دعوای تاریخی مکتب و دبستان

شیرزاد عبداللهی
شیرزاد عبداللهی

بر خلاف تصویری که دستگاه تبلیغاتی شاه ترسیم می کرد، جامعه ایران در سال ۵۷ حداقل از نظر آموزش و سواد، یک جامعه توسعه یافته و در آستانه تمدن بزرگ نبود. با وجود موفقیت برنامه‌های سواد آموزی دولت، بیش از نیمی از جمعیت بالای ۶ سال ایران در سالی که انقلاب به وقوع پیوست، بیسواد بودند. به رغم رایگان بودن تحصیلات و تغذیه رایگان دانش آموزان، کمتر از ۸۰ درصد کودکان واجب التعلیم تحت پوشش تحصیلی قرار داشتند. سال ۵۷ بیش از ۶۲ درصد دانش آموزان کشور، پسر بودند، یعنی بسیاری از دختران بعد از پایان دوره ابتدایی ترک تحصیل می‌کردند. آموزش و پرورش از بعضی جنبه‌ها تداوم آموزش و پرورش قبل از انقلاب است و از بعضی جهات سیمای متفاوتی دارد.

شاید مهم‌ترین تفاوت، تغییر الگوی آموزش دینی در مدارس است. قبل از انقلاب آموزش دینی اجباری بود اما جنبه هویتی نداشت. بعد از انقلاب، حداقل در تئوری، آموزش دینی جنبه هویتی و تام دارد و تنها محدود به ساعت درس دینی و قران نمی‌شود. در واقع همه دروس آمیخته با آموزش دینی است و هدف اصلی، تربیت انسان دیندار و تراز جمهوری اسلامی و وفادار به حکومت است. اینکه آموزش و پرورش تا چه اندازه به این هدف دست یافته، موضوع بحث این نوشته نیست. در اینجا نگاهی گذرا به آموزش و پرورش نوین ایران از آغاز تا سال ۵۷ می‌اندازم و برخی از دلایل ناکامی آن را برجسته می‌کنم.

نخستین مدارس مدرن در ایران در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی توسط می‌سیونرهای مسیحی تاسیس شدند، اما تعداد این مدارس جدید بسیار کم و پراکنده بود. دارالفنون که در سال ۱۲۳۱ شمسی تاسیس شد و آن را آغاز تاسیس نظام آموزشی مدرن می‌دانند یک مدرسه پلی تکنیک در حد دانشگاه بود و ربطی به آموزش عمومی نداشت. انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ شمسی تا حدودی راه را برای توسعه اموزش وپرورش مدرن باز کرد. با این حال تعارضات فرهنگی ومخالفت روحانیون سنتی ومکتب داران با مدارس جدید همچنان مانع اصلی بر سر راه گسترش مدارس جدید بود. تاسیس دبستان و گسترش سواد همگانی درآن دوره فعالیتی انقلابی بود. برخی از روحانیون بزرگ هم به جمع طرفداران تاسیس مدارس جدید پیوستند که مهم‌ترین آن‌ها سید محمد طباطبایی وهادی نجم آبادی بودند. حمایت این روحانیون باعث تقویت مواضع طرفداران آموزش وپرورش مدرن شد.

فرایند مدرن سازی سیستم آموزشی تقریبا به طور همزمان در ایران وژاپن از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد. ژاپنی‌ها این فرایند را با موفقیت طی کردند، اما نوسازی آموزشی در ایران با موانع عمده‌ای رو به رو شد. برخی استبداد سلطنتی را به عنوان مانع عمده معرفی می‌کنند. اما نقش عوامل فرهنگی و مذهبی در کنار استبداد سیاسی دارای اهمیت است. علمای دینی که بر حاکمان عصر قاجار ومردم ایران نفوذ فراوان داشتند، از‌‌ همان اغاز به تاسیس مدارس جدید در ایران با سوء ظن می‌نگریستند و ان را دریچه‌ای برای نفوذ وسلطه اجانب می‌دانستند. در ژاپن اما مقاومت در برابر فرهنگ غربی جدی نبود. برخی هم شباهت‌های اساسی بین فرهنگ کنفوسیوسی وفرهنگ پروتستانیسم را عامل تسریع فرایند مدرن سازی در این جوامع می‌دانند وبرتمایز جوامع پروتستانی از جوامع کاتولیک ومسلمان تاکید می‌کنند.

تاسیس مدارس دخترانه با مخالفت جدی تری مواجه بود. در شریعت اسلام توصیه به سواد آموزی زنان و مردان شده است. اما نگرانی روحانیون ظاهرا این بود که خروج دختران از منزل وحضور آن‌ها در کوچه وخیابان ومکان‌های عمومی می‌تواند مخاطرات اخلاقی برای دختران ایجاد کند. چنین شبهاتی حتی مانع حمایت روحانیون روشن اندیش مانند طباطبایی، از تاسیس مدارس دخترانه شد. به همین دلیل تعداد مدارس دخترانه در صدر مشروطه انگشت شمار بود و کارکنان مدرسه در معرض فشار اجتماعی و دولتی بودند و خانواده‌ها هم به خاطر تعصب یا ترس، دختران خود را به مدرسه نمی‌فرستادند. اسامی مدارس دخترانه مانند مدرسه عفت و عالیات مخدرات، نگرانی موسسین این مدارس از فضای فرهنگی جامعه را بازتاب می‌دهد. تا سال ۵۷ همیشه تفاوت معناداری بین تعداد دانش آموزان دختر و پسر دیده می‌شد.

در سال ۱۲۹۰ شمسی، مجلس شورای ملی قانون اساسی فرهنگ را تصویب کرد. این قانون تعلیمات ابتدایی را برای عموم ایرانیان اجباری اعلام وخانواده‌ها را موظف کرد که فرزندان خود را از سن هفت سالگی تعلیم دهند، اعم از اینکه در خانه باشد یا در مدرسه. نکته جالب اینکه این قانون، مجازات بدنی در مکاتب و مدارس را ممنوع اعلام کرده بود. بدلیل هرج و مرج و فقر عمومی و موانع فرهنگی این قانون مترقی جنبه اجرایی نداشت. با تاسیس حکومت پهلوی، نوسازی آموزشی سرعت بیشتری گرفت. در فاصله ۱۶ ساله ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ شمسی، ۱۰۰۰ درصد بر تعداد مدارس ابتدایی و ۶۵۰ درصدبر تعداد دبیرستان‌ها افزوده شد. تعداد دانش آموزان مدارس ابتدایی ۶ برابر و تعداد دانش اموزان دبیرستانی ۳ برابر افزایش یافت. در این مدت بودجه آموزش وپرورش ۲۰ برابر شد.

در این دوره دانشسرایعالی، برای تربیت دبیران در دو رشته ادبی و علمی تاسیس شد و از سال ۱۳۱۴، زن‌ها نیز به دانشسرایعالی راه یافتند. در سال ۱۳۱۲قانون تربیت معلم به تصویب مجلس شورای ملی رسید. به موجب این قانون معلم کارمند رسمی دولت محسوب وتربیت اموزگار توسط دانشسراهای مقدماتی و دانشسراهای روستایی وعشایری انجام می‌شد وبه این ترتیب نظام متمرکز ودولتی اموزشی در همین سال‌ها ایجاد شد. در ۱۶ سال سلطنت رضا شاه با اینکه تعداد دبستان‌های دولتی ۱۰ برابر شد اما تعداد دبستان‌های غیر دولتی که با برنامه رسمی دولتی اداره می‌شدند، از ۴۴۵ به ۳۴۹ کاهش یافت. روند دولتی شدن آموزش در سال‌های بعد تکمیل شد و منجر به ایجاد سیستمی نا‌کار امد و پر هزینه گردید

با گسترش مدارس مدرن به نظر می‌رسید که دعوای مکتب خانه ودبستان، برای همیشه با پیروزی جریان مدرن حل شده است. اما این فقط ظاهر قضیه بود. جامعه سنتی و مذهبی در مقابل گسترش مدارس مدرن، مقاومت می‌کرد. مخصوصا آموزش دختران با مانع مواجه بود. در سال ۱۳۲۰ تنها ۲۸ درصد دانش اموزان مقطع ابتدایی را دختران تشکیل می‌دادند. در مقطع دبیرستان فقط ۲۱ در صد دانش آموزان، دختر بودند. مقاومت اقشار سنتی در برابر آموزش وپرورش مدرن به اشکال مختلف تا سال ۵۷ وپیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. رژیم شاه با وجود گامهایی که در جهت مدرن سازی جامعه بر می‌داشت، دربین اقشار سنتی و توده‌های مردم و حتی روشنفکران و تحصیلکرده‌های دانشگاه‌های داخل و خارج و معلمان پایگاه نیرومندی نداشت.

از دهه ۳۰ به بعد، مدارس خصوصی مدرن با بر نامه‌های خاص مذهبی توسط برخی روشنفکران ملی – مذهبی و توسط شخصیت‌های مذهبی سیاسی و برخی روحانیون مخالف حکومت، آغاز به فعالیت کردند. شعار این مدارس این بود: “از دیندار بودن خود خجالت نکشید ما مهندس، دکتر و متخصص دیندار تربیت می‌کنیم.” بسیاری از فارغ التحصیلان این مدارس بعد از پیروزی انقلاب اغلب تبدیل به کادرهای انقلاب شدند. این مدارس از بسیاری جنبه‌ها الگوی مدارس بعد از انقلاب شدند.

در آستانه انقلاب اسلامی، آموزش وپرورش به لحاظ کمی گسترش یافته بود. اما رشد آموزش و پرورش و سواد آموزی نامتوازن بود و تناسبی هم با بزرگنمایی دستگاه تبلیغاتی دولت نداشت. در سال تحصیلی ۵۷-۵۸، هشت می‌لون دانش اموز در۵۲ هزار مدرسه به تحصیل مشغول بودند. ۳۷ ممیز ۵ دهم درصد دانش اموزان دختر و ۶۲ ممیز ۵ دهم درصد آن‌ها پسر بودند. ۲۳۱ مدرسه به صورت غیر دولتی اداره می‌شدند. تعداد کارکنان اموزش وپرورش اعم از دبیر و آموزگار وکادر اداری و خدماتی ۳۵۰ هزار نفر بود که تقریبا نیمی از آن‌ها را زنان تشکیل می‌دادند. ۱۱ درصد کارکنان آموزش وپرورش دارای مدرک تحصیلی لیسانس یا بالاتر بودند. در سطح جامعه هم بیش از نیمی از جمعیت کشور سواد نداشتند.

برخلاف تصور رایج، دستگاه آموزش وپرورش ایران در دوره قبل از انقلاب ضد دینی وحتی غیر دینی نبود. دروس دینی بخشی از برنامه رسمی و اجباری مدارس بود. اما دین جنبه هویتی و ایدئولوژیک نداشت. در کنار درس دینی، سایر دروس استقلال داشتند و با آموزش دینی مخلوط نمی شدند. برخی از کتاب های دروس دینی توسط روحانیون انقلابی مانند سیدمحمد بهشتی ومحمد جواد باهنر تالیف شدند. هر چند رژیم مروج نوعی ناسیونالیسم باستانگرا بود، اما داوطلبان برای ورود به مراکز تربیت معلم ویا استخدام مستقیم در آموزش وپرورش، گزینش سیاسی وعقیدتی نمی شدند و بسیاری از آموزگاران ودبیران دارای گرایش سیاسی ومذهبی مخالف حکومت، به اموزش وپرورش راه یافتند.

سیاسیون مذهبی و کمونیست مدارس را پایگاه مناسبی برای تبلیغات وعضو گیری می دانستند. دبیران با کنایه های سیاسی در پوشش شعر وداستان رژیم را به باد انتقاد می گرفتند. مدارس بیش از آنکه پایگاهی برای تبلیغات سیاسی حکومت باشند،فضای مناسبی برای تبلیغات ضد حکومتی بودند. معلمان با تبلیغات خود مانند موریانه پایه های رژیم را می جویدند. تلاش رژیم برای استفاده سیاسی از فضای مدارس از حد دعای صبحگاهی وسخنرانی های کسل کننده به مناسبت تولد شاه و ولیعهد وسالگرد انقلاب سفید شاهانه و… فراتر نمی رفت. گنجاندن کتاب انقلاب سفید نوشته محمدرضا پهلوی به عنوان ماده درسی دبیرستان به مضحکه ای تبدیل شد.

شاه با معمایی رو به رو شده بود که تا اخرین روزهای حیات خود نتوانست آن را حل کند. او خود را پادشاهی مدرن می دانست و سودای نوسازی جامعه ایران را در سر داشت، مدارس ودانشگاه ها هم نهاد های مدرنی بودند که قاعدتا باید جامعه مدرن مورد نظر شاه را بنا می نهادند وتوسعه می دادند. اما در عمل نهادهای آموزشی، پیگیرترین و از جان گذشته ترین دشمنان رژیم را درون خود می پروراندند. دانشگاه ها ومدارس به پایگاه مروجان بازگشت به خویش ونفی تمدن غربی تبدیل شدند. معلمان مدارس ودانشگاه ها که سالها در این سیستم اموزش دیده بودند و برخی از آنها در دانشگاه های غربی تحصیل کرده بودند، علم طغیان برافراشتند و خواستار بازگشت به ریشه ها شدند.