از همه جا

نویسنده

ناظران، حافظان و خالقان در ادبیات ما

 تشکر و اعتذار

 پویا رفویی

 

 

۱ “هیچ چیز قدرتشان را تهدید نمی‌کرد، فقط تصویر گزینش شده‌ای که از قدرتشان داشتند، در معرض تهدید بود.” جان برگر در رمان “جی” با مبنا قرار دادن همین جملات، زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا در سیر روایت اثر خود، تحول دوران‌ها را شرح دهد. از منظر او، بحران پایان قرن، پس از موفقیت در سرکوب‌های قرن نوزدهم، به جای نشاط و آرامش اضطرابی را ایجاد کرد که مفاهیم را از تصویرشان منفک ساخت. جان برگر، گذشته از رمان‌نویسی، از منتقدان سر‌شناس هنرهای تجسمی نیز هست. (از برگر کتاب‌های “درباره نگریستن” با ترجمه فیروزه مهاجر و اخیرا “شیوه‌های نگاه” با ترجمه هوشمند ویژه به زبان فارسی منتشر شده است.) از این رو تاکید برگر بر تناقض میان مفاهیم و تصاویر متناظر با آن مفاهیم بیش از هر چیز ریشه در اخلاق دارد. نشانه بحران در خلال حوادث رمان “جی”، دگرگون ساختن “شیوه‌های شرمسار حیات” به ساحت “نمایش” است. بر این منوال روال زندگی به جلوه شکلی از بازی‌های شدیدا قانونمند درمی‌آید. شکار، اسب سواری و ضیافت‌هایی با قواعدی به‌تدریج پیچیده، از مصادیق این دگرگونی هستند. هنر و ادبیات نیز از این قاعده‌ مستثنا نیست. در این عرصه‌ها نیز، به جای تفکر و قاعده‌سازی‌های دوران‌های قبلی، با می‌انجی “نمایش”، آداب اجرا می‌نشیند و از این طریق، ناتوانی از خلاقیت و شکل دادن به وضعیتی تازه، حل و فصل می‌شود.

۲ ویلیام باروز در مقاله‌ای با عنوان “محدودیت‌های کنترل”، ادبیات را در تداوم آنچه خود سنت اُرولی می‌نامدش، کنشی رهایی بخش بر مبنای اخلال در مرزهای میان قدرت و زبان تحلیل می‌کند. به زعم او، با وجود همه تحولات فیزیک، شیمی و الکترونیک، همچنان بهترین راه کنترل توسل به زبان است. از این رو ادبیات مقاومت در اشکال مختلف کنترل زبانی است. باروز، سه تیپ مستقل را در فعل و انفعالات ادبی دوران معاصر برمی‌شمارد: ناظران، حافظان و خالقان. ناظران، برخلاف ظاهر بی‌طرفانه خود، در پی ایجاد قاب‌بندی‌ها و صحنه‌هایی هستند که در فرآیند نظارت تسهیل ایجاد کند. شیوه آنها مقایسه‌ای است. آنها هر اثر ادبی را بر مبنای ضریب خطر فرضی آن با آثار پیشین مطابقت می‌دهند و آن وقت طرز رفتار با اثر را آموزش می‌دهند. ولی گروه دوم، حافظان، شگرد دیگری دارند. مبنای کار آنها کلیشه‌هاست. آنها تصور موجود از ایده‌های نوشتن و خواندن را حفظ می‌کنند. منطق آنها کاملا هندسی است. اگر ناظران با مساحت سطوح ادبیات سروکار دارند، حافظان دغدغه‌شان محیط است. به نگهبانی از مرزها مشغول‌اند. آنها باید مواظب باشند تا هیچ عنصری از خصیصه نبوغ آمیزی برخوردار نباشد. باروز خلاقیت را ماحصل نارسایی و ناتوانی در نظارت و حفظ وضعیت تحلیل می‌کند. حافظان و ناظران به رغم اشتراک در منافع، در روش برخلاف هم عمل می‌کنند. حافظان در پی کشف و خنثی‌سازی نارسایی‌های درونی‌اند، اما ناظران با تهاجم‌های بیرونی دست و پنجه نرم می‌کنند. ناظران خود به نظارت محتاج می‌شوند. متعاقبا پای ناظرانِ ناظران نیز وسط می‌آید. ناظران ناظران برای افزایش دقت و حساسیت خود به هیات موجوداتی بیرون از قلمرو در می‌آیند. ادامه این روال را کم و بیش می‌توان پیش‌بینی کرد. ناظران ناظران که از درون به بیرون گسیل شده‌اند، پس از مدتی به مهم‌ترین نگرانی و تهدید برای حافظان تبدیل می‌شوند. هر چه باشد حافظان بنابر وظیفه باید از خطرات بیرونی پیشگیری می‌کردند. همین تنش و التهاب است که قلمرو‌های تازه‌ای ایجاد می‌کند که در نهایت ادبیات را از وجه کنترلی زبان مستثنا  می‌کند.

۳ هر دورانی به اقتضای محدودیت‌های خودش، روحیه‌ای را بر می‌آفریند که آن روحیه دربردارنده طرح‌ها، واژگان و تصوراتی رفتاری است. روحیه، راه‌حلی است برای فایق آمدن بر دشواری‌ها و تناقضات درونی هر وضعیت انسانی. روحیه محدودیت‌ها را آشکار نمی‌کند، بلکه آنها را به شکل شبه-آگاهی در می‌آورد. دامنه اثر‌گذاری روحیه، کنش‌های فردی، مستقل و خلاقانه را نیز شامل می‌شود. مثلا ادبیات خودش جلوه‌ای از روحیه است. داستان‌های کوتاه، رمان‌ها و شعرها ذاتا ادبیات نیستند. آنها در زمینه تاریخی خود ممکن است ادبیات باشند و ممکن است نباشند. چه می‌شود اگر آثار ادبی نتوانند یا نخواهند”ادبیات” باشند؟ و چه می‌شود اگر “ادبیات” در هیات روحیه، آثاری را که به این نیت نوشته می‌شوند، با تهاجم یا بی‌اعتنایی به خود نپذیرد؟ اگر روحیه از عهده بدن‌های زبانی بر نیاید، یا بدن‌ها روحیه‌ای را پذیرا نباشند، آیا می‌توان علایم تولد یا مرگ دورانی را از آن مراد کرد؟

۴ شاید همه مواردی که ذکرش رفت، ناشی از رفتار هیستریکی باشد که با لفاظی در صدد ایجاد تاخیر در گفتن اصل مطلب است. یا شاید در حکم مقدماتی آیینی برای تشرف به قلمرو سکوت؛ سکوت در برابر واحدی به اسم “ادبیات ایران”؛ ادبیاتی که تا همین چند سال پیش، جز “شکوفا” صفتی برازنده قامتش نمی‌دیدند. می‌گفتند: “داستان‌نویسی ایران مطابق با استانداردهای جهانی است. ولی کاش به جای این همه داستان کوتاه خوب، در زمینه رمان‌نویسی همت می‌گماشتیم.” همت گماشتند و “استعدادهای آینده” یکی پس از دیگری به میدان در آمدند. قاعده گویا این بود که اگر کاری کنیم تا همه بنویسند، بنابر احتمال، شاهکارهای ادبی بیشتری خواهیم داشت. برای نیل به این مقصود کجا بهتر از کارگاه‌ها؟ اخیرا یکی از روزنامه‌نگاران ادبی، در مطلب مفصلی به بررسی صحت و سقم کاربست صفت”کارگاهی” برای موصوفی به اسم ادبیات پرداخته است تا آن طور که از فحوای نوشته بر می‌آید، پنبه نویسنده‌ای را بزند که ظاهرا بیرون از سنت کارگاهی می‌نویسد. حجتش هم گویا این است که ترمینولوژی ادبیات داستانی همان مقدمات و مصطلحات ادبیات کارگاهی است. پس اگر صحبت از “شخصیت” به میان می‌آید، این اصطلاح در کجا به جز ملک طلق کارگاه معنی پیدا می‌کند؟ وانگهی مساله بر سر این نیست که کارگاه‌ها به چه پرسش‌هایی پاسخ می‌دهند و چه نیازهایی را برآورده می‌کنند بلکه بر عکس، بحث اصلی حول این محور بود که این شیوه تولید ادبی کارگاهی از طرح چه پرسش‌هایی جلوگیری می‌کند و چه خطوطی را مسدود می‌سازد. کارگاه‌های ادبی چه درقالب رمان و داستان کوتاه و چه در عرصه شعر، بیش از هر چیز اثر ادبی را از “روحیه” ‌ای به اسم ادبیات منتزع کردند. جالب اینجاست که به جای دلایل وجودی خود-به صواب یا به خطا- از ضرورت وجودی خود حرف می‌زنند. این شیوه استدلال یادآور اطلاعیه‌های کمپانی هند شرقی است که به جای پاسخ به حقوق حاصله از منافع، از ضرورت وجودی خود در شبه قاره داد سخن می‌داد. از قضا کارگاه‌های ادبی، در حکم ناظران به وظیفه خود عمل کردند و با معرفی چند ده نویسنده تازه نفس به ناشران، حق مطلب را در باب “شکوفا”یی مقرر ادا کردند. کار به همین جا ختم نشد، نهادهای ادبی دیگری هم بودند-و هستند- که با ایفای نقش حافظان با تزریق ایده “رقابت”، شکوفایی را از جنبه‌های دیگری محقق ساختند. شاهکارهای فضای رقابتی، به چیزی جز کین‌توزی منجر نشد. برنده‌های امسال، دشمنان سال آینده‌اند. گو اینکه هنجارهای کارگاه‌های ادبی با جوایز ادبی کم و بیش یکسان است. اما اگر نویسنده‌ای حتی برنده جایزه ادبی هم باشد و به آیین‌نامه‌های حافظان و ناظران احترام کافی مبذول ننماید، بی‌شک در شمار خائنان است و تکلیفش در اسرع وقت معلوم می‌شود. به عبارتی، حافظان و ناظران دست در دست هم، بی‌آنکه اراده از پیش مشخص یا توطئه‌ای در کار باشد، کنترل ویرانگر را تمام و کمال به انجام رسانده‌اند. اینک آثار ادبی، کم و بیش از ادبیات منفک شده‌اند. در زمانی نه خیلی دور، آنقدر از خود مطمئن بودند که داعیه تاسیس نوعی مافیای ادبی را داشتند و به صراحت در مقالات و مصاحبه‌هایشان از آن یاد می‌کردند. ظاهرا بر همه تهدید‌ها غالب آمدند، به جز تصویری گزینش‌شده از خودشان. و اما درباره خالقان تنها می‌توان به سکوت اکتفا کرد و بی‌صدا، صدایشان زد؛ خالقانی که نیستند ولی می‌آیند.  

منبع: روزنامه شرق