پس از دادگاه فرمایشی

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

به عبارتی دو ماه و به معنایی دیگر نه هفته از زمان برگزاری دادگاه فرمایشی‌ام گذشته، اما فرصت حداکثر ده روز برای صدور حکم هنوز سر نیامده است. این مساله در کنار چهارده و نیم ماهی که از زمان بازداشتم می‌گذرد و اکنون هشت نه ماه است که حتی حکم بازداشت موقت را هم تمدید نمی‌کنند، خود سند دیگری است از فرمایشی بودن دادگاه ها و در دست قدرت قرار داشتن این گروه از قضات جمهوری اسلامی. در این میان دو ماهی نیز از نقل و انتقال جدید می‌گذرد و دستورهای پزشکی مطرح شده که حکمی برای اجرای آن ها، در خارج از محیط‌های درمانی زندان صادر نکرده‌اند.

 نامه‌ای که چند روز پیش رویا به دولت‌آبادی، دادستان تهران در این خصوص نوشت، امروز صبح در سایت‌ها، و امشب در رسانه‌های دیداری و شنیداری مطرح شد. با این وجود بعید می‌دانم که این نامه نگاری ها نیز چندان اثربخش باشد. حکومت به چنان درجه‌ای از پوست کلفتی سیاسی رسیده، که این گونه تبلیغات و پیگیری‌های رسانه‌ای در عمل بی اثر است.

 اگر این گونه نبود چگونه می توان برای یک عده دانشجوی کم سن و سال احکام حبس هفت، هشت، ده ساله صادر کرد و آن را برای دختران دانشجو مانند شیوا نظرآهاری با شلاق و تبعید به ایذه چرب و نرم نیز ساخت و کک کسی هم نگزد؟! چگونه می شود رئیس‌جمهور آن کشور با چنین کارنامه ی سیاهی با نهایت وقاحت پا به سازمان ملل بگذارد و به میراث گذشته ی خود در خصوص حقوق بشر و عملکرد خویش در این زمینه افتخار کند؟ حال باید منتظر ماند و دید نامه ی خانواده‌های زندانیان روزنامه‌نگار به دبیرکل سازمان ملل و فعالیت گروه‌های حقوق بشری و شخصیت‌هایی چون خانم شیرین عبادی چه اثری خواهد داشت و در زمان حضور احمدی‌نژاد در نیویورک چه واکنش‌هایی را برخواهد انگیخت.

 به این جمع باید حضور سارا شولد، در سازمان ملل و پیامدهای مصاحبه ی مطبوعاتی‌ این زندانی سیاسی پیشین آمریکا را افزود. هر چند که این دیدگاه جمعی از دوستان تا حد زیادی درست است که تا زمانی که دو زندانی آمریکایی دیگر در ایران گروگان هستند و مذاکرات سیاسی پشت پرده از طریق دولت عمان ادامه دارد، بعید است اجازه داده شود، سارا شولد دست به افشاگری همه جانبه در مورد مسائل زندان های ایران و نحوه ی برخورد با زندانیان بزند. نشانه‌های این رویکرد را می‌توان در بیانیه ی صادره توسط وی در مسقط، پیش از ترک عمان به سمت سرزمین مادری‌اش مشاهده کرد. 

 امروز صبح در دور دومی که به هواخوری جهاد رفتم، در حالی که با تخفیف یافتن درد، برنامه‌ ی پیاده روی سبک را اندک و همراه با احتیاط در برنامه ی روزانه ی خود قرار داده‌ بودم، در حال راه رفتن در کنار باغچه‌ها و تماس نزدیک‌تر با گل و گیاهان و سرگرم بودن به تماشا و بوئیدن گل‌های زرد انبوه گیاه سیب‌زمینی ترشی که هر روز زردتر می‌شوند، رفت و آمد بیشتر و سروصدای زیادتر پشت سرم، توجهم را به خود جلب کرد. وقتی به پشت سر نگاه انداختم کارگران را مشغول جابه‌جا کردن دستگاه‌های بدنسازی جدید و انتقال آن ها به محوطه ی پیشین دیدم. در ظاهر سفارش معاون جهاد کارساز بوده است. پنج دستگاه بدنسازی صندلی شکل، در سه نوع برای شکل دادن عضله‌های کول، سرشانه و زیر بغل سه روزه آمده و در اولین روز هفته تحویل داده شد، البته بدون آنکه گیرنده ی رسمی وجود داشته باشد.

 در این وضعیت قدم زدن و رفتن به سمت کانون گل و گیاهان را کنار گذاردم و به سوی وسایل ساخته شده روانه شدم. اقدم زندانی مسؤول این بخش هم از راه رسید. در حالی که بر روی صندلی‌های ورزشی مشغول تمرین و صحبت کردن بودیم، مسؤول اصلی کارگاه نیز به جمع ما پیوست، به بهانه ی قرض گرفتن فندک از اقدم برای گیراندان سیگارش. از او پرسیدم که آیا این ها همان محصولات سفارشی ماست؟ با سر حرفم را تایید کرد. 

 شاد و خوشحال، خبر نزد دوستان بردم، با این تحلیل که همه جا آسمان همان رنگ است، بی‌خود چند ماهی با رئیس زندان و رئیس بند سر نصب و راه‌اندازی چند دستگاه بدنسازی برای زندانیان صحبت کردیم. توضیح دادم که آن اقدام ها هیچ نتیجه ای نداد، اما رفاقت و دوستی با مدیران سیاسی باز چاره‌ساز شد. آن هم در محیط زندان و برای زندانیانی که همه به نوعی با احتیاط با آنان برخورد می‌کنند و وارد گفت‌وگو می‌شوند.

 این گرفتن جانب احتیاط بیشتر از این سو، توسط ما رعایت می‌شود تا احیانا مشکلی برای زندانیان عادی، به ویژه این گروه فراهم نیاید. بکارگیری این نوع احتیاط ها به ویژه در بند ۳ و تا حدودی بند ۲ ضروری است. این گروه از زندانیان عمدتا افرادی هستند که اهل خانه و خانواده هستند و یا کار و زندگی عادی همچون دیگر شهروندان. اکثر آنها در زندگی شخصی خود مشکل مالی دارند، چه در برابر دولت و چه با شرکای خود و در کنار آن عده‌ای هم با زن و کمتر با بچه‌های خود، بر سر مهریه و نفقه و ارثیه و… 

 افرادی هم از سر اتفاق به اینجا پرتاب شده‌اند؛ تصادفی منجر به جرح یا قتل، یا دعوایی با پیامدهای مشابه. از این رو اولویت اول برای اغلب آن ها رها شدن از زندان و دست یافتن به آزادی است، حتی آزادی موقت یا مرخصی رفتن. در واقع تنها به این دلیل است که تن به کار کردن در زندان می‌دهند و حتی انجام کارهای سخت، بدون دریافت دستمزد لازم و اغلب در حد بیگاری به امید کسب امتیازهای لازم- مرخصی رفتن یا ملاقات حضوری و شرعی داشتن.

 به این دلیل است که زندانیان سیاسی اغلب حساب چنین زندانیانی را از آن هایی که به دلیل چاقوکشی، جنایت، قتل، کلاهبرداری کلان حبس می کشند جدا می‌کنند و هم زیستی و زندگی در کنار آن ها را آسان و گاه دلچسب می دانند. این افراد نیز مانند عموم مردم اغلب دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی مشخص دارند و گاه با شخصیت های حقوقی و حقیقی شناخته شده مرتبط هستند، به ویژه اگر از اقلیت‌های قومی یا دینی باشند. این گروه با نوعی همدلی و همراهی توام با احتیاط به حسینیه تردد دارند و اگر کاری از دستشان برآید، برای زندانیان سیاسی انجام می‌دهند؛ آن هم با دل و جان.

 آن ها دورادور تمامی رفتار، کردار و گفتار ما را زیر نظر دارند و بر خوردوخوراک و پوشش و ورزش این گروه از زندانیان نظارتی خاص دارند، حتی اگر فرصت را مناسب ببینند گاه مستقیم و غیرمستقیم از نکات منفی انتقاد هم می کنند. آتش‌خانه، فروشگاه و… نقاط تلاقی چنین نظارت‌هایی است و حتی حمام و توالت!

 امروز وقتی در دور دوم هواخوری بودم، آرش ناظر روز سالن ۸ به سوی ما آمد و از بالای پلکان مجید و احمد را که در انتهای محوطه مشغول قدم زدن و گفت‌وگوی همیشگی بودند صدا زد؛ ”به فروشگاه بروید، با کارت!“ حتما باز خرید عمده‌ای در کار بود که با توجه به مبلغ بالای آن و سقف پرداخت هر زندانی، نیاز به کارت‌های متعدد وجود داشت. 

 با پایان یافتن ساعت کار شیفت صبح، به حسینیه که بازگشتم دوستان نزدیک را هن هن کنان در حال حمل بسته های بزرگ دیدم، از آب معدنی و ماءالشعیر گرفته تا بسته های مرغ یخ زده و انواع کمپوت و کنسرو . این کاری است که هراز چندگاه یک بار و حتی گاه به صورت روزانه اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم چه شد که حشمت به طعنه علت این حجم از خرید دوستان را از من پرسید، در حالی که اشاره می‌کرد به بسته‌هایی که دور تا دور محوطه زندگی آن کلونی خاص چیده شده بود و هر لحظه نه تنها عرض و طولش بیشتر می ‌شد و بلکه ارتفاعش هم بالاتر می‌رفت. 

 چنین واکنشی-ـ گیرم در سکوت معنادار-ـ حتما در میان زندانیان عادی نیز وجود دارد که با فقر و نداری نسبی بیش از همه شاهد نقل و انتقال این بسته ها از فروشگاه مستقر در هواخوری عادی به حسینیه هستند. ظهر وقتی … پرسید تنها نهار می‌خوری؟ با خیالی راحت جواب دادم بله! در دلم گفتم: ”خیلی هم راحتم و از وضعیت جدید راضی”. انسان چه آسوده خاطر است وقتی قناعت پیشه می‌کندو با وجود کمیت و کیفیت جیره دولتی به مصرف آن رضایت می دهد!

صبح یکشنبه 28/6/89 ساعت9:00هواخوری جهاد

 

درس معلم

در کلاس روزگار،

درس‌های گونه‌گونه هست:

درس دست یافتن به آب و نان!

درس زیستن کنار این و آن.

 

درس مهر،

درس قهر،

درس آشنا شدن.

درس با سرشک غم زهم جدا شدن!

 

در کنار این معلمان و درس‌ها،

در کنار نمره‌های صفر و نمره‌های بیست؛

یک معلم بزرگ نیز

در تمام لحظه‌ها، در تمام عمر!

در کلاس هست و در کلاس نیست!

 

نام او ست: مرگ!

و آنچه را که درس می‌دهد؛

“زندگی‌”ست!

 

 فریدون مشیری

 

 صفحات ۱۲۷۳ و ۱۲۴۳ جلد ۲ کلیات اشعار (بازتاب نفس صبحدمان) نشر چشمه