یک مقایسه ساده میان دو اتفاق

عباس عبدی
عباس عبدی

تابستان سال گذشته یک جوان ۳۲ ساله نروژی در کشور خود، ابتدا یک خودروی بمب‌گذاری شده را نزدیک ساختمان نخست‌وزیری نروژ منفجر کرد و حداقل هفت نفر را کشت، سپس به یک منطقه نزدیک ساحل رفت و با مسلسل، حدود ۷۰ نفر از افرادی را که در یک نشست حزبی شرکت کرده بودند، کشت که بیشتر آنان را جوانان زیر ۲۵ سال تشکیل می‌دادند، تعداد زخمی‌ها هم به همین نسبت زیاد بود.

دادگاه وی مدتی پیش تشکیل و او به ۲۱ سال زندان محکوم شد. سلامت روانی وی نیز تایید شده بود، در دادگاه به نحو روشنی از اقدام خود دفاع کرد و در طول زندان هم از حقوق کامل برخوردار بود. این اتفاق چنان هول‌انگیز بود که جامعه آرام نروژ را دچار شوکی مهیب کرد، ولی نه به خانواده او تعرضی صورت گرفت، نه خواهان اشد مجازات و اعدام برای او شدند، و نه حتی جلوی دادگاه یا درون دادگاه حمله‌یی به او صورت گرفت. در حالی که جنایت بسیار سنگین بود و تمام پدران و مادران آن جوانان بی‌گناه را در غمی جانکاه فروبرده بود. روشن است که قاتل با تصمیم و نقشه قبلی و با هدف معین، مراکز سیاسی و حزبی را انتخاب کرده و افراد آنجا را کشته است. حال این را مقایسه کنیم با جنایتی که هفته گذشته در خیابان شهید مدنی در شرق تهران رخ داد.

یک جوان ۲۴ ساله حدود ساعت ۱۰ صبح با برداشتن کارد از مغازه قصابی، شروع به دویدن در خیابان می‌کند و فریادکشان به هر کسی که سر راه او بوده با چاقو حمله می‌کند و در ‌‌نهایت هم ۱۱ نفر را زخمی کرده که یک نفرشان فوت می‌کند. وضعیت روحی و روانی متهم هنوز معلوم نیست، زیرا روشن است که او با هیچ یک از مضروبان مشکلی شخصی نداشته است، و بعید است که به دلیل سیاسی یا اجتماعی خاصی، قصد کشتن مردم را داشته باشد. آنچه بیشترین احتمال را دارد، بروز وضعیت خاص روانی برای اوست، به نحوی که کنترل عقلانی خود را از دست داده باشد و شاید هم دچار جنون آنی یا مواردی از این قبیل شده باشد. بر خلاف فرد نروژی که با تصمیم قبلی و حساب شده، محل و افراد موردنظر خود را انتخاب کرده بود، جنایت هفته گذشته تهران، به‌طور طبیعی چنین نبوده است. و این تفاوتی مهم در ارزیابی از وضعیت جرم و مجرم است.


با این همه، ضارب و قاتل تهرانی روز بعد برای بازسازی صحنه به محل جنایت آورده می‌شود. وی که پس از اقدام فوق، فرار کرده و به قم می‌رود پس از چند ساعت تصمیم می‌گیرد خود را به پلیس معرفی کند و روز بعد به محل آورده می‌شود. به نظر نمی‌رسد، کسانی که وی را به محل آوردند از نتایج کار خود بی‌اطلاع بودند زیرا به‌طور عادی جمعیت فراوانی در محل تجمع می‌کردند و چنین هم شد، و تصاویر منتشره حکایت از حضور هزاران نفر می‌کند به‌طوری که بر اثر ازدحام بیش از حد جمعیت پلیس قادر به بازسازی صحنه نمی‌شود و حتی قادر به عبور و مرور عادی خودروهای پلیس هم نمی‌شوند. تعدادی از مردم با فحاشی به متهم که دستان و چشمانش بسته است (در تصاویر منتشره چنین است) قصد حمله به او را می‌کنند. در اثر ازدحام بیش از حد تعدادی از زنان و کودکان زیر دست و پا می‌افتند.


بازپرس پرونده در محل حاضر شده و طی گفت‌وگویی اعلام می‌دارد که مردم منطقه باید از دستگیری این فرد احساس آرامش کنند، و با این جمله یکی از اهداف اصلی آوردن و در معرض دید عموم قرار دادن متهم را می‌توان حدس زد.
ولی هدف هرچه بود آوردن وی به محل تبدیل به یک نمایش خیابانی می‌شود که یک نفر با چشمان و دستان بسته روی خودرو و در حلقه ماموران پلیس قرار دارد و در اطرافش صدها و هزاران چشم در حال دیدن کسی هستند که بارها و بارها از کنار او رد شده بودند بدون آنکه توجهی به او کرده باشند.


در مقایسه میان این دو واقعه چه می‌توان گفت؟ آیا مردم نروژ فاقد احساسات نوع‌دوستانه یا خویشاونددوستی هستند که چنین واکنش‌هایی را از خود نشان نمی‌دهند؟ روشن است که آنان هم مثل همه ما از کشته شدن به ناحق عزیزان‌شان اگر بیشتر غمگین نشوند کمتر هم نخواهند شد، پس چرا ما باید در مواجهه با چنین فردی تمام کینه و نفرت خود را حتی فحش و ناسزا نثارش کنیم، و خواهان اعدام و نابودی او حتی پیش از محاکمه‌اش شویم؟


آیا با چنین حرکت‌هایی می‌توان جرم را کاهش داد یا حقی را استیفا کرد یا آرامش را به جامعه برگرداند؟ اینکه یک نفر به هر دلیلی مرتکب عمل مجرمانه ‌و خشونت‌آمیزی شود، اگر با پاسخی به مراتب خشن‌تر و نابرابرتر از عملش، او را روبه‌رو کنیم، با این کار چه احساسی را در جامعه نهادینه خواهیم کرد؟ آیا این جز به بازتولید اجتماعی همان حسی که موجب بروز رفتار خشن و ناهنجار در متهم شد، خواهد انجامید؟ زمانی که داشتم این مطلب را می‌نوشتم یک پیام کوتاه خبری از طریق تلفن همراه دریافت کردم که بر اثر واژگونی یک اتوبوس در چهارمحال بختیاری، ۲۶ دختر دبیرستانی اهل بروجن کشته و ۱۸ نفر نیز مجروح شده‌اند، یعنی از یک شهر با جمعیت اندکی بیش از ۵۰ هزار نفر این تعداد دختر دبیرستانی از میان رفته‌اند! و گمان نمی‌کنم که انعکاس خبری و پیگیری موثری برای جلوگیری از بروز این حوادث که مسوولیت آن متوجه ساختارها هم هست چندان قابل توجه باشد و اگر هم پیگیری آغاز شود به نتیجه ملموسی نخواهد رسید!


این نشان می‌دهد که هدف اصلی رفتارهای ما نه حفظ و حراست از امنیت جامعه و جان و مال مردم، بلکه خشونت و کینه ورزیدن و نفرت پراکنی علیه دیگران است، و چه بسا اگر هم اتفاقی مثل حمله اخیر به مردم عادی رخ نمی‌داد، یک چیزی در زندگی اجتماعی ما دچار کمبود می‌شد و چه خوب شد که چنین واقعه‌یی این کمبود را جبران کرد.


این تفاوت در دو جامعه، به تفاوت در نگاه ما به فلسفه مجازات برمی‌گردد. در یک نگاه، مجازات برای خاموش کردن آتش کینه و انتقام‌جویی است؛ در نگاه دیگر، مجازات برای حفظ نظم اجتماعی و پیشگیری از تکرار جرم است. تا وقتی که هدف از مجازات، انتقام‌جویی شخصی و خاموش شدن آتش کینه باشد، همچنان با همین وضعیت رفتاری مواجه خواهیم بود.

 

منبع: اعتماد، سی ام مهر