اوایل خرداد ماه امسال بود. صدای گرفته اش پشت تلفن کش می رفت و لهجه شیرازی اش را غلیظ تر می کرد. تلاش برای امیدواری که نه، دلداری اش بیهوده می نمود. بعد از هر بار که نام محمد را به زبان می آورد، با صدای کش داری می گفت: “ جاااااان!” و شروع می کرد به قربان صدقه رفتن پسرک از دست شده و لعن کردن خودش.
محمد موسوی را سوم اردیبهشت 86 در زندان شیراز بر دار کرده بودند.
وقتی از پسرش و ملاقاتهایشان و امیدواری که همواره به آنها داده شده بود می گفت، به او گفتم از همبندی ها یا هم زندانیهای محمد کسی هست که همسال او باشد و مثل او محکوم به اعدام؟ گفت بله. من شک داشتم واو مطمئن بود. می گفت حد اقل دو سه تایی را می شناسد.
بهنام، یکی از آنها بود. همسال محمد و همسایه اش در عادل آباد شیراز.
این شبها خواب محمد، بیداری بهنام را آشفته است. 9 ماه از 18 سالگی او گذشته است و همه این 9 ماه، مرگ را با امید پس زده است. نه امید به دیگرانی که آویزان به طناب حقوق بشری که ضمانتی برای اجرا ندارد و دل بسته به میثاق هایی که برای دلبری نیز اندام اجرایی خود را کم دارند و بیشتر به درد عشقهایی افلاطونی متوهمانی چون ما می خورند تا کاربر÷د کسانی که جسم و روح و جانشان گرو این تعهدهای بی ضامن است، به کسانی دل امید بسته است که بتوانند با ریش سفیدی و بزرگتری کردن، اولیاء دم مهرداد را راضی به دادن رضایت کنند.
اما این همه نیز، امیدی است که تا امروز و بعد از گذشتن دو سال و ده ماه از روز حادثه، به نتیجه ثمربخشی نرسیده است.
هرگز نه کفتر باز بوده ام تا این عشق غریب را دریابم و نه کسی را در دور و برم کفتر باز و خروس باز و سگ باز و… دیده ام تا در درک این پرونده های غریب یاری ام دهد.
پیش از این و در پرونده ای دیگر ، مردی خروس باز، همه ایمانش به زندگی و زن و فرزند را در گرو خروسهای شکاری اش گذاشت و همه را یکجا باخت. نه آنها را که خودش را. جانش را و آینده خانواده اش را. خروس بازی ، دلیل دعوا و علت قتل مردی بود که زنش، هفت سال زندان را به اتهام معاونت در قتل و اتهام سنگین خیانت تحمل کرد تا پس از هفت سال، بالاخره بتواند شرافت زخمی اش را از زندان به خانه ببرد و حکم تبرئه بگیرد.
بهنام ولی این گونه نیست. او 16 سال بیشتر نداشت و هنوز تا درک شرافت، چند سالی باید بچگی می کرد. شرافت را بهنام در عشق به کفترانی پرورانده بود. بالا تر رفتن و بهتر پریدنشان غرور بلوغ را در رگان او به جوش می آورد. کفتر یعنی عشق! آسمان انگار زیر بال تو پهلو می گیرد، وقتی کبوترانت را پر می دهی.
اما آسمان تنگ دستجرد را فقط دلبرکان بهنام نیست که به زیر بال و پر می گیرد. کفتربازی نه فقط عشق که جنگ غرور و جوانی هم هست. کفتر باز ماهری که باشی، هم احترام داری و هم حب و بغض. هم نگاه بد پشتت است و هم سخن به کنایه. چه رسد به تو ، که رقیب هم به جثه، هم به زبان و هم به سن سر است.
بهنام در نامه ای نوشته است که بار اول نبود که مهرداد به من توهین می کرد. او بارها مرا آزار داده بود. از من بزرگتر بود و از هر فرصتی استفاده می کرد برای تحقیر کردنم. آن روز هم اگر با سنگ به کبوترم نزده بود و کبوتر نیفتاده بود از دیوار، به سراغش نمی رفتم و گلاویز نمی شدیم و…
اما این ، داستانی از پیش نوشته شده بود انگار که بهنام کوچک، بازیگری اش می کرد.
باری حادثه به وقوع پیوست. مهرداد در زمین فوتبال مشغول بازی بود و نیز در کمین کبوتر. و کبوتر بر دیواری ، در کمین مهرداد.
آن سوی دیوار، بهنام، بی خبر از کمین و کمینگر در فکر پرواز کفترکش. همه بازی همین بود. قرار نبود کسی کشته شود. قرار بود چندی بعد، زمینهای تشنه دستجرد، جای کفتران را در دل بهنام بگیرد و بهنام زارع بشود همشغل نام خانوادگی اش. آرزویی که در دل خانواده زارع، به عقده ای بدل شد در این دو سال و اندی.
باری، سنگ زدن به کبوتر، دعوای دو جوان را در پی داشت. تبرزین از پی سنگ آمد و شد بلای جان هردو. اول مهرداد ، رگ داد به تیزی داس مرگ و بعد هم بوم مرگ، با مجوز اعدام، جای کبوتران بازیگر، نشست روی شانه بهنام. غافل یا فارغ از این که او هنوز مانده تا هوای بلوغ را از سرش بیرون کند و هنوز مانده تا دنیای کودکانه اش را با حس حب وبغض رقابت و غرور ، وانهد.
اگر چه این مهم، یعنی نداشتن سن قانونی برای پذیرش مسوولیت کیفری از سوی بهنام، از نظر قاضی، دلیل کافی برای صادر نکردن حکم اعدام در شعبه 5 دادگاه کیفری استان فارس نشد، اما محمد مصطفایی ، وکیل بهنام زارع، بر این باور است که اولا طبق ماده 9 قانون مدنی ، کنوانسیون حقوق کودک در حکم قانون برای کشور ما و لازم الاجراست. و دوما اثبات رسیدن به”سن” بلوغ شرعی که لازمه داشتن مسوولیت کیفری است، در هیچ جای قانون مجازات اسلامی مشخص نشده است و قانونگذار به بیان “حد شرعی” اکتفا کرده است. و فقط در قانون مدنی که به امور حقوقی – نه کیفری- مربوط است، قانونگذار در تبصره یک مادة 1210 مقرر نموده ؛ سن بلوغ در پسر 15 سال تمام قمری و در دختر 9 سال تمام قمری است. بنابراین علی القاعده نمی توان با توجه به اصل تفسیر به نفع متهم در امور کیفری به مجموع قوانین مدنی رجوع نمود مگر آنکه در این خصوص تصریح بعمل آمده باشد. ضمن این که فقها نیز در خصوص سن مسئولیت کیفری با یکدیگر اختلاف داشته و سن مشخصی اکنون به عنوان سن فرد در ارتکاب جرم پیرامون رافعیت مسئولیت کیفری در نظر گرفته نشده است.
با این وصف، آنچه در پس دیوارهای عادل آباد شیراز این روزها و شبها شنیده می شود، زمزمه های خفیفی است که قصه محمد موسوی را برای بهنام تکرار پذیر می کند. بهنام زارع ، گریزان از لحظه ای است که او را به خلوت انس بی سپیده ای ببرند که تا سحر با اشک ، گناه بشوید؟! – چون محمد که مادرش این داستان را با آه و حسرت می گوید – یا این که همچنان امید ببندد به تعهدات بی ضمانت و دل قوی دارد به ریش سپیدی کسانی که” شاید “ توان رضایت گرفتن بیابند و….
حاشا از زنبور بی عسلی که ماییم و حاشا از ماده های حقوق بشری که از بر می کنیم!