مرزها باز شده. ساکنان سرزمینهای رهایی و رفاه به استقبال فراریان ترس و ترکش آمدهاند. غذا و هوا مهیا، جان ِ خسته در استراحت و روح شکسته در آرامش. اما پشت سر… امان از پشت ِ سر.
به نیمهی مرداد نرسیده بودیم. سال ۱۳۸۸. زمانی که ایران اسلامی به تولید انبوه خون رسیده بود. خونی که چون سس کچاپ وسط زبری و تیرهگی آسفالت سرو میشد. رادیو ماشین روشن بود و خبر میداد: “به دستور مقام معظم رهبری بازداشتگاه کهریزک تعطیل شد!” مرداد پر از مرده پا بر پدال بازگشت به گذشته میفشرد تا زمان برسد به یک ماه قبل. فقط یک ماه؛ سی روز ساده! ۱۸ تیر ۱۳۸۸. وقتی امیر و محسن و محمد دستبسته و چشمبسته با ریموت کنترل بسیج و سپاه پلهها و پیچها را رد میکردند، سوار ونها و مینیبوسها میشدند تا سفر بیبازگشتشان به سمت کهریزک آغاز بشود. هوای آلوده و زمین داغ و شکنجه، امیر و محسن و محمد را به ماه بعد، به تعطیلی بازداشتگاه وحشت به دستور مقام ولایت نرساند. چرک و میکروب چشمبند چشم امیر را گرفته بود. رگههای مرض در چشم بیعینک محسن پررنگتر میشد و محمد دیگر نفسی برای کشیدن نداشت. به تعبیر حالا و امروز، انگار آیلانهایی بودند که مجال داشتند بیش از سه سال زندهگی کنند اما سرنوشت محتوم مرگ در جهان سوم نفسشان را عاقبت گرفت.
حالا آیلان تصویر ِ یک ِ جهان است. تصویری که دریاها و اقیانوسها را بیمعجزهی موسایی میگشاید تا مسیر برای دیگران، کودکان و پدران و مادرانشان، بازتر و امنتر بشود. آیلان میمیرد تا دیگران زنده بمانند. انگار فقط مرگ است که مردم را به هم میرساند. آوای محزون جیم موریسن آوازخوان آمریکایی از مرزها میگذرد که میخواند “مرگ از ما فرشته میسازد” اما آیلان برای فرشته بودن به مرگ هم احتیاجی نداشت. خودش با آن تنپوش قرمز فرشته بود اما موج مرگ از راه رسید تا آیلان را از فرشتهی شخصی پدر و مادرش تبدیل به فرشتهی نجات قومها و مردمها بکند؛ تا آنهایی که در چار دیوار بزرگ دنیا، مابین مرز و مرگ، ایستادهاند به جای امنی برسند. حالا مرزها باز شدهاند. آیلان، مرگ آیلان، بازشان کرده.
در غمکده و ماتمکدهی ایرانی، میان اشک و آه و تصویری که با آن حجم لایک و همخوان شدن زودارضایی میآورد، حرفها و تحلیلها از موج بیرحم اقیانوس و طبیعت هم گزندهتر و کشندهتر است. یکی از میان جمعیت میگوید “چرا در کوبانی نماندند که بجنگند؟” و دیگری مینویسد “ در همان ترکیه میمانند و کار میکردند. غلط کردند که میخواستند بروند به آلمان!” کسی از بشار و سیدعلی و ملازماش سردار سلیمانی نمیگوید که دنیا و شهر و خانه و اتاق آیلان و آیلانها را برای نفسی که باید مفرح ذات باشد، ناامن کردهاند تا دیگر هر لحظه ماندن در سرزمینشان حتی تضمین ممد حیاتشان نباشد. تحلیلهای کتره و دیم، زمان را به عقب میکشاند. به وقتی که چهرههای جوان و تازه و معصوم محسن و امیر و محمد هم زیر تیر چنین تحقیری بود. “چرا در خانهشان ننشستند؟!” یا “تقصیر خودشان بود که به خیابان آمدند!” همان زمان هم بودند کسانی که پیکانشان به سمت بیت و سپاهاش کج نمیشد تا اساسیترین پرسش به زبان بیاید: “چه کسانی خیابان را ناامن کردند؟” یا “چرا به سمت سکوت بچههای ایران گلوله شلیک شد؟”
کهریزک بسته شد تا لااقل به صورت موقت هم که شده، کسی زیر شکنجه و میان چرک و زخم کشته نشود و مرزها باز شدهاند تا شاید برای مدتی کوتاه، آوارهگان آزار و آوار سرپناهی امن پیدا بکنند. مرگ آیلانهای جهان سوم، میبندد و باز میکند تا زمان شرمسار خود باشد. زمان ِ جهان ِ سومیها.
زمان ِ جهانسومیها که اینجوریست: چند روز اینور و آنورش، جان آدم را میگیرد یا نجات میدهد.
جهان ِ جهان سومیها که اینگونه است: عدهای میمیرند تا دیگران زنده بمانند.