در میان اخبار هفته گذشته، خبری بود تامل انگیز درباره اجرا نشدن حکم شلاق عباس لسانی، فعال و مدافع حقوق آذربایجانیهای ایران در زندان اردبیل که در رسانه ها بازتاب چندانی نداشت. البته این اجرا نشدن به دلیل عفو قاضی و یا فشار افکار عمومی - که درباره برخی دیگر از فعالان سیاسی ضربات شلاق را به تعلیق درآورد- نبوده است، بلکه از نوعی دیگر بود که آنرا قابل درس آموزی نموده است.
چون شخصا اسم آقای لسانی را تنها در رسانه ها شنیده بودم، از نحوه فعالیت های ایشان و خواستهایشان اطلاع زیادی ندارم؛ گرچه مطلب پیش رو نیز نگاهی به عمق و فلسفه آنچه روی داده دارد و فارغ از آنست که شخص محکوم کیست و چرا و با چه مکانیزمی با این حکم مواجه شده است. لیکن با جستجویی در سایت ها دریافتم که عفو بین الملل معتقد است که آقای لسانی زندانی اندیشه بوده و در راه احقاق حقوق و آزادی بیان و انجام فعالیتهای صلح جویانه بازداشت شده است و داستان فعالیت های اجتماعی وی، خود حکایت مفصلی است که در بیانیه سال گذشته سازمان عفو بین الملل در مورد شرایط او به تفصیل شرح داده شده است و آن گزارش حاکی از فشارها و آزارهای زیادی می باشد که به جرم فعالیتهای فرهنگی - سیاسی صلح طلبانه و مدنی بر او وارد شده است. او در آخرین حکم خویش به 18 ماه زندان و 50 ضربه شلاق محکوم شده بود که هفته گذشته دوران 18 ماه حبس او پایان یافت و قرار بود که حکم شلاق اجرا گردد.
اما قصه عدم اجرای حکم شلاق اینگونه روایت شده است که: “در روز 9 دی ماه برای اجرای حکم ۵۰ ضربه شلاق، او را به دادگاه انقلاب برده بودند ولی وی اجازه نداده تا حکم شلاق اجرا بشود و گفته این حکم را از اول غیر قانونی می دانستم. سه ساعت دادستان و قاضی اجرای احکام با او صحبت کردند. دادستان گفت شلاق را بسیار آهسته می زنند، ولی وی باز این اجازه را نداد. بعد دادستان دستور به اجرای حکم در زندان را داد اما در زندان نیز سه بار خواسته اند حکم شلاق را اجرا بکنند باز ایشان اجازه نمی دهند، او را پیش قاضی زندان می برند، قاضی زندان به سربازها دستور می دهد تا عباس را بگیرید و خودم حکم را با افتخار تمام اجرا خواهم کرد. اما سربازها از دستور قاضی سرپیچی می کنند و به حرفهای قاضی گوش نمی دهند.“
در این سالها بندرت پیش آمده است که درباره عدم تن دادن به فرمان یا حکم مقام بالاتر توسط ماموران، که بنا به سنت ذهنی ما معذور هم هستند، اینچنین خبری در ایران شنیده شود. خصوصا در شرایطی که هزینه هیچ اقدام اعتراضی ساده ای، قاعده مند و متناسب با آن نیست، انصافا شنیدن این خبر انسان را متحیر و البته امیدوار می سازد.
این اتفاق این سوال را در ذهن می آفریند که براستی چه چیز باعث شده است که این سربازان از اجرای دستور قاضی سر باز زنند و هزینه اضافه خدمت و حتی شاید تنبیه های دیگر را به جان بخرند؟ کسانیکه تجربه دوران سربازی را داشته اند می دانند که هر یک روز اضافه خدمت چند است و چگونه هر کس سعی می کند تا روزهای آنرا به هر شکلی به حداقل برساند.
در اندیشه پاسخ پرسش پیش می توان گفت که اساسا هر انسانی با توجه به وجدان و انصاف خویش و با اندکی تامل در عملی که قصد انجامش را دارد، درمی یابد که آن عمل تا چه حد با انسانیت و اخلاق سازگار است. در بسیاری موارد ما انسانها با توجه به مشغولیتهای روزمره و درگیری کسب معاش، از تفکر درباره آنچه می کنیم و نتایج برآمده از اعمالمان آنچنان غافل می شویم که اگر در فرصتی جریان زندگی مان را به شکل مصوری در برابر دیدگانمان قرار دهند، از آن بهت زده و شرمسار خواهیم شد.
یقینا گذران زندگی به شکل اخلاقی و انسانی که اکثر افراد در نظر قصد آنرا دارند، نیازمند درنگ در اعمال و انتخاب درست در بین گزینه هاییست که در برابر انسان قرار می گیرد. از اینرو ما نمی توانیم تنها به درست انجام دادن وظایفی که بر عهده مان گذاشته شده است بسنده کنیم بدون آنکه پیش از انجام آن به اخلاقی، انسانی و عادلانه بودن آن وظایف نیاندیشیده باشیم.
اینجاست که انسان گاه به عملی دست می زند که گرچه می داند به زیان مادی و تحمل سختی می انجامد، لیکن روح و وجدان او را آرام می سازد و آرامش باطنی را برای انسان ببار می آورد که دستیابی به هیچ منفعتی نمی تواند آن حس را برای انسان ایجاد کند. نافرمانی شرافتمندانه در سرپیچی از انجام عملی که شخص آنرا ناعادلانه می داند، علاوه بر احساس آرامش روحی فرد، دارای اثر آگاهی بخشی اجتماعی نیز خواهد بود و وجدان جامعه را نیز می تواند به خود آورد و قباحت یک امر غیر اخلاقی و ناعادلانه را برای دیگران آشکار سازد.
مهاتما گاندی، یکی از معلمان بزرگ نافرمانی شرافتمندانه، در اینباره می گوید: “وقتی که من از انجام کاری که وجدانم نمی پذیرد خودداری می کنم، نیروی روحی خود را به کار می برم… زمانی فرا می رسد که عدم همکاری به اندازه همکاری وظیفه هر کس می شود.“
نافرمانی سربازان از دستور قاضی، بی شک متاثر از مقاومت و پایفشاری شخص محکوم به شلاق در تن ندادن به این حکم نیز بوده است و فریاد او بر اینکه “من چیزی جز حق ملتم نمی خواهم، شما نمی توانید با شلاق جواب مردم را بدهید، حکم شلاق مربوط به دوران برده داری است “ ، یقینا باعث تردید و تامل سربازان در تن دادن به این عمل شده است. آنها در درون خویش این عمل را ناعادلانه تلقی کرده اند که از انجام آن به قیمت دردسر خودشان خودداری نموده اند.
این عمل کم نظیر سربازانی که شاید از تحصیلات زیادی هم برخوردار نبوده باشند، این آموزه را می تواند داشته باشد که در صورتیکه بخواهیم اخلاقی و انسانی زیست کنیم و قاعده ناعادلانه ای را تحکیم نکنیم، مامور بودن الزام معذور بودن را نخواهد داشت و تفاوتی ندارد که این مامور یک سرباز باشد یا کارمند، یک پزشک باشد و یا یک مهندس. پزشکی که از او خواسته می شود تا حال وخیم یک انسان نزار را سلامت گزارش کند و یا مهندسی که از او درخواست می شود تا قطعه معیوب ماشینی را و یا ساختمان نامقاومی را تایید کند، اخلاقا موظف است که با عدم همکاری خویش حتی به قیمت از دست دادن منافع خود، عملی متعهدانه و شرافتمندانه را انجام دهد و تنها به انجام وظیفه کورکورانه و از روی خوش خدمتی اقدام نکند.
در پایان باز هم از گاندی سخنی را نقل میکنم که نشان می دهد که راه آزاده زیستن و کسب آزادی هرگز با مشارکت در اعمال خطا بدلیل ترس از گرفتاری به مقصود نمی رسد. او میگوید: “ما نباید از ترس اینکه مبادا خودمان یا دیگران گرفتار رنج شویم در بدکاری خطاکاران سهیم شویم، بلکه باید از راه قطع کمک های مستقیم یا غیر مستقیم خود به خطاکاران، به مبارزه با بدی بپردازیم. اگر پدری در خانه خویش ظالمانه رفتار می کند، وظیفه فرزندانش آن است که خانه پدری را رها کنند. اگر مدیر یک مدرسه، مدرسه خود را با روشهای خلاف اخلاق اداره می کند، شاگردان باید آن مدرسه را ترک گویند. اگر شهرداری فاسد و نادرست است اعضای انجمن شهر باید با استعفای خویش، درستی خود و عدم شرکت خود را در نادرستی های او اثبات کنند. در هر یک از این موارد فرضی نیز عنصر تحمل رنج روحی و جسمی وجود دارد. بدون یک چنین تحمل رنج، غیر ممکن است که آزادی بدست آید.“
پانوشت