بردند بکشند بالا

احسان مهرابی
احسان مهرابی

بردند بکشندشان بالا. اسم هرکدامشان که از بلندگو پیج می شود همه نگران می شوند که نکند بنا است بکشندش بالا، آخر حاج آقایی و کاظمی را همین طور بردند. یکی را به بهانه بهداری، دیگری را به بهانه دیدار با دادستان. حال نام هرکدامشان به هر بهانه ای پیج می شود تن زندانیان ۳۵۰ می لرزد و می گویند بردند بکشند بالا. اصطلاح کشیدن بالا یا زدن که به جای واژه اعدام درزندان استفاده می شود البته برای خودشان عادی شده است چرا که حداقل در هفته چند بار درباره حکمشان می شنوند و می گویند. هریک هم به دلیلی متفاوت گرفتار شده اند ازشرکت درتجمعات انتخابات سال ۸۸ گرفته تا قرض دادن ۱۰۰ هزار تومان به فردی که به گفته امنیتی ها درانفجارحسینیه شیراز دست داشته است.

 

حکم اعدام به خاطر ۱۰۰ هزار تومان

آیا واقعا می توانست باور کند که این ۱۰۰ هزارتومان ناقابل به قیمت جانش تمام می شود؟ آن هم ۱۰۰ هزار تومانی که با واسطه قرض داد. علی زاهد مهندس برق بود و برای اوقات فراغت خود درشیراز به محلی برای بازی پینگ پنگ می رفت. او درآن جا با فردی آشنا شد که از او طلب ۱۰۰ هزار تومان قرض کرد. علی زاهد این ۱۰۰ هزارتومان را به برادر او داد تا ازبازگشتش مطمئن باشد اما درنهایت این فرد یکی از افرادی ازآب درآمد که به گفته مامورین امنیتی درانفجار حسینیه شهدا، وابسته به کانون رهپویان وصال دست داشته است. زاهد اردیبهشت ۱۳۸۷ اطلاعات دستگیر و به ادارۀ اطلاعات شیراز منتقل شد. البته ابتدا نظرماموران امنیتی این بود که این ۱۰۰ هزارتومان را بی خیال شوند و او را آزاد کنند و حتی برای او وثیقه هم تعیین شد اما مشخص نشد چه سیاستی نظرشان را تغییر داد و او را به بند ۲۰۹ اوین منتقل کردند. پس از ۱۹ ماه بازداشت و بلاتکلیفی هم در آذر ماه ۸۸ توسط قاضی صلواتی با نسبت دادن اتهاماتی مانند عضویت در انجمن پادشاهی و مشارکت در بمب گذاری شیراز به اعدام محکوم شد. مشارکت او دراین بمبگذاری هم البته ازنظر دادگاه همان ۱۰۰ هزارتومان بود. این روزها علی زاهد که اززندانیان باسابقه بند محسوب می شود در ۳۵۰ زندان اوین روزگار خود را به ورزش و کمک به دیگر زندانیان می گذراند. گاه گاهی هم صدایش دلتنگی های زندانیان ۳۵۰ را به فراموشی می برد.

 

از تورنتو تا اوین

می گوید موجودی پرونده اش تنها یک ایمیل جعلی است که به خاطرآن برادرش جانش را ازدست داده و خودش نیز حکم اعدام گرفته است. ناخدا یکم البرز قاسمی درمقابل چشم زندانیان جان داد و حمید قاسمی نیز همچنان درزندان اوین است. مسئولین البته وعده داده اند که حکمش تغییر می کند و اجرا نمی شود. حمید ازکانادا به ایران آمده بود که برادرش بازداشت شد؛ او طبیعتا این بازداشت را حداکثر سو تفاهمی می دانست درحد تصادف رانندگی چرا که برادرش ۲۹ سال سابقه عضویت در نیروی دریایی ارتش داشت و ۵ سال سابقه حضور در جنگ. اما وقتی حمید دنبال کار برادرش بود او را هم گرفتند به اتهام جاسوسی. مبنا چه بود؟ یک ایمیل که تقاضای اطلاعات می کرد از برادر حمید و مامورین می گفتند حمید این ایمیل را فرستاده است. حمید درجوانی به کانادا رفته و پس از اتفاقاتی چون دوم خرداد که فکر می کرد فضای کشور متفاوت شده ۸ بار به ایران سفر کرده بود، اما سفر اخر برای او ۱۸ ماه و ۱۰ روز و پس ازآن حکم اعدام را به ارمغان آورده است. تنها مدرک مورد استناد حفاظت اطلاعات ارتش یک صفحه کاعذ چاپی بود که مدعی بودند ایمیلی است که از سوی حمید برای البرزفرستاده شده، در حالیکه کارشناس رسمی دادگستری این ادعا را از لحاظ فنی رد و بازپرس اولیه هم اتهام جاسوسی را رد کرده بود. اما مامورین حفاظت اطلاعات که گویا برپروژه خود اصرارداشتند پرونده را از دادگاه نظامی را به دادگاه انقلاب بردند و برای حمید و برادرش حکم اعدام گرفتند. برادرحمید درزندان دچاربیماری شد اما مانند دیگر زندانیان درخواست او برای مداوا با بی توجهی مسئولان مواجه شد و درزندان جان داد. حمید هم همچنان دربند ۳۵۰ است و البته گاهی ملامت های دوستانش را به شوخی هم که شده می شنود که می گویند جانت زیادی کرده بود که کانادا را رها کردی و به ایران آمدی.

 

مودب و کم حرف

حکم مرگ برای پسرآرامی که درحیاط زندان تنها قدم می زند و درخلوت خود است دور از تصور است. او ازجمله کم حرف ترین های زندان است و کمتر وقتش را به گفت و گو می گذارند. از وضعیت حکم و پرونده اش نیز کمتر با کسی سخن می گوید. شایداز ابتدا می دانست، بازجویان چه خوابی برایش دیده اند. هفته های گذشته بود که خبر صدور احکم اعدام برای وحید اصغری منتشر شد؛حکمی که خانواده اش امید به لغو آن دارند. وحید ۲۱ ساله بود که به زندان رفت و اینک ۲۵ سال دارد. ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷ زمانی که وحید قصد داشت برای ارائه پایان‌نامه و فارغ التحصیلی‌اش به هند بازگردد در فرودگاه امام خمینی بازداشت شد. او۲۵ آذر ۱۳۸۸ درنامه ای شکنجه هایش را نوشت؛ از ضربه زدن به شکم و پهلو با پنجه بوکس و گذاشتن چاقو زیر گلو و روی رگ دست تا تهدید به قتل و تجاوز جنسی چند نفره. اتهامی که به اصغری منتسب شده مدیریت سایت های مستهجن بوده اما او این اتهامات را رد کرده است.

 

طنز نویسی درزندان

خبر حکم اعدام او شنبه هشتم بهمن منتشر شده است و همه همبندیان سابق و حتی آنان که خبرش را داده اند دعا می کنند این خبر دروغ باشد. اوطنزنویسی اش را درشرایط سخت زندان هم رها نکرد و درزندان هم برای هم بندیانش طنز می نوشت. او هم‌پرونده‌ای سعید ملک پور و وحید اصغری است که آن دو نیز حکم اعدام دارند. مهدی علیزاده فخر آباد ۳۰ ساله مشهدی است و متاهل. او برای اولین بار در تابستان سال ۸۷ و پیروِ پروژه‌ مضلین بازداشت و مدت ۹ ماه را در بند ۲ الف زندان اوین گذراند و سپس به قید وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد. دومین بازداشت اما تاکنون سرنوشت تلخی را برای او رقم زده است.

 

حافظ شناسی دراوین

دیوان حافظ و کلاسهای حافظ شناسی سپری کردن زندان را برایش ساده تر می کند. عبدالرضا قنبری استاد ادبیاتی است که این روزها به جای کلاس درس درزندان است و حکم اعدام گرفته؛آن هم به خاطر یک تماس تلفنی درروز عاشورا. فردی ازشبکه مجاهدین خلق با او تماس می گیرد و نزدیک به یک دقیقه درباره اتفاقات روزعاشورا صحبت می کنند و این یک دقیقه مجوزی می شود برای صدور حکم اعدام او. یک هفته بعد او را که دریکی از دبیرستان های پاکدشت بوده دستگیر می‌کنند. او را به همراه دیگران به تمرین برای دادگاه عاشورا می برند و مانند همیشه وعده می دهند برای تخفیف اما درنهایت برای او حکم اعدام صادر می شود. او در سال ۱۳۸۵ به اتهام ارتباط تلفنی با سازمان مجاهدین خلق به مدت چهار ماه در زندان ساری حبس بوده است اما تفاوت حکم دوم و اول را، فاصله به اندازه زندگی یک انسان است. اگررمقی باشد او شعر هم می گوید و برای همبندیانش درباره ادبیات می نویسد و می گوید.

 

زندان خانوادگی

احمد دانش پور حداقل سرش درفروشگاه آن قدر گرم است که فکرحکم اش را درطول روز فراموش کند. او که پیش اززندان مهندس بوده است عصرها به پدرش سری می زند که او هم مانند پسرحکم اعدام دارد. او ازدیگرزندانیان بند ۳۵۰ به خانواده اش و حتی همسرش خیلی نزدیک تر است چرا که همسرش هم چند ده متری آنطرف تر دربند زنان سیاسی است. مادرش هم پیش ازاین آنجا بود و اینک درزندان رجایی شهر. آنها خانوادگی دستگیر شده اند و اینک احمد و محسن حکم اعدام دارند. جرمشان هم شرکت درتجمع روز عاشورا بوده است و البته ارتباط با سازمان مجاهدین خلق. برادران محسن دانشپورمقدم پیش ازانقلاب از اعضای سازمان مجاهدین بوده اند و اینک گویا این نسبت با آنان مانده و برایشان دردسرساز شده است.

 

عمو جواد

زندانیان جوان به او عمو جواد می گویند هرچند که اودر سن ۵۵ سالگی پا به پای آنان فوتبال بازی می کند. دیوان عالی کشور حکم او را برای بررسی مجدد به شعبه صادرکننده رای فرستاده ولی گویا قاضی صلواتی ول کن نیست. جواد لاری که در دهه شصت نیز به مدت ۳ سال به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین در زندان بوده پس ازحوادث انتخابات ریاست جمهوری  در تاریخ ۲۵ شهریور ۱۳۸۸ با ورود ماموران وزارت اطلاعات به محل کارش بازداشت شد. لاری که متهم به اقدام علیه امنیت از طریق همکاری با سازمان مجاهدین خلق شده، هشت ماه بلاتکلیف بود، و سرانجام در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به اتهام محارب به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او یکبار از سوی دیوان عالی کشور به علت نقص در تحقیقات نقض شده اما سه ماه پیش قاضی صلواتی بار دیگر برای او حکم اعدام صادر کرده است. اتهام لاری رفتن به اردوگاه اشرف در عراق است هرچند در پرونده هم اعلام شده که موفق به ورود به اشرف نشده و خود او نیز این اتهام را رد کرده است.

 

کسی چیزی نمی داند

کمترکسی درباره اش کامل می داند. گوشهایش به دلیل شکنجه درزمان بازداشت سنگین شده و با کمتر کسی درزندان همکلام می شود. تنها می دانند نظامی بوده و به دلیل دیدارهایی که درسفرش به سوریه داشته دستگیر شده و حکم اعدام گرفته است. حمید نوید کمتر از یک سال است که به بند ۳۵۰ آمده و دیگر زندانیان درباره گذشته اش چیزی نمی دانند جز تاثیرات بازجویی و شکنجه که دربدنش به جای مانده است.