شام آخر- لئوناردو داوینچی
آوازی یکدست،
یکدست،
دنبالة چوبینِ بار
در قفایش
خطّی سنگین و مرتعش
بر خاک می کشید .
“تاج خاری بر سرش بگذارید”
و آواز دراز دنبالة بار
در هذیانِ دردش
یکدست
رشته ای آتشین
می رشت .
“شتاب کن ناصری، شتاب کن”
از رحمی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
تازیانه اش بزنید”
رشتة چرمباف
فرود آمد .
و ریسمانِ بی انتهای سرخ
در طولِ خویش
از گرهی بزرگ
برگذشت .
شتاب کن ناصری، شتاب کن”
از صف غوغای تماشاییان
العازر،
گام زنان راه خود گرفت
دستها
در پس پشت
به هم درافکنده،
و جانش را از آزارِ گرانِ دینی گزنده
آزاد یافت:
“مگر خود نمی خواست، ورنه می توانست”
آسمان کوتاه
به سنگینی
بر آواز روی در خاموشی رحم
فرو افتاد .
سوگواران، به خاک پشته برشدند
و خورشید و ماه
به هم
برآمد .
توضیح :
ناصری: اهل ناصریه - منظور عیسی (ع) می باشد.
العازر: نام مردی است که عیسی (ع ) او را بعد از مرگ زنده کرد. (منتهی الارب )