عیدی آمریکا به احمدی نژاد

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg


به باورم آمریکائی ها با تاخیر در صدور ویزا برای شصت و پنج یا 85 نفر همراه رییس جمهور در سفر کاری به نیویورک، و دادن بهانه ای برای انصراف از شرکت آقای احمدی نژاد در چلسه شورای امنیت سازمان ملل، عیدی بزرگی به وی دادند که حتما عیدی بزرگ تر از آن نگرفته است.

خدمت بزرگ آمریکائی ها این بود که امکان فراهم آوردند که یک تصمیم کاملا اشتباه، پیش از آن که تیم چند ده نفره با هواپیمای اختصاصی – سابقا متعلق به سلطان برونئی که اول کار استفاده از آن کفر بود و خرید آن خیانت – وارد نیویورک شوند، لغو شود.

تصمیمی که همانند تغییر ساعت رسمی کشور، خلق الساعه و بر اساس یک تفکر نسنجیده آنی گرفته شده بود و اصرار در آن می توانست به زیان عزت و آبروی کشور تمام شود.به مراتب بیش تر از آن نامه ها که نوشته شد و فرصت داد تا بوش و خانم مرگل و پاپ بدون هیچ هزینه ای نشان دهند که اهمیت و ارزشی برای نویسنده نامه و جایگاه رسمی وی قائل نیستند.

گرچه تا این تفکر حاکم است باید منتظر تکرار این گونه حکایت ها بود، اما اینک که خطر از سر گذشته می توان چند نکته را مختصر گفت.

اول این که به توضیح و بلکه توجیه دولت برای لغو سفر رییس جمهور چون دقت شود چنین معنا می دهد که چون ویزا برای عده ای از همراهان وی نرسید، و سفر بدون همه همراهان ممکن نبود، از سفر چشم پوشیده شد. اگر علت لغو همین باشد باید پرسید این همراهان چه کسانی با چه تخصص و کاردانی بودند که نبودشان سفری به این درجه اهمیت را منتفی کرد. چه تفاوت عمده ای این همراهان با همراهان روسای سابق در دو دولت گذشته دارند، که در مورد آن ها حضورشان در سفرهای رسمی نشانه تجمل و تشریفات و دوری از ساده زیستی بود اما اینک نیست. چه عوض شده است. معیار یا مصداق؟ مردم خوب است این ها را بدانند. آمریکائی ها اعلام کرده اند که برای سی و سه نفر به عنوان کارکنان هواپیمای اختصاصی ویزا خواسته شده بود که آن ها به نظرشان عچیب رسیده است. چون وقتی رییس جمهورشان – که ادعای ساده زیستی هم ندارد و به روسای قبلی هم بابت استفاده از هواپیما و همراه بردن بیست سی نفر در سفرهای خارجی بد و بیراه نگفته است – به سفرخارجی می رود هواپیمای اختصاصی وی هفت نفر خدمه دارد.

سئوال دوم این که وقتی همه گمانه زنی ها نشان می داد که در جلسه امروز شورای امنیت قطعنامه دیگری علیه ایران منتشر خواهد شد، حضور و نطق آقای احمدی نژاد و صدور قطعنامه محتوم و از پیش معلوم، معنایش چه می توانست باشد. آیا این نشانه اقتدار و اعتبار نظام و رییس قوه اجرائی اش تلقی می شد.یا کارشناسان سیاست خارجی را گمان بر این بود که با حضور رییس دولت و تحت تاثیر سخنان وی، احتمال تغییر قطعنامه وجود داشت و چندان این احتمال قوی بود که با پیش بینی آن دست به چنین ریسکی زده شد.

احتمال سوم این است که رییس جمهور و مشاوران وی بر این گمان باشند که حرف هائی چنان مهم وجود دارد که اگر آقای احمدی نژاد در شورای امنیت بگوید تصویر جهانی ایرانی و مسلمانان به زیان آمریکا و اسرائیل به هم خواهد ریخت.

در هر سه صورت باید به سلامت عقل و دانائی مشاوران سیاست خارجی دولت تردید کرد. مگر آن که بپذیریم همچنان که دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران از این سفر با خبر نبود، وزارت خارجه و کارشناسان سیاسی خارجی دولت هم بی خبر بودند و تصمیم نسنجیده خلق الساعه توسط شخص رییس جمهور بی اطلاع از امور دیپلوماتیک و دو سه تن از مشاوران شناخته شده اش گرفته شد. بی توجه به تاثیر سخنان دو بار قبل وی در سازمان ملل، بدون محاسبه این که دفعه سوم حتی آن تازگی که رسانه ها در برخورد با آدم های جدید دارند وجود نخواهد داشت و انعکاس گفته ها یک صد هم نخواهد بود.

باری از نظر ما ایرانیان که به حرمت و عزت ایرانی می اندیشیم چه خوب که با عمل آمریکائی ها کاردانان فرصت یافتند که به موقع جلوی سفر را بگیرند. ورنه مانند تغییر ساعت کار بانک ها، و لغو تغییر ساعت رسمی کشور ناچار باید مجلس وارد صحنه می شد و طرح دوفوریتی می داد. کاری که از اعتبار هر دو قوه به یک سان می کاهد و از اعتبار نظام تصمیم گیری در کشور هم.

گمان اصلی

اما به باورم پشت اصرار آقای احمدی نژاد برای سفر به آمریکا – برای سومین بار ظرف دو سال – یک آرزو خفته بود و آن هم ملاقات با جورج بوش ریاست جمهوری اسلامی آمریکا، و گذاشتن جهانیان و ایرانیان در مقابل عملی انجام شده اما شجاعانه ابود. که اگر محقق می شد – یا در فرصت های بعدی بشود - طراحان برنامه های “پیچیده” در بخش نظامی و امنیتی حق دارند به خود می بالند که چنین قدرتی را برای بخش انتخابی نظام کشف کردند و نشان دادند نه چنان است که عمده مردم می پندارند که قدرت در دست روحانیون است و نه چنان که شایع بود که قدرت مطلق مطابق قانون اساسی در اختیار رهبری است.

سفر و ملاقات اتفاق نیقتاد اما اگر رخ می داد و هر زمان رخ دهد یک امتیاز برای رییس جمهور خواهد بود که چه رقیبان وی بخواهند یا نخواهند به حساب وی نوشته خواهد شد. و چند نتیجه خواهد داشت.

آشکار می شود در همه سال های گذشته عده ای بودند و به درست از خواست مردم و مصلحت کشور با خبر بودند اما دنبال نفع خود می گشتند. همان زمان که نویسندگان به جرم نوشتن لزوم مذاکره با آمریکا تهمت ها دیدند و ناسزا ها شنیدند و مانند صاحب این قلم در کیفرخواست دادستان اتهام “تشویق به مذاکره و رابطه با آمریکا” برایشان نوشته شد و به همین جرم زندانی شدند، همان زمان که از میان صاحب مقامان دکتر مهاجرانی از “لزوم مذاکره با آمریکا” نوشت و دشنام ها شنید و تا نامه رهبر که وی را برادر عزیز خوانده بود صادر نشد، ماشین اتهام در کار بود. همان زمان که نظرسنجی موسسه پژوهشی منتشر شد و کائنات لرزید و سخن از لزوم اعدام عباس عبدی و بهروز گرانپایه و حسین قاضیان رفت چرا که در پژوهشی که انجام داده شده بود، صداقت داشتند و نشان داده بودند که در جمع دانشجویان دانشگاه ها هواداران مذاکره با آمریکا در اکثریت مطلقند، همان زمان که در سالروز گروگان گیری و اشغال سفارت آمریکا در تهران، پرآوازه ترین دانشجویان پیرو خط امام به بند کشیده شد و… در همه این زمان ها کسانی بودند که این گفته ها و نوشته ها را به دیده می گرفتند و می دانستند که درست است. اما می گفتند که تا ما تائید نکرده ایم نباید گفت. و تا کسی از خود ما بر سر کار نیامده نباید قدمی برداشت.

یک سال پیش در اوج مانور مشترک ضد آمریکائی جناح راست و پسرخوانده اش به میدانداری کیهان، در مقاله ای نوشتم که در دوران این دولت همه آن کاری که آقای هاشمی نکرد و آقای خاتمی نتوانست، انجام می شود و تفاوتش این است که در زمان آن دو تن، چنین حرکتی، ذلت و خلاف شرع محسوب می شد و نادیده گرفتن خون شهدا، اما این بار کیهان تیتر خواهد زد “ کاخ سفید پیش پای اسلام فرش سرخ انداخت”. امروز بر آن نوشته می افزایم که چنین اقدامی، هر گاه صورت پذیرد، چون با مصلحت کشور و ملت همراه است، خرده ای از کسی که مقدم بر آن می شود نباید گرفت. کسی که چنین شجاعتی در خود سراغ می کند نباید بهراسد که تاریخدانان خواهند نوشت ایرانیان وقتی در اوج قدرت بودند و آمریکائیان شرایط آنان را می پذیرفتند، تن به مذاکره ندادند و زمانی که هواپیمابرهای آمریکائی در خلیج فارس بودند و نیروهای زمینی آمریکا عملا از چهارطرف مرزهای ایران، آن کشور را در محاصره داشتند، ناگزیر به این کار شدند.

عملی که آقای احمدی نژاد در ذهن دارد. با همین شرحی که تاریخدانان خواهند نوشت باز بهترست صورت پذیرد چنان که پذیرفتن قطعنامه 598 و آن نامه تاریخی بنیان گذار جمهوری اسلامی برای پایان دادن به جنگ با عراق عملی بود که باید انجام می شد. امام هم نترسید از این که بگویند و بنویسند چرا در بهترین زمان ها، هنگام نجات خرمشهر، یا زمانی که غرامتی هم نصیب می شد،جنگ را تمام نکردید و شعار قدس از کربلا دادید و حالا که هیچ نصیب نمی برید تن به این کار داده اید. نترسید که بپرسند مسوولیت این همه کشته فاصله فتح خرمشهر تا پایان جنگ برعهده کیست. آری دولتمرد آن است که کاری را که درست می پندارد انجام دهد.

در سطوح کوچک تر، هنگام پایان دادن به غائله گروگان گیری نیز وقتی مهندس بازرگان و یارانش خرده گرفتند که چرا الان، چرا با این همه ضرر، چرا با کارتر دموکرات نه و با ریگان جنگ طلب آری. چرا در زمان ضعف و التماس کاخ سفید نه و هنگام گردن کشی و تهدید ریگان تازه وارد که نرسیده ایرانیان را “بربر” خواند آری. آقای بهزاد نبوی به درست گفت حالا موقع چرتکه انداختن نیست.

که گفته اند هر زمان جلو زیان گرفته شود نفع است. اما مقایسه عمل آقای احمدی نژاد با شجاعت های تاریخ شرطی دارد که رعایت نکردن آن معامله اعتباری را به هم می زند. آقای احمدی نژاد باید درست و روشن به مردم ایران بگویند که بر اساس مسوولیت ها و اختیاراتم و بر مبنای بررسی شرایط و مصلحت های کشور تصمیم به مذاکره و برداشتن گام برای تجدید روابط و – و اگر آمریکا حاضر به قبول شرایط برابر شد – پایان مخاصمه با آن کشور گرفتم و در این راه گام نهادم.

مقصودم از این شرط، تعلیق به محال نیست و گذاشتن بهائی که از پیش نشان می دهد فروشنده قصد فروش ندارد. خوب می دانیم که افشای طرح کسی که به چنین قمار بزرگی می رود – اصولا در هر مذاکره این چنینی – شرط سیاست نیست. آری آن چه باید پنهان شود، بهترست پنهان بماند اما به مردم دروغ نباید گفت. دولتمردان از دفتر خود بخواهند تا سابقه دولت مصدق را – که ظاهرا سفر به شورای امنیت و اخیرا خیلی از کارهای دیگر به سودای یافتن ابروئی به اندازه وی صورت می گیرد – بیابند و در آن بنگرند و ببینند که دکتر قبل از سفر – به لاهه و به نیویورک - با مردم ایران چه گفت و وقتی هم بازگشت به آن ها چه گزارش داد -. مرور بر این تاریخچه از آن نظر لازم است که بدانند تفاوت احترام به مردم را، تفاوت بر زبان آوردن جملات تکراری و نخ نمای “سفر سازنده و خوبی صورت گرفت” که انتهای هر سفر بیان می شود حتی سفرهای شکست خورده و به نتیجه نرسیده رییس جمهور به سعودی و آقای لاریجانی به آفریقای جنوبی و مسکو، با گزارش واقع بینانه.

تفاوت به همان اندازه احترام واقعی به مردم و ادعای احترام به آنان است. او میل به مذاکره را با “ ما برای امنیت عراق همه کار می کنیم” پنهان نکرد. به مردم به دروغ نگفت که برای مذاکره بر سر عراق می رویم ورنه ما که گفتگوئی نداریم. علامت آشتی و صلح را در قالب آیات قرآن نفرستاد تا مردم گمان کنند که قصد تبلیغ اسلام را دارد، اما گیرنده اشاره اصلی را بشنود – که نشنید – آن هم گیرنده ای که خودش همین کاره است و همین هفته گذشته گفت من بر اساس تعلیمات دینی و الهامات غیبی تصمیم گرفتم به عراق لشکر بکشیم.

یعنی هم گیرنده معنای پیام می دانست و هم فرستنده و تنها قصد فریب مردم بود. گیرنده نقطه ضعف را شناخت و نامه را بی جواب گذاشت. چندی بعد هم پیام فرستاد که ایرانی ها فقط می توانند روشن و علنی و با موضوع مشخص تقاضای مذاکره کنند.

به همه این دلایل معتقدم عیدی خوبی از جانب واشنگتن به آقای احمدی نژاد داده شد. که بهترست قدرش بداند.