دگردیسی یک فانتزی به یک تراژدی

احمد پورنجاتی
احمد پورنجاتی

بسیار خب، قرار است پا پس بکشید؟ این، لابد یعنی راه‌ چاره‌ی خردمندانه برای پیشگیری از برخی رخدادهای ناگوار؟!

من مخالف تاکتیک “یک گام به پیش، دو گام به پس” نیستم، اگر به واقع عقلانیت و همه‌سونگری و برآورد جامعه‌شناختی درست و درمانی در آن باشد.

“سرمه‌کشیدن” به چشم افکارعمومی در عرصه‌ی‌ تبلیغات و رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری، البته با فرآیند “تولید انبوه چشم‌بند” برای پاستوریزه کردن برنامه‌های کاندیداها به ویژه آن بخش که به صورت مناظره‌ی زنده‌ی تلویزیونی بوده، تفاوت بسیار دارد.

“راه طی شده” را که نمی‌توان نادیده گرفت. سال‌هاست که از نقطه‌ی صفر گذر کرده‌ایم. یعنی از آن برهه‌ای که کاندیداهای ریاست‌جمهوری در پس ذهن و ضمیر اکثریت جامعه به اندازه‌ای شناخته شده و بی‌بروبرگرد بودند که برگه رأی در واقع سند حضورشان بود و نه انتخاب آنان! سپس نوبت به گفت‌وگوی چندجانبه‌ی استودیویی رسید در برهه‌ی دوم خرداد هفتادوشش، اما گام دیگری را عطش افکارعمومی می‌طلبید که مناظره‌ی مستقیم و زنده‌ی تلویزیونی بود.

مگر در کشور ما چند رسانه‌ی فراگیر رادیوتلویزیونی خارج از انحصار صداوسیما وجود دارد؟ هیچ!

به فرض که بخش گسترده‌ای از جامعه‌‌ی هنوز در حیرت مانده از پیامدهای انتخابات دوره‌ی پیشین، پاسخ قانع‌کننده‌ای برای پرسش‌هایش نگرفته باشد؛ به فرض که واگشودن فضای چون و چرا درباره‌ی ماجرای “هزینه ـ ‌فایده”ی محصول انتخابات پیشین، مستلزم پذیرش برخی اشتباه محاسبه‌ها باشد و حتی بالاتر از آن، افشای پوزش در ناکارآمدی دستگاه تحلیلی تدبیرکنندگان!

و به فرض که فهرستی بلندبالا از چهره‌های موجه و جذاب برای همه‌ی گرایش‌ها و سلیقه‌های سیاسی جامعه در عرصه‌ی رقابت انتخابات آینده ریاست‌جمهوری وجود داشته باشد.

و به فرض که تمامی خمس و زکات و جزیه و مالیات و حتی جریمه و مکافات آنچه در عرصه‌ی انتخابات و پساانتخابات دوره‌ی دهم ریاست‌جمهوری شاهد بوده‌ایم و همچون زخم ناسور، انگاری دست‌بردار این کالبد نحیف و آسیب‌دیده یعنی هویت و وحدت ملی نیست، برعهده‌ی سازوکارهای تبلیغات زنده‌ی تلویزیونی و مناظره‌های آنچنانی باشد!

این قلم به جای پرداختن به صورت‌مساله، ترجیح می‌دهد به سیرت آن بپردازد: چه آسان می‌توان از یک “فانتزی”، چیزی در حد و قواره‌ی یک “تراژدی” خلق کرد! اندکی به پیرامون خود بنگرید.

یک صندلی خالی در واگن مترو، به نظر نمی‌رسد چندان سوژه‌ی مهم و باقابلیتی باشد که ناگهان از “هیچ”، فاجعه بسازد اما آیا تکرار چنین پدیده‌ای در عرصه‌ی کنش سیاسی و پیچ‌و‌تاب سرنوشت تاریخی یک جامعه، شگفتی‌آور و تأمل‌برانگیز نیست؟!

اینکه پس از “حادثه” به واکاوی و ریشه‌یابی و تفسیر و تحلیل و علت‌یابی و چرایی و کشف زمینه‌های عینی و ذهنی آن بپردازیم، البته امری لازم و سودمند است اما نکته‌ی بااهمیت‌تر که گاه راه را به چاه رهنمون می‌شود، چگونگی رویارویی با مساله است.

به فرض که در کشاکش شتابزده‌ی هجوم مسافران برای نشانه‌روی و تصرف آن صندلی خالی در واگن مترو، ناگهان کسی از پشت سر، آستین دیگری را بگیرد و به گمان و انگیزه‌ی پیشی‌گرفتن “به هر شیوه‌ای”، حتی چنین آشکارا در منظر عموم قید ادب و پرنسیب اجتماعی خود و دیگر مسافران را بزند، آیا آفرینش “تراژدی” به مثابه تنها چاره‌ی گریزناپذیر در واکنش به این درام، انتخاب هوشمندانه‌ای است؟ گمان ندارم. بسیار خب! شکست شاه‌اسماعیل صفوی در کارزار “چالدران” می‌بایست این تلنگر را به نهاد قدرت صفویان می‌نواخت که: “دوره‌ی شمشیربازی” برای رویارویی با حریف، سپری شده و چاره‌ای روزآمد لازم است. و چنین بود که پارادایم “عقلانیت سیاسی” در سپهر قدرت، سرانجام به این نتیجه رسید که: “آنچه خوبان همه دارند، ما البته به تنهایی نداریم!” و چه بسیار که هنوز می‌بایست نه از سر ناگزیری بلکه به اختیار و انتخاب و تدبیر و ابتکار خویش، از تجربه و دانش دیگران که به هر علت و دلیل، از ما پیشی گرفته‌اند، بهره‌گیری کنیم. دعوت فروتنانه از “برادران شرلی” برای آموزش سازوکارهای تولید و کاربری سلاح گرم به نیروهای قزلباش، تصمیم درست و عاقلانه‌ای بود. نه از آن‌رو که ایرانیان را به افتخار توانمندی ساخت سلاح گرم و جنگاوری و اقتدار نظامی نائل می‌ساخت، بلکه بیشتر از آن‌رو که چرخه‌ی تبدیل “فانتزی کمیک و خنده‌آور” جنگ با شمشیر در برابر توپ و باروت را به “تراژدی هولناک، موقوف می‌کند”.

اینکه چه کسی نخستین‌بار “ماشه” را کشید و سینه‌ی آن دیگری را نشانه رفت، اینکه از اساس نمی‌بایست در یک گفت‌وگوی هرچند چالشی و انتقادی و بی‌پرده، از ابزاری شبیه سلاح گرم استفاده کرد و با دیگری دست به یقه شد، البته سوژه‌های کم‌اهمیتی نیستند که به فراموشی سپرده شوند.

اما مساله‌ی مهم‌تری پیش‌روی ماست. به گواهی بسیاری از تدبیرهای اثرگذار در سرنوشت تاریخی جامعه و سرزمین خودمان، ایران عزیز، “انتخاب بهترین تصمیم” همواره ـ دست‌کم در حال‌وهوای احساسی و انگیزش عاطفی ـ به کام بسیاری از مردمان، تلخ و ناگوار بوده است.

اعلام بی‌طرفی رضاخان در جنگ جهانی دوم، موافقت محمدرضا پهلوی با برگزاری رفراندوم پیشنهادی انگلیس‌ها برای انتخاب مردم بحرین در پیوند یا استقلال از ایران، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در واپسین سال جنگ ایران و عراق و نمونه‌های دیگری از این دست، هرچند از نظرگاه ارزشی و سنجش خاستگاه اندیشگی، متفاوت‌اند اما جملگی درهمین فهرست “نتخاب بهترین تصمیم‌ها برای توقف روند تبدیل فانتزی به تراژدی” قرار می‌گیرند.

اجازه ندهید، یک “سرمونی” ـ هرچند در گمانه‌های سراسر تردیدآمیز و لرزان در نگاه و داوری درونی جامعه ـ از شکل و شمایل یک “فانتزی” به حال‌وهوای “تراژدی” گرایش پیدا کند.

منبع: آسمان، شماره 41