ایران در وهله اول کشور حافظ و سعدی و مولانا است تا کامبیز درمبخش و اردشیر محصص، پس طبیعی می نماید که ادبیات و شعر ملاک سنجش هنرهای دیگر حتی نقاشی و موسیقی بشود. معمولاً وقتی می خواهیم زبان به تمجید فیلمی تأثیرگذار بگشاییم یا از یک تابلوی نقاشی تعریف کنیم آن را با صفت “شاعرانه” مزین می کنیم. لقب “شعر” دادن به یک اثر هنری تصویری اوج ستایش ما است از کمالی که احتمالاً یک نقاشی، کارتون یا فیلم هیچگاه صد در صد به آن دست نخواهد یافت چرا که فقط در جادوی “کلام” نهفته است….
کارتون ادبیات مصور نیست
- رشته ای بر گردنم افکنده دوست.
- کبوتر با کبوتر باز با باز…
- عشق شوری در نهاد ما نهاد.
- من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه.
جملات بالا را از کتاب لطایف الطوایف یا مجموعه ضرب االمثل های پارسی گلچین نکرده ام، نمونه هایی هستند از نظریاتی که بینندگان سایت های کارتون پای بعضی آثار گذاشته اند. این جملات که قرار است واگویی ادیبانه تعابیر مخاطبین از آثار کارتونیست ها باشد؛ نمایشگر نگاهی ویژه است که کارتون را نوعی ادبیات مصور می بیند.
البته بعضاً می توان ایده کارتون را در یک جمله تقلیل داد اما پافشاری برای همسان کردن ادبیات و کارتون و یا فشرده کردن موجودیت کارتون در قالب عبارات نغز، راه به جایی نخواهد برد. قابل درک است که مردم ما انس و الفت بیشتری با کلام دارند تا تصویر. در هر حال ایران در وهله اول کشور حافظ و سعدی و مولانا است تا کامبیز درمبخش و اردشیر محصص، اکثر مردم ما هم طبع شعر دارند نه دست به قلم و طراحی. پس طبیعی می نماید که ادبیات و شعر ملاک سنجش هنرهای دیگر حتی نقاشی و موسیقی بشود. معمولاً وقتی می خواهیم زبان به تمجید فیلمی تأثیرگذار بگشاییم یا از یک تابلوی نقاشی تعریف کنیم آن را با صفت “شاعرانه” مزین می کنیم: اثر شاعرانه روبر برسون، شعر تلخ برگمان. لقب “شعر” دادن به یک اثر هنری تصویری اوج ستایش ما است از کمالی که احتمالاً یک نقاشی، کارتون یا فیلم هیچگاه صد در صد به آن دست نخواهد یافت چرا که فقط در جادوی “کلام” نهفته است.
در پیدایی چنین نگاهی، بعضی از هنرمندان هنرهای بصری ما از جمله کارتونیست ها بی تقصیر نیستند. آثار ایشان، بعضاً ادبیات مصور است تا “سینما”، “نقاشی”، یا “کارتون”. به ندرت می توان سینماگری ایرانی یافت که لحظات، حالات و احساسات را “تصویری” و نمایشی کند و در چارچوب توصیفات و دیالوگ باقی نماند. حتی فیلمساز استخوان خرد کرده و موجهی مثل داریوشمهرجویی هم در آخرین اثر خود “سنتوری”، رابطه درونی شخصیت اصلی با سنتورش را تنها در کلام متجلی ساخته است و نه تصویر.
ایده بسیاری از آثار کارتونیست های ما چیزی ورای کلام، ضرب المثل و یا عبارت نغز به تصویر درآمده نیست. در واقع، کارتونیست عادت کرده به فرهنگ کلامی و ادبیات، مبدأ حرکت خود را برای رسیدن به ایده تصویری، کلام قرار می دهد و نه تصویر. نتیجه این که اثر خلق شده حاوی تعابیر ادیبانه یا تمثیل های ادبی خواهد بود که در دنیای تصویر و کارتون، کم تآثیر و بی فایده می نمایند. فرض کنید یک کارتونیست، شخصیتی را تصویر کند که با دست، کوه سنگی عظیمی را مثل فرش بالا زده و زیرش یک قلب قرمز جسته است. طبیعتاً مخاطب ایرانی به سرعت به یاد ضرب المثل: ” از زیر سنگ هم شده پیدایش خواهم کرد” می افتد و خلاقیت و طبع “شاعرانه” طراح را می ستاید که سختی یافتن عشق را چنین به تصویر در آورده است! اما واقعیت این است که کارتونیست، تنها یک اصطلاح فارسی را لفظ به لفظ طراحی کرده است و بس. نتیجه، کاملاً بی معنا است چرا که بالا زدن کوه و دیدن یک قلب در دنیای کارتون اصلاً معنایی را که منظور نظر هنرمند و مخاطب ایرانی بوده نمی دهد. تقریباً مثل این است که عبارت “دست روی دلم نگذار” ترجمه شود: “Don’t put your hand on my stomach” و بعد دانش انگلیسی گوینده کلام را تحسین کنیم!
می توان هنرمندی یک فیلمساز یا کارتونیست را در بیان پر ظرافت حالات و احساسات اش “شاعرانه” دانست اما باید توجه داشت که سینما و کارتون بر پایه تصویر شکل گرفته اند و چارچوبی متفاوت از ادبیات و رسانه های کلامی دارند. همانطور که نمی توان “مهر هفتم” اینگمار برگمان را در حد “ مرگ شتری است که در خانه هر کسی می خوابد” تقلیل داد بهتر است کارتون هم، چنین تعبیر و تفسیر نشود یا چنان کشیده نشود که تنها در یک جمله قابل گفتن باشد و بس. البته سخت است مطابق سلیقه مخاطب ادبیات زده، حرکت نکردن اما بالاخره باید عادت ها را تغییر داد.