یادداشت حسن باستانی، نویسنده و کارگردان نمایش “آنتوان و مسافر کوچولو”
حقیقتی که می خواست از گلوی گالیله فریاد کند
به استاد حمید سمندریان. قلبش به وسعت دنیا بود… در دلش آرزها داشت و رفت… چیزی کلافه اش می کرد؛ خفه اش می کرد؛ حقیقتی که می خواست از گلوی گالیله فریاد کند که مجالش نداند. نه مردان، نه اجل…تئاتر چیز خطرناکی است دوستان… و مردان خطر، جاودانه می مانند!…
و اما آنتوان…. (خدایا… من نمیخوام تو رو رنج بدم،فقط منو همین طور که هستم بپذیر! )
اگر هیچ چیز هم از او ندانیم، همین قطعه کوچک به تنهایی روح لطیف و بلند او را به شکوه هر چه تمامتر نشان می دهد.“آنتوان دو سنت اگزوپری، خلبان، نویسنده و روزنامه نگار فرانسوی. در ۴سالگی پدرش را از دست داد.
در سی و یکم ژوئیه ۱۹۴۴، آخرین پرواز خود را انجام داد. پروازی بی انتها، و از آن پس دیگر هرگز کسی او را ندید. هواپیما پیدا نشد و تنها گمان این بود که هواپیمای اگزوپری توسط آلمان ها در اطراف جزیره کرس، سر نگون شده است… در خلوت پرواز، هر کوه، هر دره، هر خانه، در نظر خلبانی که آسمان را میروبد، همراهی است که آدمی نمی داند دشمن است یا دوست.
نمایش “آنتوان و مسافر کوچولو” تلاش دارد تا افکار، اندیشه ها و روح بلند این نویسنده بزرگ را در حد بضاعت خود به تصویر کشد. اندیشه های انسان دوستانه و صلح طلبانه ای که از قلب و روح او بر می خاست.
در این میان دست مایه کارم زندگی خود نویسنده، آثار و قهرمان داستانی که او را به شهرت جهانی رساند ، یعنی شازده کوچولو، بوده است.
تلاشم بر این بود که یکدستی روحِ شاعرانگی که در تمامی آثار او دیده می شود، در این نمایش نامه هم وجود داشته باشد. مباحث فلسفی، الهیاتی و انسانی که با زبانی بسیار ساده به آنها می پردازد، محتوای نمایش نامه آنتوان و مسافر کوچولو را تشکیل می دهند.
بخش بزرگ درگیری من برای نوشتن این نمایشنامه، دور کردن شخصیت صاف و صیقل خورده خود آنتوان بود که در کتاب ها و یا نوشته جات متعدد در باره اش خوانده بودم. تلاش کردم او را در یک موقعیت واقعی و حقیقی که با مرگ برای زندگی می جنگد قرار دهم، با تمام خصایل طبیعی انسانی و عکس العمل های منطقی و غیر منطقی، و تا حدی هم ساده و صمیمی، به دور از تمامی تعاریف واقع گرایانه و غیر واقع گرایانه. تلاش کردم او آنتوان نمایشنامه آنتوان و مسافر کوچولو باشد، نه شخصیتی جدا از اثر و آدمی که در فقط درکتاب ها یافت می شود. سعی کردم او را علیرغم فکر بلند و روح لطیفش، ملموس، نزدیک و باور پذیر بنویسم؛ به همان اندازه زمینی که در آثارش از خودش می گوید.
“ما هم اکنون شکست خوردیم، اما من آرامش فاتحان را حس می کنم، همچنین آرامش دانه ای در دل خاک…”