آیه های زمینی

نویسنده

روزی روزگاری

مارگرت اتوود

برگردان: پرتو شریعتمداری

 

 

روزی روزگاری دختر تهیدستی که هر چه بگویی زیبا و مهربان بود در خانه‌ای در جنگل با نامادری سنگدلش زندگی می‌کرد.

کجا؟ جنگل؟ جنگل که مال دوره دایناسورهاست. من که حوصله شنیدن داستان‏هایی را که در جنگل و بیابان و بیشه اتفاق بیفتد ندارم. آخر کجای چنین فضایی نشان‏دهنده جامعه امروز ماست؟ بیا یک بار هم که شده جامعه شهری را انتخاب کن.

روزی روزگاری دختر تهیدستی که هر چه بگویی زیبا و مهربان بود با نامادری سنگدلش در خانه‏ای در حومه شهر زندگی می‌کرد.

حالا بهتر شد. ولی من با این کلمه «تهیدست» واقعا مشکل دارم.

خب، دختره فقیر بوده دیگه.

اما فقر یک امر نسبیه. گفتی که در خونه‌ای زندگی می‌کرد، درسته؟

درسته.

پس از نظر پایگاه اجتماعی، اقتصادی نمی‌تونسته فقیر باشه.

اما چیزی متعلق به او نبوده! همه نکته داستان در اینه که نامادری سنگدل او رو وادار می‌کرد لباس‏های ژنده بپوشه و کنار هیزم‏های بخاری دیواری بخوابه.

آ‌ها! پس شومینه داشتن. بذار یک چیز رو برات روشن کنم. آدمای فقیر شومینه ندارن. بیا شب بریم پارک، یا ایستگاه‏های قطار زیرزمینی، یا همین گوشه و کنار خیابون تا کارتون‏خوابای «تهیدست» رو نشونت بدم!

روزی روزگاری دختری از طبقه متوسط که هر چه بگویی زیبا و مهربان بود در…

همین جا صبرکن لطفا! فکر می‌کنم می‌شه این کلمه «زیبا» رو حذف کرد. نظرت چیه؟ ببین، زن‎های امروز در معرض هزار و یک تصویر از زیبایی فیزیکی بی‌عیب و نقص قرار دارن که می‌تونه اعتماد به نفسشون رو از بین ببره. مگر در آگهی‌های تجارتی این زن‎های عروسکی کم دیده می‌شن؟ نمی‌تونی کاری کنی که دختر داستانت تا حدی معمولی باشه؟

روزی روزگاری دختری بفهمی نفهمی چاق که دندان‏های فک بالاش بیرون زده بود…

به نظر من کار قشنگی نیست که آدم ظاهر دیگران رو مسخره کنه. به علاوه، با این توصیفت داری لاغری مفرط رو که نوعی بیماریه تشویق می‌کنی.

تمسخری در کار نیست! من فقط ظاهر این شخصیت رو توصیف کردم.

ببین، از خیر توصیف بگذر. توصیف می‌تونه ظالمانه باشه. در عوض می‌شه به رنگ پوستش اشاره کنی.

بگم چه رنگیه؟

خب، سیاه، سفید، رنگین پوست، سبزه، گندمگون. این همه گزینه هست و این رو بگم که من به قدر کافی داستان راجع به سفید‌ها خوندم. مدام می‌گن فرهنگ مسلط این، فرهنگ مسلط آن…

من نمی‌دونم چه رنگی رو انتخاب کنم.

خب، احتمالا رنگ پوست خودته. مگه نه؟

اما این داستان که راجع به من نیست. راجع به این دختره است…

هر چه هست راجع به توست.

انگار دوست نداری خود داستان رو بشنوی.

خیله خب، ادامه بده. می‌تونی او رو صرفا اقلیت قومی معرفی کنی. شاید این بهتر باشه.

روزی روزگاری دختری از تباری نامشخص، که دلی مهربان و بر و رویی معمولی داشت با نامادری سنگدلش در…

نکته دیگه همین کلمات «مهربان و سنگدل». فکر نمی‌کنی وقتش باشه که از این صفت‏های جانبدارانه، خشکه‏مقدسانه و اخلاق‏مدارانه فرا‌تر بریم؟ منظورم اینه که کاربرد مکرر این مفاهیم مثل یه نوع اعتیاد شده، این طور نیست؟

روزی روزگاری، دختری با بر و روی معمولی و روحیه‌ای دمساز و صبور با نامادری‌اش که به دلیل بدرفتاری بزرگ‏تر‌ها در دوران کودکی، زنی تودار، سرد و کم محبت شده بود زندگی می‌کرد.

بهتر شد. ولی می‌دونی راستش من دیگه از این تصویر منفی کلیشه‌ای که از زن‌ها ارائه می‌شه بیزارم. نامادری‌ها رو که دیگه نگو. تو هر داستانی لجن‏مال می‌شن. چرا به جای نامادری، ناپدری نباشه؟ این معقول‏تره؛ به خصوص با توجه به رفتار بدی که می‌خواهی توصیف کنی. از چاشنی شلاق و زنجیر و این جور چیز‌ها هم می‌تونی استفاده کنی. کیه که ندونه این مردهای میانسال چه موجودات پیچیده و عقده‌ای هستن.

آهای، این قدر تند نرو. من هم میانسالم.

اوه، ببخشید که حساسیت‌ها رعایت نشد. ما رو چه به فضولی در سن و سال مردم. اصلا نشنیده می‌گیرم. ادامه بده.

روزی، روزگاری دختری در…

این دختره چند سالشه؟

نمی‌دونم. جوونه.

داستان به ازدواج ختم می‌شه؟ درسته؟

نمی‌خوام لو بدم، اما… همین طوره.

در این صورت می‌تونی این کلمه رو که ریشه در فرهنگ پدرسالاری داره و تحقیرآمیزه خط بزنی و به جای «دختری» بنویسی «زن» آره، مگه «زن» اشکالی داره؟

روزی، روزگاری در…

این روزی، روزگاری دیگه چیه؟ بس نیست این قدر از گذشته‌ای گفتن که به عالم مرده‌ها پیوسته؟ چیزی از حالا بگو.

در…

در کجا؟

جایی.

جایی؟ چرا اینجا نه؟