نگاهی به نمایش “ارخش” نوشته و کارگردانی مسعود دلخواه
قربانی محتوا برای شکل
بیژن زرین، نوید گودرزی، مجتبی مظفری، عیسی نوری، ارشیا زرین، بازیگران: سارا علیا، علی سخنگو،افسون دلخواه، صادق حیدری، مریم قربانیان، راحیل روحانی زاده، سارا نجفی، بابک قادری، بارمان اهورا،آرش نوری، محمد مهدی شاهی، سحر ستوده،حسین اقدم نیا، فرزانه زینتی و متین قاسمی.
آهنگساز: میرامیر میری ، طراح صحنه: رضا مهدی زاده، طراح لباس : پریدخت عابدین نژاد، طراح گریم: ماریا حاجیها،طراح نور: رضا حیدری،طراح پوستر و بروشور: آرش بدر طالعی، دستیاراول کارگردان و برنامه ریز: علی سخنگو، دستیار هنری و مسئول تمرینات بدنی: بیژن زرین، دستیار دوم کارگردان: سید جمشید حسینی،منشی صحنه: زهرا سادات طاهری، مشاوراطلاع رسانی و تبلیغات: مصطفی محمودی، روابط عمومی و امور ارتباطات رسانه ای: نساء نیکو، ندا تهرانی، لاله محمودی، عکس: امیر خدامی.سالن چهارسو تئاتر شهر.
خلاصه نمایش: در زمان منوچهر شاه پس از آن که افراسیاب به ایران حمله می کند، فرشته زمین از مرزشکنی و ستم های او آزرده خاطر می شود و فرشته باران بر مردم خشم می گیرد و سال های طولانی باران نمی بارد. آسمان و زمین قهر می کنند و خشکسالی همه جا را فرامی گیرد. ایرانیان و تورانیان از خشکسالی به تنگ می آیند و به فکر صلح می افتند. تورانیان قرار را بر پرتاب یک تیر می گذارند تا مرز ایران و توران نمایان شود به امید آنکه پس ازآن باران ببارد؛ ارخش (آرش) کمان دارزبر دست، این کار بزرگ را برعهده می گیرد تا مرز بین ایران و توران را مشخّص کند و هدف والای خود را که بارش باران برای نجات مردمان ایران و توران است، به انجام برساند…
این ایدهآل است که بر پایه مستندات تاریخی بتوان تخیل کرد و به بازآفرینی گمشدههای ذهنی خود پرداخت؛ چراکه مخزن و ریشه تمام اتفاقات ممکن ناخودآگاه ذهن است.فراموش نکنیم که این رویکرد درست منجر به خلق فضایی غریب و در عین حال آشنا خواهد شد. غریب از این منظر که در خودآگاه ما نبوده و آشنا به خاطر آنکه لحظهای ما را به دورست ذهنمان پرتاب خواهد کرد. یعنی خالق اثر هنری ما را به دوردستهای ذهن خواهد برد، سفری کشف و شهودی که تمام این ناشناختهها را برای ما آشنا میکند. بنابراین آنچه مسعود دلخواه با عنوان اجرای “ارخش” به نمایش میگذارد، باعث سرگرمی نسبی میشود. یعنی فقط بازنمایی چند اسطوره و آیین نیست که تمام این حرکات و رفتارها در لحظه روح آدمی را شاداب میکند؛ چراکه فراغت خاطر هم ایجاد میکند. ما با گذشته خود همیشه همراه هستیم و انگار این گذشته چون راز و رمزی غریب در پس ذهن گرفتار است و شاید خلق اثر هنری است که این دنیای ریشهدار را بر ما آشکار میکند و این انبساط روح بانیاش هنر است.
با همه ی این توصیفات اما آنچه در نمایش “ارخش” دیده می شود و نمی توان برآن چشم پوشید ناکارآمدی و سطحی نگری نویسنده و کارگردان درباره مساله مهمی همچون “اندیشه ” در اثر است.دلخواه پیش از آنکه خود و گروهش را با درونمایه های اجرا هماهنگ سازد به دنبال کشف شکل و توصیفات بیرونی نمایش خود است.البته این اشکال درباره اغلب نمایشنامه ها و خالقان آن در مقام نویسنده و کارگردان در ایران مشهود است. ریشه این معضل را باید در فرهنگ جامعه جستجو کرد. فرهنگی که “متکلم الوحده” است و از برقراری دیالوگ عاجز است، حکم صادر میکند و این احکام مطلقاً نوعی مصادره به مطلوب است. ما اساساً با “پرسش” نسبتی نداریم. هر پرسشی نوعی کنشگری است! حال سؤال اساسی این است که آیا برای “تئاتر کاران” امکان پذیر است که اندکی خویش را از کنشگریهای خود، و خشمها، اعتراضات و عصبیت رها سازنند و به نفس پرسش بیندیشند؟
واقعیت این است که پرسش حاصل تفکر است. متفکران به دلیل رویکرد خاصی که به آموزهها و اندیشهها دارند و به دلیل آزاد بودن نسبی از تمایلات ایدئولوژیک و سیاست زدگی، و نیز به دلیل مطالعه سایر سنتها افق گسترده و وسیع تری از حیات بشری را میبینند! متفکر مقلد نیست، مولد است. درام ما چه در اجرای دلخواه و چه در سالن های دیگرمقلد الینه شده است، چون درام نویس دچار الیناسیون فرهنگی شده است. اساساً تئاتر در دیار ما از هنگامهای که جدی تلقی شده، ایدئولوژی زده و در حصار تفکر تک حزبی و سیاسی گرفتار بوده است. درام نویس به جهت ایدئولوژی زدگی که از تبعات مصنوعات وارداتی است، نسبتی با تدبر و پاسخ به پرسشهای فلسفی برقرار ننموده است.بنابراین به ن ظر می آید بحث پیرامون این مهم درباره اجرای “ارخش” تا اندازه ای به واقعیت نزدیک شود.
در ادامه هم چارهای باقی نمیماند که به همان فقدان اندیشه در یافتن زبان اجرایی و پل ارتباطی صحیح با مخاطب برسیم. ظاهراً تکلیف شکل تولید نزد کارگردان نمایش “ارخش” تا اندازه ای مشخص است. به نظر می رسد او عمل صحنهای را به شکلی نامفهوم ارائه می کند و بدین ترتیب مخاطب دچار سردرگمی می شود. این فرمولی شناخته شده است اما برای به چالش کشیدن این کارگردان خاص میتوان دست مایه های دیگری هم داشت. مثل اینکه ایشان باید حداقل با مفهوم زیبایی شناسی آشنایی نسبی داشته باشد. یا کارگردانی که زبان کلام و بدن را برای اثرش انتخاب میکند حداقل باید با مفهوم خرق عادت و جذابیت در خلق تصویر و آناتومی بدن بازیگر آشنا باشد. این در حالی است که در مورد نمایش “ارخش” به راحتی میتوان حکم داد که تمام نشانههای مورد استفاده در این اثر دو شکل دارد. یا یک ایده اولیه بوده که به شکلی ناپخته ارائه میشود یا نشانهای گنگ است که مولفهای برای بازشناخت آن وجود ندارد. در مورد نشانههای اولیه نمایش، کارگردان اصرار عجیبی بر استفاده مکرر این نشانهها در طول اثر دارد. به عنوان مثال محدودهای که در جلوی صحنه توسط نور موضعی مشخص شده کارکردی نشانهای پیدا میکند، اما استفاده چندپاره از این نشانه صرفاً اتلاف وقت است؛ به دلیل آنکه حضور یک شخصیت در این محدوده با تعریفی که ارائه شده معنا را به مخاطب انتقال میدهد، پس دلیلی باقی نمیماند که ما این نشانه تصویری را به صورت کامل ببینیم.
نمایش مسعود دلخواه بیشتر از آنکه در پی روشن ساختن موضوع، مفهوم و رویدادهایش باشد و بیش از آنکه شبکه ارتباطات انسانی میان شخصیتهای نمایشی را تکمیل کند و به مخاطب بشناساند، در اسارت خلق تصاویر زیبا مانده است. از این منظر حتی میتوان به کابوسوار بودن فضای نمایش هم تردید داشت. در واقع فضای نمایش همواره جهانی ما بین کابوس و رویا، یا بهشت و جهنم است. این در حالی است که تحلیل و شناخت آنچه که روایت میشود، کابوسوارگی این فضا را کاملاً غالب بر رویاگونگی آن معرفی میکند. دنیای نمایش، دنیای زخم، درد، کابوس، وحشت، گناه و تیرهبختی است و این همه با اشیاء و اسباب درصحنه متضاد هستند.
نمایش به دکوری خلاصه شده قناعت کرده است، این انتخاب با لحاظ اینکه اجرای اثر کارگاهی و برای مخاطب خاص است، شاید قابل قبول باشد ولی نباید فراموش کرد که ارجاع نمایش به فضای اساطیری کلید مهمی برای تصویر سازی و ایجاد جلوه های بصری در آن است. شاید در زمانی دیگر با به کارگیری سحر و شگفتی تخیل آمیز افسانه ها شاهد اجرایی متفاوت باشیم. این پیشنهاد نه به معنای استفاده هجوآلود و مبتذل از نمادهای اسطوره ای بلکه با امید به کشف و ارائه المان هایی امروزی و مینی مالیستی از اساطیر مطرح می شود.