جذابیتش را از دست می دهد، شاید به دلیل اینکه همه ما زندگی نزیسته داریم و یا شاید به خاطر بینش درونی. در مقابل عده ای دیگر از هم نسلان من برای جبران این کمبود به سراغ یکسری تجربیات عجیب غریب می روند تا بتوانند بینش متفاوتی نسبت به بقیه داشته باشند، راهکار شما برای این مشکل چیست ؟
از نظر معنا این نکته ای که شما فرمودید نکته بسیار اساسی و معضل امروز ماست، ما سه نسل نویسنده داریم ؛ نسل اول از ۱۳۰۰ و جمالزاده شروع می شود تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نسل دوم تا سال ۱۳۵۷ و نسل سوم هم که از بعد انقلاب تاکنون ادامه دارد، دو نسل اول وجه اشتراکی دارند، که آرمان خواهی است و خیلی کم نویسندگانی پیدا می شدند که اینگونه نباشند، مثلاً ابراهیم گلستان که در بیشتر نوشته هایش بی اعتنا به مردم بود، البته او هم در نهایت برای خلق شاهکارش “ اسرار گنج دره جنی ” به این آرمان خواهی رسید، و تقریباً نود درصد نویسندگان برای تغییر و اصلاح جامعه نوشتند ؛ بعد از انقلاب هم در ایران و هم در غرب نویسندگان از آرمان خواهی نا امید شدند و به خویش بازگشتند و از موضوعاتی که مربوط به خودشان بود گفتند، این موضوعات شخصی تنوع داشت، برای اینکه به تعداد آدم ها موضوعات مختلف وجود داشت ولی دیگر تجربیات جنبه عام نداشت و چون شخصی بودند تاریخ ساز نشدند. شاید در کشورهای دیگر به خاطر رفاهی که در جامعه وجود دارد این بازگشت به خود به طور طبیعی در آثارشان وجود داشته باشد، ولی در ایران مردم گرفتاری زندگی دارند و نویسنده باید تعهدی نسبت به جامعه داشته باشد. سه گروه در نسل سوم ایجاد شدند ؛ اول گروهی که به اسرار شهود و الهام بازگشت کردند. اساس داستان بر تجربه است ولی این گروه می گفتند چون تجربه های ما تجربه مادی است نباید ملاک برداشت ما از مسائل باشند، اینها با شکست مواجه شدند. گروه دوم بدون اینکه از ادبیات مدرن غربی شناختی داشته باشند، همان ها را پیاده کردند و ممکن است از نظر مکانیکی شناخت داشته باشند ولی احساسی پشت آثار آنها نیست و خیال کردند با عجیب غریب نوشتن می توانند شاهکار خلق کنند. داستان عجیب غریبی شاهکار است که باور پذیر هم باشد، وقتی در صد سال تنهایی پسری کشته می شود و خون آن جریان پیدا می کند و به خانه می رسد و… این خرق عادت است، ولی قابل پذیرش است برای اینکه بارها ثابت شده است که مادری که فرزندش می میرد درد و غم به او الهام می شود. گروه سوم گروهی هستند که هنوز تابع آرمان خواهی هستند و سعی می کنند تعهدی در کارشان داشته باشند و مسائلی با جنبه عام بگویند.