مرگ ناصری

نویسنده
احمد شاملو

» حرف اول

شام آخر- لئوناردو داوینچی

 

 آوازی یکدست،

یکدست،

دنبالة چوبینِ بار

در قفایش

خطّی سنگین و مرتعش

بر خاک می کشید .

“تاج خاری بر سرش بگذارید”

و آواز دراز دنبالة بار

در هذیانِ دردش

یکدست

رشته ای آتشین

می رشت .

“شتاب کن ناصری، شتاب کن”

از رحمی که در جان خویش یافت

سبک شد

و چونان قویی مغرور

در زلالی خویشتن نگریست

 تازیانه اش بزنید”

رشتة چرمباف

فرود آمد .

و ریسمانِ بی انتهای سرخ

در طولِ خویش

از گرهی بزرگ

برگذشت .

 شتاب کن ناصری، شتاب کن”

از صف غوغای تماشاییان

العازر،

گام زنان راه خود گرفت

دستها

در پس پشت

به هم درافکنده،

و جانش را از آزارِ گرانِ دینی گزنده

آزاد یافت:

“مگر خود نمی خواست، ورنه می توانست”

آسمان کوتاه

به سنگینی

بر آواز روی در خاموشی رحم

فرو افتاد .

سوگواران، به خاک پشته برشدند

و خورشید و ماه

به هم

برآمد .

 

 

توضیح :

ناصری: اهل ناصریه - منظور عیسی (ع) می باشد.

العازر: نام مردی است که عیسی (ع ) او را بعد از مرگ زنده کرد. (منتهی الارب )