مردم مانند قحطی زدگان به پمپ بنزینها هجوم بردهاند و از شدت خشم آنها را به آتش میکشند، در همان حال، مساله اصلی عدهای این است که چرا آقای خاتمی با زنان «اجنبیه» در ایتالیا دست داده، نیروی انتظامی در خیابانها برخورد با زنان بد حجاب را از سرگرفته و آقای احمدی نژاد نیز ظهور قریبالوقوع امام غایب را با اطمینان تمام بشارت میدهد.
این است سرنوشت کشوری که محتوی از آن رخت بربسته و شکلگرایی و ظاهر پرستی جای آن نشسته است.
گیرم که آقای خاتمی با زنان خارجی دست داده باشد، گیرم که گیس دختری از روسریاش بیرون بیفتد، آیا عرش خدا از این مسائل به لرزه میافتد یا از سرنوشت شومی که برای این مردم در حال رقم خوردن است؟
چقدر نوشتیم که نادیده گرفتن حقوق شهروندان، نه فقط شهروند مسئول که شهروند رام هم تولید نمیکند. چقدر هشدار دادیم که برخورد با احزاب و سازمانهای غیر دولتی، توده مطیع نمیآفریند، بلکه سر بزنگاه سیل به راه میاندازد. چقدر تاکید کردیم که پیله کردن به ظواهر شرعی، جمعیت را به نظم و قانون متعهد نمیکند. چقدر اخطار کردیم که دامن زدن به شعارهای عوام پسند به منظور از میدان به در کردن رقیب، دود میشود و به چشم خودتان میرود. چقدر فریاد زدیم که با سیاستهای غلط این کشور را در معرض فشار و تهاجم بیگانگان قرار ندهید که …….
اما مگر گوش شنوایی یافت میشود.
روزی نوشته بودم، بگذار ما سکوت کنیم تا واقعیت خود به سخن آید. اینک واقعیت در حال زبان گشودن است. واقعیت میگوید بسیاری از این مردم طاقت تحمل سهمیه بندی بنزین را ندارند، زیرا به همه چیز و به هم کس بیاعتمادند. پس چگونه آنها را به تحمل «هزینههای سنگین» در مواجهه با تحریمهای جهانی فرا میخوانید، تحریمهایی که رو به گسترش است و به تدریج دامن مردم را میگیرد؟
چرا تا این اندازه نسبت به هشدار در باره خطراتی که در کمین همه ما نشسته است، حساس و بیطاقتید و نخستین راه حلتان برای مشکلات، پاک کردن صورت مساله است؟
گیرم که کسی از مشکلات سخنی نگوید، گیرم کسی در این باره هشدار ندهد، گیرم مطبوعات تحت فشارهای گوناگون تن به خودسانسوری دهند، اما آیا همه اینها، کمترین نقشی را در حل مشکل و یا حتی به تعویق انداختن آن بازی میکنند؟
مشکلات مانند آشغال روی فرش هستند که با راندن آنها به زیر فرش، هر چند که از دیده پنهان میشوند، اما محو نمیشوند و پس از مدتی بوی گندشان چنان مشمئز کننده میشود که به ناچار باید به وجود آنها اعتراف کرد، اما چنین اعترافی دیرهنگام است و پرهزینه. مشکلی را که در روز اول میتوان با اندکی خردورزی و دور اندیشی حل کرد، در روز آخر همه عقلای عالم هم از حل آن عاجز میمانند.
خدا رحمت کند مرحوم دکتر حسین عظیمی را که مثال جالبی در باره رشد تصاعدی بحرانهای اجتماعی مطرح میکرد. به گفته آن مرحوم، اگر فرض بگیریم که یک جلبک در صورت دو برابر شدن در روز، بتواند سطح یک استخر را در طول صد روز به طور کامل بپوشاند تازه در روز نود و هشتم، فقط یک چهارم سطح استخر را پوشانده است.
مسلما یک فرد کوته بین، از اینکه رشد جلبک در طول نود و هشت روز فقط یک چهارم استخر را پوشانده، خاطر خود را مکدر نمیکند و با خوش خیالی، زمان را به سود خود میبیند. اما یک فرد تیز بین با توجه به رشد تصاعدی جلبک به وحشت میافتد، زیرا میداند که جلبک روز بعد نصف استخر و روز بعد از آن تمام استخر را خواهد پوشاند!
به ضرس قاطع میتوان گفت که برخی از مهمترین معضلات اجتماعی و اقتصادی در ایران شبیه همان جلبکی است که مرحوم عظیمی از آن سخن گفته است، اما ظاهرا تا این جلبک سطح تمام استخر را فرانگیرد، عدهای به وجود آن اعتراف نخواهند کرد.
من امیدوارم که مسئولان کشور ما با تجربه سهمیه بندی بنزین، به این نکته پی برده باشند که با جامعهای با مشکلات پیچیده و تلنبار شده روبرویند، مشکلاتی که عمدتا آنها خود به دلیل مسدود کردن راه اصلاحات واقعی، مسبب پیچیده شدن و تلبنار شدن آنهایند، اما گذر از این مشکلات تنها از راه یک آشتی ملی بر اساس حقوق برابر همه شهروندان ایرانی و مشارکت همگان در امور سیاسی و اقتصادی امکانپذیر است، نه از راه کتمان مشکلات و یا ایجاد حساسیت نسبت به ظواهر و شکلها و یا اطمینان به ظهور قریبالوقوعی که هیچکس مجاز به پیشگویی آن نیست.