گشت گرگها در گله گوسفندان
حامد احمد
اولین فکر و حسی که در برخورد با پدیدهای مثل “گشت ارشاد” به ذهن بیننده میآید، مواجهه با یک جور اخراجیها”ی بیرتوش است. اینجا دیگر اوباشبازی، تکهپرانی و قمه دست گرفتن مثل “اخراجیها” با عرفان باسمهای و تحولهای ناگهانی لاپوشانی نمیشود. کاراکترهای اوباش تا آخر لات و ول و کلاش باقی میمانند و فقط در برخورد با یک ابر لومپن و لات بزرگ- با بازی جمشید هاشمپور- است که دارای بعد تقدسگونه میشوند.
سعید سهیلی برعکس مسعود دهنمکی فعالیتهای پیشین خود را پنهان نمیکند. بارها خاطراتش از حضور در گروههای فشار شهر مشهد را روایت کرده است و شاید این فیلمش خاطرهنگاریای کمدیحادثهای باشد از آن دوران. روایت زندهگی سه تا آدم علاف و لات که آرزویشان داشتن اسلحه و بیسیم و حکم ماموریت واقعیست تا بتوانند در شکل و شمایل گشتهای ارشاد راحتتر به هر نوع تفاوتی که شامل تیپ متفاوت تا وضعیت زندهگی دیگرگونه میشود، گیر بدهند و آنها را سرکیسه کنند.
افشاگرانهترین سکانس فیلم مربوط میشود به جایی که گشت ارشاد واقعی یک پارتی مختلط را کشف کرده و دار و دستهی گشت ارشاد قلابی از راه میرسند و بخشی از محموله شامل پسرهای پارتی را بار میزنند و با خود به بیابان میبرند. سردستهی جمع با عنوان کلیشهای و طعنهآمیز حاجی از راه میرسد و تکتک جوانان را معاینه میکند و جرم هر تفاوتی را از آرایش مو تا بوی الکل و ترانس سکشوال را قیمتگذاری میکند و از هرکدام پول یا اجناسی میگیرد و همه را مانند گلهای گوسفند در بیابان رها میکند.
به خاطر همین و با دیدن این سکانس، دیگر بخش آخر فیلم که البته در اکران عمومی مشمول سانسور شده است، تکاندهنده نیست. جایی که حاجی در زندان برای زندانیان کمسن و سالتر سخنرانی میکند و طبق فرمایشاتی حکیمانه آنها را امر به گرگ بودن و نهی از گوسفند بودن میکند و انسان بودن را گزینهای کاملا مردود برمیشمرد. انگار حاج بخشی یا اللهکرم است که در یکی از جلسات مخفی انصار حزبالله برای جوانها و نوجوانها حرف میزند و صحبت از ریشهکن کردن هر گونه مخالفی میکند. مخالفها و متفاوتها که از دید سازندهی گشت ارشاد و شخصیت اصلی فیلمش چیزی جز گوسفندانی آمادهی دریدن نیستند.
دیگر با چنین مضمون و پیام رسایی دختربازی یکی از اعضای گشتارشاد قلابی و بیماری دیگری و علاقهاش به غذای نذری امام حسین برای شفا را نمیتوان جدی گرفت. پوشیدن شورتهایی با طرح پرچم آمریکا و انگلیس، سخنرانی رقتبار دو جوان اهل موزیک وسط خیابان و شوخیهای اساماسی و مرد زنبازی که سیبیل نیچهای دارد و از بوسهبازی در خواب با فیلسوف معروف آلمانی حرف میزند، مزههایی هستند که روی این خوراک خطرناک ریخته شده تا مخاطب خوشباش پردیسهای سینمایی ایران خشنود و خندان سینما را ترک کند. وگرنه همهچیز در سکانس گیر افتادن یکی از گشتارشادیهای قلابی توسط گشتارشاد اصلی عیان است.
پسر ظاهرا حزباللهی دختر باز- با بازی پولاد کیمیایی- با دختری در پارک مشغول حرف زدن و مخ زدن است که گشتهای ارشاد با لباسهای فرم نیروی انتظامی از راه میرسند. پسر برای فرار به هر دستآویزی چنگ میزند و دست آخر دوست و همکارش ناگهان وسط پارک روی تختهسنگی میپرد و خطابهای غرا دربارهی حق شهروندی و قانون تصویب شدهی مجلس شورای اسلامی و غیره را بیان میکند. مردم سوت و کف میزنند و ماموران انتظامی در نهایت آرامش به این سخنان را گوش میدهند و متهم را رها میکنند تا راحت و آسوده پا به فرار بگذارد. و این یعنی که ماموران انتظامی و گشت ارشادیهای اصل کاری همهگی و جملهگی اهل گفتوگو و مصالحه هستند و هرگونه خشنونت و سرکیسه کردنی مربوط به اوباش بیکاریست که از عنوان گشت ارشاد سواستفاده میکنند.
مسعود دهنمکی و سعید سهیلی، چماق به دستهای سابق، حالا پشت دوربین و روی صندلی کارگردانی نشستهاند. اما چیزی تغییر نکرده. اینبار نگاتیو خدا تومان و سوپراستارهای گرانقیمت به جای چماق ارزان و دمدستی بر سر و ذهن و مغز مردم کوبیده میشود. تمام اعتبار هشت سال جنگ و دفاع از مرزهای ایران به پای همسلکیهای قمه به دست دهنمکی گذاشته میشود و گشتهای ارشاد و باندهای مخوف ثروت و قدرت از اتهامها مبرا میشوند تا چند علاف لات مجرم اصلی سرکوب سبک متفاوت زندهگی مردم معرفی بشوند. آنها همان شخصیت هاشمپور در فیلم گشت ارشاد هستند که اسلحهی اصلی را در دست دارند و در نمایشگاههای اتومبیل و باقی مراکز موجه اقتصادیتجاریشان نشستهاند و آحاد ملت را از دختر شهرستانی جوان فیلم- نیوشا ضیغمی- تا جوان عقبماندهی ذهنی و در نهایت همان سه جوان لات و قلابی را درو میکنند و شخم میزنند و مدام به ما تماشاگران این نمایش خشونتبار آدرس اشتباهی میدهند تا پادوهای قدرت قهرمان بشوند. قهرمانانی از جنس مجید سوزوکی فیلم اخراجیها و حاجی فیلم گشت ارشاد.