زنبور بی عسل، ما و حقوق بشر

آسیه امینی
آسیه امینی

اوایل خرداد ماه امسال بود. صدای گرفته اش پشت تلفن کش می رفت و لهجه شیرازی اش را غلیظ تر می کرد. تلاش برای ‏امیدواری که نه، دلداری اش بیهوده می نمود. بعد از هر بار که نام محمد را به زبان می آورد، با صدای کش داری می ‏گفت: “ جاااااان!” و شروع می کرد به قربان صدقه رفتن پسرک از دست شده و لعن کردن خودش. ‏

محمد موسوی را سوم اردیبهشت 86 در زندان شیراز بر دار کرده بودند. ‏

وقتی از پسرش و ملاقاتهایشان و امیدواری که همواره به آنها داده شده بود می گفت، به او گفتم از همبندی ها یا هم ‏زندانیهای محمد کسی هست که همسال او باشد و مثل او محکوم به اعدام؟ گفت بله. من شک داشتم واو مطمئن بود. می گفت ‏حد اقل دو سه تایی را می شناسد. ‏

بهنام، یکی از آنها بود. همسال محمد و همسایه اش در عادل آباد شیراز. ‏

این شبها خواب محمد، بیداری بهنام را آشفته است. 9 ماه از 18 سالگی او گذشته است و همه این 9 ماه، مرگ را با امید ‏پس زده است. نه امید به دیگرانی که آویزان به طناب حقوق بشری که ضمانتی برای اجرا ندارد و دل بسته به میثاق هایی ‏که برای دلبری نیز اندام اجرایی خود را کم دارند و بیشتر به درد عشقهایی افلاطونی متوهمانی چون ما می خورند تا ‏کاربر÷د کسانی که جسم و روح و جانشان گرو این تعهدهای بی ضامن است، به کسانی دل امید بسته است که بتوانند با ‏ریش سفیدی و بزرگتری کردن، اولیاء دم مهرداد را راضی به دادن رضایت کنند.‏

اما این همه نیز، امیدی است که تا امروز و بعد از گذشتن دو سال و ده ماه از روز حادثه، به نتیجه ثمربخشی نرسیده است.‏

هرگز نه کفتر باز بوده ام تا این عشق غریب را دریابم و نه کسی را در دور و برم کفتر باز و خروس باز و سگ باز و… ‏دیده ام تا در درک این پرونده های غریب یاری ام دهد. ‏

پیش از این و در پرونده ای دیگر ، مردی خروس باز، همه ایمانش به زندگی و زن و فرزند را در گرو خروسهای شکاری ‏اش گذاشت و همه را یکجا باخت. نه آنها را که خودش را. جانش را و آینده خانواده اش را. خروس بازی ، دلیل دعوا و ‏علت قتل مردی بود که زنش، هفت سال زندان را به اتهام معاونت در قتل و اتهام سنگین خیانت تحمل کرد تا پس از هفت ‏سال، بالاخره بتواند شرافت زخمی اش را از زندان به خانه ببرد و حکم تبرئه بگیرد. ‏

بهنام ولی این گونه نیست. او 16 سال بیشتر نداشت و هنوز تا درک شرافت، چند سالی باید بچگی می کرد. شرافت را بهنام ‏در عشق به کفترانی پرورانده بود. بالا تر رفتن و بهتر پریدنشان غرور بلوغ را در رگان او به جوش می آورد. کفتر یعنی ‏عشق! آسمان انگار زیر بال تو پهلو می گیرد، وقتی کبوترانت را پر می دهی. ‏

اما آسمان تنگ دستجرد را فقط دلبرکان بهنام نیست که به زیر بال و پر می گیرد. کفتربازی نه فقط عشق که جنگ غرور و ‏جوانی هم هست. کفتر باز ماهری که باشی، هم احترام داری و هم حب و بغض. هم نگاه بد پشتت است و هم سخن به کنایه. ‏چه رسد به تو ، که رقیب هم به جثه، هم به زبان و هم به سن سر است. ‏

بهنام در نامه ای نوشته است که بار اول نبود که مهرداد به من توهین می کرد. او بارها مرا آزار داده بود. از من بزرگتر ‏بود و از هر فرصتی استفاده می کرد برای تحقیر کردنم. آن روز هم اگر با سنگ به کبوترم نزده بود و کبوتر نیفتاده بود از ‏دیوار، به سراغش نمی رفتم و گلاویز نمی شدیم و… ‏

اما این ، داستانی از پیش نوشته شده بود انگار که بهنام کوچک، بازیگری اش می کرد.‏

باری حادثه به وقوع پیوست. مهرداد در زمین فوتبال مشغول بازی بود و نیز در کمین کبوتر. و کبوتر بر دیواری ، در ‏کمین مهرداد. ‏

آن سوی دیوار، بهنام، بی خبر از کمین و کمینگر در فکر پرواز کفترکش. همه بازی همین بود. قرار نبود کسی کشته شود. ‏قرار بود چندی بعد، زمینهای تشنه دستجرد، جای کفتران را در دل بهنام بگیرد و بهنام زارع بشود همشغل نام خانوادگی ‏اش. آرزویی که در دل خانواده زارع، به عقده ای بدل شد در این دو سال و اندی.‏

باری، سنگ زدن به کبوتر، دعوای دو جوان را در پی داشت. تبرزین از پی سنگ آمد و شد بلای جان هردو. اول مهرداد ، ‏رگ داد به تیزی داس مرگ و بعد هم بوم مرگ، با مجوز اعدام، جای کبوتران بازیگر، نشست روی شانه بهنام. غافل یا ‏فارغ از این که او هنوز مانده تا هوای بلوغ را از سرش بیرون کند و هنوز مانده تا دنیای کودکانه اش را با حس حب ‏وبغض رقابت و غرور ، وانهد. ‏

اگر چه این مهم، یعنی نداشتن سن قانونی برای پذیرش مسوولیت کیفری از سوی بهنام، از نظر قاضی، دلیل کافی برای ‏صادر نکردن حکم اعدام در شعبه 5 دادگاه کیفری استان فارس نشد، اما محمد مصطفایی ، وکیل بهنام زارع، بر این باور ‏است که اولا طبق ماده 9 قانون مدنی ، کنوانسیون حقوق کودک در حکم قانون برای کشور ما و لازم الاجراست. و دوما ‏اثبات رسیدن به”سن” بلوغ شرعی که لازمه داشتن مسوولیت کیفری است، در هیچ جای قانون مجازات اسلامی مشخص ‏نشده است و قانونگذار به بیان “حد شرعی” اکتفا کرده است. و فقط در قانون مدنی که به امور حقوقی – نه کیفری- مربوط ‏است، قانونگذار در تبصره یک مادة 1210 مقرر نموده ؛ سن بلوغ در پسر 15 سال تمام قمری و در دختر 9 سال تمام ‏قمری است. بنابراین علی القاعده نمی توان با توجه به اصل تفسیر به نفع متهم در امور کیفری به مجموع قوانین مدنی ‏رجوع نمود مگر آنکه در این خصوص تصریح بعمل آمده باشد. ضمن این که فقها نیز در خصوص سن مسئولیت کیفری با ‏یکدیگر اختلاف داشته و سن مشخصی اکنون به عنوان سن فرد در ارتکاب جرم پیرامون رافعیت مسئولیت کیفری در نظر ‏گرفته نشده است. ‏

با این وصف، آنچه در پس دیوارهای عادل آباد شیراز این روزها و شبها شنیده می شود، زمزمه های خفیفی است که قصه ‏محمد موسوی را برای بهنام تکرار پذیر می کند. بهنام زارع ، گریزان از لحظه ای است که او را به خلوت انس بی سپیده ‏ای ببرند که تا سحر با اشک ، گناه بشوید؟! – چون محمد که مادرش این داستان را با آه و حسرت می گوید – یا این که ‏همچنان امید ببندد به تعهدات بی ضمانت و دل قوی دارد به ریش سپیدی کسانی که” شاید “ توان رضایت گرفتن بیابند و….‏

حاشا از زنبور بی عسلی که ماییم و حاشا از ماده های حقوق بشری که از بر می کنیم!‏