خاتمی! نذار بگم دیگه دوستت ندارم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

خاتمی جان! عزیز دلم! کوچولوی بال و پر شکسته. واسه چی ما رو عذاب می دی و رفتی توی بایگانی تاریخ ‏قایم شدی؟ باهاس چی کار کنیم که پاشی بیایی ملت رو از سرگردونی نجات بدی؟ تو که می دونی این اوضاع ‏اگه همین جوری پیش بره، نصف ملت دنیا شون می شه آخرت یزید و نصف دیگه هم باید برن جلو تا چهار ‏سال دیگه بوق بزنن. تو می خوای چی رو برای کجا و چه زمانی حفظ کنی؟ می خوای افتخاراتت رو واسه ‏چی نگه داری؟ می ترسی چی بشه؟ می ترسی دوباره بیفتی وسط یک مشت گرگ درنده که روزی نه تا ‏بحران واسه ات بزان و نذارن که به تحقیقات مربوط به حقوق شهروندی ات برسی؟ بابا! ای ول با این مرام ‏ات! مصبتو شکر با این حال دادن ات درست زمانی که همه دارن حال یه ملت وامونده جامونده از همه ‏جارونده رو می گیرن! آخه این هم شد کار؟ ‏

من می دونم وقتی بخوای بیای ممکنه دوباره سرها بره توی پرونده های قدیمی و دوباره بقول خودت بداخلاقی ‏ها شروع بشه، ولی جون حاجی! فکر ما رو چرا نمی کنی؟ چرا فکر نمی کنی ما هم آدمیم؟ چرا فکر نمی ‏کنی ما هم دوست داریم وقتی اسم رئیس جمهور کشورمون می آد حداقل رومون بشه سرمون رو بالا کنیم و یه ‏نگاه به عکس رئیس جمهور کنیم و فکر کنیم حداقل یه آدم رئیس جمهورمونه که روزی شصت بار دروغ نمی ‏گه و هفته ای صد روز ملت رو عقب تر نمی بره! آخه رفیق جان! مرد مومن! ما سر همون سفره بی نون و ‏نمک زندون اوین که هر کدوم مون یه دور به عشق خنده ها و شادی های یک ملت رفتیم توش، با هم نون و ‏نمک خوردیم. حالا خودت خداروشکر زندون نرفتی، ولی وزیرت که رفت، اون یکی وزیرت که دستش ‏شکست، بالاخره همدردیم، یعنی اصلا نمی خوای ما رو…. آره؟ جون مادرت که ایشاللا خدا بهش عمر ‏طولانی بده، ما رو آدم حساب کن. نمی تونی بفهمی ماها از این وضع خسته شدیم؟ باید سرمون رو از پنجره ‏در بیاریم و جیغ بزنیم خاتمی بیا، خاتمی بیا؟ حالا بفرض این کار رو هم بکنیم، تو که محل نمی گذاری. چی ‏کار کنیم؟ ‏

محمد جونم! سید! الهی هر چی درد و بلاته بخوره توی سر این محمود، الهی قدت سر چشم هر کی نمی تونه ‏ببیندت درآد، آدم این قدر ناز نازی؟ به قول امیرکبیر به سرباز مملکت یک عمر مواجب می دن که یک روز ‏بره بجنگه، ما که مواجب به تو ندادیم، یعنی نداشتیم که بدیم، تازه می دادیم هم که تو نمی خواستی، ولی کم ‏بهت احترام گذاشتیم؟ کم برات کتک خوردیم؟ کم بخاطرت انفرادی کشیدیم؟ کم بخاطرت تهمت خوردیم و ‏تحقیر شدیم؟ کم بخاطرت دربدری و مکافات دوری از مملکت کشیدیم؟ پنج سال بچه تو و رفیق هاتو نبینی ‏بخاطر اینکه دلت خواسته مملکت ات آبرویی داشته باشه و کسی جرات نکنه اسم کشورت رو با تحقیر ببره. ‏آخه رفیق! ما که فحش تو خوردیم، ما که کتک خورمون ملس شد واسه اینکه تو باشی، ما که بقدر خستگی ‏دست و از دست دادن نور چشم نوشتیم و با تحمل اضطراب هر روز و هر روز و هر روز قاضی مرتضوی ‏پات وایستادیم، حالا دیگه اصلا دوزار هم ما رو آدم حساب نمی کنی؟ رفیق جان! ما بریم سراغ کی؟ بریم ‏سراغ هاشمی که اونم کم ناز و ادا نداره، تازه بدبختی اینه که طرف اسمش بد دررفته، شده زمین بایر، هر چی ‏هم آبش بدی و بذر بپاشی و کار توش بکنی بعد از ده سال می شه چهار تا درخت پسته که نصفش پوکه و ‏نصفش دربسته، حالا همه اینها هیچی! وقتی اسمش می آد، ملت گوش شون رو گل گرفتن و چشم شون رو ‏بکلی بستن. اگه دستشو بکنه عسل دماوند و بذاره توی دهن همین رفیق و رفقای خودمون، باز هم گازش می ‏گیرن. مکافات اینه. حالا این یکی هیچی! سید! تو که نیای اون شیخ اصلاحات می آد که هنوز نیومده داره به ‏در و دیوار سنگ پرت می کنه، بابا یواش! سرمون رو شکستی! ول بده داداش، نمی خوای راه بدی، تموم ‏فامیل رو ضایع نکن. می خواد یه انتخابات شرکت کنه همه مون رو کرد یه لته کهنه و تپوند توی سولاخ راه ‏آب. بدبختی مون رو ببین که وسط این همه کامران و هومن که تازه اونها هم کانادایی شدن و بعد از سه هزار ‏سال داریوش و کورش و هوخشتره، باید زیر علم باقر سینه بزنیم. بیست سال زور زدیم تا مخملباف شد ژان ‏لوک گودار، حالا باید بیست سال زور بزنیم تا قالیباف بشه ژاک شیراک. بابا، خاتمی! رفیق جان! نذار ما که ‏عادت کردیم به یه آدم حسابی به اسم ممد آقا خاتمی گرفتار یه مشت ذلیل علیل بشیم که نه به بارن و نه به دارن ‏و تازه معلوم نیست اگه بیان چی می خواد بشه.‏

رفیق جان! محمد طلا! سید خندان! جون حاجی دودره مون نکن. بذار بعد از چهار سال تشنگی و مکافات یه ‏آب خوش از گلومون بره پایین. مگه ما چه کردیم که نباس دو روز خوش تو این دنیا ببینیم؟ سید! اینها که می ‏گن توی دوره خاتمی هیچ اتفاقی نیفتاد زر می زنن قورمه سبزی، از اونی که دو روز زندان رفت و شد پابلو ‏پیکاسو تا اونی که وقتی زندون رفت عشقش خاتمی بود و وقتی از زندون بیرون اومد جواب سلام نلسون ‏ماندلا رو هم نمی داد. و اونی که چهار سال ختم “ صد روز با خاتمی” گرفته بود و حالا سر ختم خاتمی هم ‏ممکنه سروکله اش پیدا نشه. ‏

حاجی! ما اگه همونی که داشتیم رو بخوایم باهاس دم کی رو ببینیم؟ گفتی اقتصاد حالی ام نیست، ولی اومدی ‏و رفتی و نه برقی قطع شد و نه گوجه فرنگی شد چراغ خطر اقتصادی و نه مملکت شد آشغالدونی واردات ‏موز و خیار و سیب زمینی. بابا! تو خودت حالی ات نیست، تو اقتصاد بلدی، دلیل اش هم همون کاری که ‏کردی. گفتی که شرمنده ای که نتونستی آزادی بدی، ما هم زدیم تو سرت که بی عرضه ای. اما این حاج ‏محمود بلایی سر مملکت آورد که تو که زمانی به نظر بعضی از بروبکس مانع اصلی آزادی توی کشور ‏بودی الآن شدی آرزوی همه ملت. نه که تو عوض شده باشی، نه، ولی تازه ملت فهمیدن یه رئیس جمهور بی ‏عرضه یعنی چی؟ تازه فهمیدن روزنومه نداشتن یعنی چی! تازه فهمیدن چهار تا قطعنامه توی دو سال یعنی ‏چی! تازه فهمیدن بی احترامی در تمام جهان یعنی چی؟ تازه دارن می فهمن آرامش و آزادی یعنی چی. بابا! ‏درسته چهار تا مثل من و فلونی و فلونی چهار تا پس گردنی خوردیم و رب و رب مون رو یاد کردیم، ولی ‏حداقل چهار تا دختر همسایه و پسر همسایه مون تونستن مثل آدم دست همدیگه رو بگیرن و توی خیابون راه ‏برن. حداقل این بود که کسی جرات نمی کرد چهار تا وب سایت درپیتی رو فیلتر کنه و دست بذاره روی چشم ‏ملت که نبین و گوششو بگیره که نشنو. حداقل این بود که سالی هزار تا کتاب چاپ می کردیم بدون اینکه یک ‏سال منتظر بمونیم تا اجازه کتابی که سه ماه صرف نوشتن اش شده بگیریم. حداقل این بود که چهار تا آدم ‏باحال اگه می خواستن برن مهمونی اجنه و عزرائیل بالای سرشون ظاهر نمی شد. حداقل این بود که اگر می ‏رفتی دفتر معاون دانشگاه که نمره تو درست کنی ترتیب تو نمی داد و تازه بعدش به زور عقدت نمی کرد. ‏حداقل این بود که هفته ای یک ترور نبود و سر یکی رو نمی بریدن….. بابا اینها که حداقل نیست، من می ‏خوام برگردم به همون حداقل انسانی.‏

ببین، محمد جان! قربون اون عبای سفیدت برم! به حرف این بچه گاگولایی که وقتی می خوان سراغ تاریخ ‏می رن سه هزار سال قبل و وقتی می رن سراغ جغرافیا می رن پنج هزار کیلومتر اون ور تر گوش نکن. ما ‏که می دونیم ایرونی هستیم و همسایه عراق و افغانستان و ترکیه و پاکستان هستیم و مطمئنیم که ایران همجوار ‏سوئیس و اتریش نیست، از طرفی می دونیم که اگر بخواهیم گذشته رو ببینیم دیگه فوقش می ریم زمان ‏هاشمی، نه، می ریم زمان هویدا، خیلی که بخواهیم زور بزنیم می ریم زمان مصدق، ورنمی داریم زرتی بریم ‏سراغ جمشید و داریوش و خشایارشاه. ما می دونیم واقعیت چیه، اگه هم ده سال پیش الدرم بلدرم می کردیم و ‏می خواستیم تو بشی رهبر اپوزیسیون، من یکی که غلط کردم، گه خوردم. بقیه خودشون می دونن رژیم ‏غذایی شون چیه، من می خوام تو بشی رئیس جمهور. یه رئیس جمهور که چهار تا وزیر با سابقه بگذاره برای ‏گردوندن مملکت، یه رئیس جمهور که هر چهار سال یک سال یا حداکثر دو بار بره نیویورک، سالی هم دو ‏بار بره فرنگ، بقیه وقتش رو هم به اداره مملکت بگذرونه. ما رئیس جمهوری نمی خوایم که دنیا رو مدیریت ‏کنه ولی توی کشورش همه همدیگه رو بخورن، بیا! این یکی اومد راه بره، چنان ضایع کرد که تا پونزده سال ‏باهاس سیفون بکشی و عطر و گلاب بزنی که بوی رئیس جمهور از شامه ملت حذف بشه. چه جوری بهت ‏بگم، ما یه رئیس جمهور می خوایم که برق مون قطع نشه، فیلتر نشیم، روزنامه داشته باشیم، احترام داشته ‏باشیم، روزی که می آد قیمت خونه اگه صد میلیون هست، بعد از چهار سال مثلا بشه صد و بیست میلیون نه ‏دویست و پنجاه میلیون. ‏

خاتمی جونم! عزیز دلم! چه جوری بهت باید قول بدیم که بچه های خوبی هستیم و بخدا بهت کمک می کنیم که ‏مملکت رو اداره کنی، بهت کمک می کنیم و بیخودی هم هر روز تند نمی ریم که اذیتت کنیم. همراه ات هستیم ‏و دل مون لک زده که مثل آدم زندگی کنیم. ما از بی احترامی خسته شدیم. ما از اینکه هر روز بشنویم یکی ‏دیگه از بهترین بچه های این مملکت رفت فرنگ و دیگه نمی آد خسته شدیم. ما از اینکه هر روز دروغ ‏بشنویم خسته شدیم، ما از اینکه هر روز ببینیم یک وزیر بی عرضه می ره کنار یکی بی عرضه تر می آد ‏جاش خسته شدیم. ما از اینکه قیمت ها مثل موشک می ره بالا و در عوض موشک ها سقوط می کنه خسته ‏شدیم. ما از خالی بندی ها خسته شدیم. ببین! چرا نمی فهمی!؟ چرا نمی تونی بدبختی ما رو درک کنی! ما از ‏این وضع خسته شدیم. باید چی کار کنیم؟ باید همه جای شهر اسمتو بنویسیم روی در و دیوار؟ باید ملت عکس ‏خاتمی رو بزنن روی ماشین و لباس شون و هر جا دست شون می رسه تا بفهمی؟ باید هر جا سخنرانی می شه ‏جمع بشن و شعار بدن که بیایی؟ چی کار کنیم؟ جون حاجی بگو چه کنیم؟ آخه رفیق جان! یه نیگاه به تقویمت ‏بنداز و ببین روزها همین جوری داره می گذره و هر چه می گذره آقاتیزه دندون هاش رو برای قاپیدن یک ‏دوره دیگه ریاست جمهوری تیز می کنه.‏

ببین حاجی! دارم جدی می گم! تو شدی عین دخترعمو خوشگله که می خواهیم نامزدمون بشی، نشستی واسه ‏خودت لب جوب، یه گل مریم هم گرفتی دستت و پرشو می کنی و هی می گی می شه نمی شه، می شه نمی ‏شه، می شه نمی شه، بابا اگه می شه، بگو ما هم بریم تهیه و تدارک، شاید بابات رضایت داد، حضرت عباسی ‏اگه رضایت ندی ممکنه یکی بره زن فرنگی بگیره، یکی هم بگه دلمو به همین مهوش خانوم خوش می کنم، ‏بالاخره وقتی برق قطع باشه آدم روی نحس اش رو نمی بینه. ولی آخه این یارو هم ددری یه، هم بد اداست، ‏هم دائم خونه باباست، هم می ره دیدن غریبون. تو رضایت بده، ما هم این ور قضیه حواس مون هست، اگه ‏کسی خواست مراسم رو به هم بزنه و تحریم کنه و پشت سر رفیق مون حرف بزنه، نه دیگه دوست و رفیق ‏سرمون می شه، نه دیگه حاضریم کوتاه بیاییم. نه که رفیق باز نیستیم، ولی رفیق اصلی ما مملکته و عشق ‏اصلی مون کشوری که هر روز داره توی لجن و کثافت دیوانگی و بی عقلی فرو می ره. ‏

من نمی دونم، شاید هم دلت با ما نیست، شاید می ترسی دوباره بگی آره، نه ماه به شکم بکشی آخرش هم یه ‏بچه ناقص الخلقه به دنیا بیاد که نه قیافه اش به ملت ما شبیهه نه به دولت تو، اگه می خوای بگی نه، جون ‏مادرت همین فردا بگو نه، ولی دست ما رو تو پوست گردو نذار. اگه نمی خوای خودت بیای، حالا که همه ‏قبولت دارن، هر چی آدم گنده است جمع کن، برین بشینین توی یک خونه ای، دو روز حرف بزنین، آخر کار ‏یکی رو انتخاب کنین که همه مون پاش وایستیم و از شر این زن بابا راحت بشیم. اگه این کار رو بکنی، هم ‏عقل کردین، هم ملت می آن پشت سرتون، گیریم که چهار تا دله دیوونه نیان، بقول شیرازی ها باکی نیست. ‏منتهی هر کاری می کنی زودتر، بابا لایت! بابا یواش! تا تو بگی نه، یارو سه دور کره زمین رو دور زده و ‏یه متر دیگه به حجم کثافت مملکت اضافه کرده. ‏

خاتمی جونم! من کاری به هیچ کس ندارم. این نامه رو هم واسه این دارم منتشر می کنم چون می دونم ‏اینجوری زودتر به دستت می رسه، به من باید جواب بدی! من واسه ات زندگی مو گذاشتم، می دونم خیلی ها ‏این کار رو کردن، ولی من کار خودمو می کنم. به من جواب بده، یا بگو آره و بیا و پاش وایستا و پات وای ‏میستیم، یا بگو نه و به عنوان کسی که همه مون قبولت داریم، با بقیه اونهایی که می خوان مسائل کشور رو ‏توی ایران حل کنن، بشینین یکی رو انتخاب کنین و اون بشه نامزد ائتلاف، ما هم تصمیم شما رو قبول داریم. ‏

گفتم ما تصمیم شما رو قبول داریم، گفتم ما، فکر نکن خودمو جمع بستم که بگم از طرف ملت حرف می زنم، ‏نه حاجی! دیگه اون عادت ها توی سر ما یکی که دیگه نیست. خودمو جمع بستم که تنها نباشم. حرف آخرم هم ‏اینه که اگه جواب دادی که دادی، اگه ندادی، دیگه اصلا باهات حرف نمی زنم، توی روت هم نیگاه نمی کنم. ‏مطمئن باش نمی رم سراغ غریبون، منتهی دیگه یادم می ره که یه روزی یه محمد خاتمی مشتی باحال داشتیم ‏که می تونست گره کارمون رو واکنه، ولی اینقدر دست دست کرد که موهای سرمون عین دندونامون سفید شد. ‏

مخلص رفیق

ابراهیم نبوی

هشتم شهریور 1387‏

دوستان عزیز!‏

کسانی که دوست دارند در مورد این نامه نظر بدهند، می توانند علاوه بر ارسال نظرات شان از همین جا که ‏طبعا فقط خودم می خوانم، به سایت دوم دام دات کام بیایند و نظرات شان را بگذارند تا من آن ها را منتشر ‏کنم. می خواهم این نامه را کامل کنیم و بفرستیم برای طرف، اگر هم مخالفید نظرتان را بگوئید. ‏

www.doomdam.com