شاملو؛ اومانیستِ آرمان‌گرا

نویسنده
بهاره خسروی

» دیدار ۲۰۰۰/ هشت گفت و گوی برگزیده

بدون شرح، کار حسین کشتکار

 

محمد شمس لنگرودی از شاعران و نظریه پردازان شعر امروز است. تحقیقات و بررسی های وی در زمینه ریشه ‏شناسی شعر معاصر ایران و تاثیر شعر بر جامعه تاکنون موافقان و مخالفان بسیار یافته، اما نکته ای که همگی در ‏آن متفق القول هستند ظرافت و وسعت دید شمس لنگرودی است که هم در آثار تحقیقی و هم در اشعار خود او ‏منعکس شده است. از این رو صفحه تازه تاسیس مانلی را که به یادبود نیمای کبیر نامگذاری شده و به شعر و ‏شاعران خواهد پرداخت، با سخنان شمس لنگرودی درباره بزرگ ترین شاعر روزگار مان-احمد شاملو- آغاز ‏کرده ایم….‏

 

‎‎برخی از منتقدین، کارنامه شعری شاملو را به سه دوره تقسیم می کنند. دوره اول تا زمان چاپ دفتر ‏شعر آهنگ های فراموش شده است که شاملو در آن صرفاً شاعری رمانتیک به نظر می رسد. دوره دوم به انتشار ‏قطعنامه باز می گردد که شاملو را به شاعر انسان و تعهد اجتماعی تبدیل می کند. دوره سوم پس از آشنایی با آیدا ‏است که گر چه در آثار شاملو انسان، محور اشعار قرار می گیرد، ولی به نظر می رسد نگاه او به انسان تلطیف ‏شده است. آیا شما به چنین تقسیم بندی اعتقاد دارید؟‎ ‎

من به این تقسیم بندی قایل هستم به علاوه این که بعد از دهه 60 شعر شاملو به طرف فلسفی شدن و نوعی نگاه ‏هستی شناسی می رود و این مرحله دیگری از شعر شاملو بود. اگر چه در این مرحله شعر شاملو عمق بیشتری ‏پیدا کرد اما از حس و حال پیشینش کاسته شد و اندکی دشوارتر شد که البته به گمان من این ضعف یک شعر است ‏که چنان دشوار شود که خواننده برای فهمش مجبور شود با آن کلنجار برود. ‏

 

‎‎در تعریف مدرن از تعهد اجتماعی انسان ها به طور مجزا از یکدیگر، در قبال هم سنجیده می شوند. ‏اینجاست که بحث انسان در شعر شاملو پیش می آید و این که آیا به نظر شما شعر شاملو، اومانیستی بود؟‏‎ ‎‎‎

بله شعر شاملو اومانیستی است و برخلاف تصور عده ای که می خواهند کشور ما غوره نشده، مویز شود، این ‏طبیعت شعر مترقی و راهگشای ایران در آن سال ها بود. چون ایران بعد از مشروطیت شروع کرد به رفتن به ‏سمتی که غرب در قرن هفدهم قدم در آن گذاشت. یعنی اگر شعر اومانیستی در آن سال ها در غرب اتفاق افتاد، ‏طبیعی است که در این سال ها باید در ایران اتفاق می افتاد. از این زاویه شاملو یکی از اومانیست ترین شاعران و ‏متعهدترین شعرا است. منتها نکته ای که باید در باره تعهد و شاملو مطرح کنم این است که در دهه 40 شعر ایران ‏‏- به نوعی ادامه شعر دهه 30 است - شاهد هیاهو پیرامون تعهد است؛ به ویژه تعهد اجتماعی که در غرب هم ‏مطرح بود و در ایران هم طبیعی است که مطرح بود. مقوله تعهد باعث شده بود که عده زیادی از شاعران که ‏نامی از آن ها نمانده، شعر را به شعار تبدیل کنند و از شعریت خالی کنند. شعر آن ها شده بود یک مقاله موزون ‏سیاسی که هیچ حس و جوهر شاعرانه ای در آن ها وجود نداشت. شاملو علاوه بر شعرهای اومانیستی شعرهای ‏تعهد گرایانه ای هم داشته که جوهر شعری در آن ها بسیار مشهود بود از جمله مثلا شعر “آخر بازی” که برای ‏شاه در مقطع سال 57 گفته بود، این شعر جدا از این که ناظر بر یک اتفاق تاریخی است، شعریتی هم در آن وجود ‏دارد که به رغم گذشت آن سال ها و آن مسایل خود شعر به عنوان یک شعر باقی مانده است. فرق شاملو در حوزه ‏تعهد و اومانیسم با دیگر مدعیان تعهد و انسان گرایی در همین نکته بود.‏

 

‎‎این نگاه ایدئولوژیک شاملو به انسان باعث نمی شد که در شعرهایش انسان ها را سیاه و سفید ببیند و ‏دچار نوعی مطلق گرایی شود که به ماهیت شعر او لطمه بزند؟‎ ‎

اگرچه شعر شاملو ایدئولوژیک بود و سیاه و سفید، منتها معمولاً آن قدر دچار سیاه و سفیدی و مسایل ایدئولوژیک ‏نمی شد که شعریت را نابود کند. شعر ایدئولوژیک، شعر سیاوش کسرایی است که به خاطر علایق ایدئولوژیکی ‏خیلی از مسایل مورد اعتقادش را در شعر خود وارد نمی کرد. اما در شعر شاملو چنین چیزی نیست. در همان ‏سال هایی که شاملو شعر اومانیستی می گفت، اگر کتاب “آیدا در آینه” را ببینید – که در همان زمان چاپ شد - ‏متوجه می شوید که پر از پرخاش به انسان است. “زمین را دوست نمی داشتم/به خاطر مردمانش”؛ مگر قرار ‏نیست یک شاعر انسان گرا باشد، پس چطور می تواند چنین شعری را بسراید؟ برای این که هرگز ایدئولوژی، ‏شاملو را کور نمی کرد. و باعث نمی شد که حرف هایش را ناگفته بگذارد. ‏

 

‎این نگاه شاملو به آدم ناشی از آرمان شهری نبود که متاثر از عقاید سیاسی شاملو بوده و وی به دنبال ‏رسیدن به آن بود؟‎ ‎ این مقوله ها با پست مدرنیسم در دنیا مطرح شده و در ایران هم همزمان با این جریان در حال مطرح شدن است. ‏والا مگر در غرب، پل الوار که شاعر محبوب شاملو بوده، مگر همین طور که شما گفتید نبوده؟ هم آرمان گرا ‏بوده، هم انسان گرا. آیا این مقولات باعث شده شعر پل الوار شعر نشود؟ عده ای با قرار دادن یک سری فرمول ‏جلوی چشم شان، می خواهند شعر کسی را رد کنند که معمولاً به نتیجه ای نمی رسد و گذرا ست. ما باید ببینیم این ‏آثار اصلا در آن مقوله می گنجند یا خیر؟ نه اینکه ببینیم شاعری به فلان اصل اعتقاد دارد یا نه. در غرب برتولت ‏برشت هم آرمان گرا بود هم انسان دوست. آیا می شود گفت چون برشت به این مسایل اعتقاد داشته، پس آثارش ‏مردود است؟ باید دید که این مساله چگونه در هنرش تجلی پیدا کرده. مثل مولوی، حافظ، سعدی و دیگران. این ها ‏که از نظر ایدئولوژی خیلی عقب تر از شاملو بودند. آیا چون حافظ و سعدی افکارشان از شاملو عقب تر بود پس ‏اشعار شاملو از شعر آنها برتر است؟ این جوری نیست که اگر آدمی افکار ارتجاعی داشته باشد آثارش هم الزاماً ‏ارتجاعی باشد. مثلا بکت را مقایسه کنیم با برشت. آیا تفاوت ایدئولوژی شان باعث می شود که اگر ما طرفدار ‏برشت باشیم بگوییم بکت هیچ ارزشی ندارد؟ مهم این است که افکارشان چه تجلی ای در هنرشان دارد. در زمانی ‏که شاملو شعر می گفت خیلی های دیگر هم همین افکار را داشتند چرا شاملو نشدند؟ نکته مهم این است که خیلی ‏از دوستان که به پرو پای شاملو می پیچند، به این نکته توجه ندارند که این حرف ها به فرض اینکه درست هم ‏باشد ربطی به شاملو ندارد. ارزش کار شاملو به شعریت شعر است.‏

 

‎‎خب، تمام این مسایلی که شما گفتید باعث نمی شود که شعر به شعار تبدیل شود؟ تبدیل شعر به اثر ‏شعار گونه، از ارزش آن نمی کاهد؟‏‎ ‎

اگر افکار کسی اثر هنرمند را به شعار تبدیل کند بی ارزش است. اگر شمای خواننده شعری از شاملو بخوانید و ‏ببینید که به شعار تبدیل شده است، بی ارزش است. بحث من در مجموع آثار شاملو است. مثلا شاملو می گوید: ‏‏”دست تهی را تنها بر سر می توان گذارد”. خب، این شعر نیست. یک اظهار ادبی بسیار زیباست. یک ادبیتی در ‏این قطعه وجود دارد که زیباست، شعر نیست. یا مثلا می گوید “فقر احتضار فضیلت است”. یا همان قطعه ای که ‏قبلا مثال زدم، “زمین را دوست نمی داشتم/به خاطر مردمانش” شعر نیست. اما همه نوشته های شاملو که همین ‏نیست: “لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان بدل می کند…” این هم شعاری است برای ‏عشق، اما شعر است. “آخر بازی” شعر است. اگر بعضی از شعرها به شعار تبدیل شده باشند، شعر نیستند. با پیش ‏داوری نباید به سمت کسی یا چیزی رفت.‏

 

‏ ‎‎خیلی ها معتقدند سرآغاز تاریخ شعر مدرن در ایران را باید شاملو دانست نه نیما، که شاملو حتی چند ‏قدم از نیما هم پیشتر بوده است. بعضی ها هم می گویند نیما را باید با شعر شاملو قرائت کرد.‏‎ ‎

خیلی علاقه ندارم وارد این بحث ها بشوم که هیچ پایه ای ندارند. شاید فردا هم یک نفر بیاید بگوید که سپهری را ‏باید به عنوان آغازگر شعر دانست، یک نفر هم بگوید فروغ را باید به عنوان آغازگر شعر مدرن دانست. این ها ‏بحث های خودشان است بگذار خودشان بحث را ادامه دهند. من علاقه ای به این بحث ها که صرفا جهت خالی ‏نبودن عریضه مطرح میشوند ندارم. ‏

 

‎‎و درباره خارج شدن وزن از شعر شاملو. برخی می گویند در نتیجه عدم تسلط کافی شاملو روی وزن ‏های عروضی شعر فارسی بوده است.‏‎ ‎

در واقع این گونه نبوده که شاملو به وزن شعر تسلط نداشته. شعرهای موزونی که از شاملو مانده نشان می دهد که ‏تسلط کافی بر عروض داشته. منتها هوشیاری شاملو در این بوده که متوجه شد از طریق شعر موزون نمی تواند ‏آرای زیبا شناختی خودش را که قلباً به آن رسیده از قوه به فعل در آورد. در واقع ناتوانی خودش را به توان تبدیل ‏کرد که این کار هر کسی نیست. قبول دارم شعرهای موزون شاملو قوی نبوده. اما این ناتوانی خودش را با کنار ‏گذاشتن وزن به قدرت تبدیل کرده که این یک افتخار است برای شاعر. اولین کسی که به این نکته توجه کرد - و ‏عجیب است - مرتضی کیوان بود. وقتی کتاب شاملو به اسم آهنگ های فراموش شده منتشر شد، خیلی ها از آن ‏تعریف کردند. اما مرتضی کیوان مقاله ای در مجله جهان نو – در سال های 23 یا 24 - نوشت با این مضمون ‏که شاملو اگر قرار است راهی برای آینده شعری خود باز کند، باید وزن را کنار بگذارد و قدم در راه شعر بی ‏وزن بگذارد. و اهمیت شاملو در همین بود که سال هایی جریان شعر را به دنبال خودش کشید. و این نشان دهنده ‏توان و استعداد و هوشیاری شاملو بود. ‏

 

‎‎در بررسی شخصیت شاملو، با چند “احمد شاملو” مواجهیم: شاعر، مترجم، روزنامه نگار، فرهنگ ‏نامه نویس، فیلم نامه نویس و کنش گر سیاسی – اجتماعی. شاملو چگونه این وجوه مختلف را – که بعضا در ‏تناقض با هم هستند- در خود جمع کرد؟‏‎ ‎

ابهت و محبوبیتی که شاملو بعد از سال های 40 پیدا کرد به خاطر همین بود. شاملو مثل تیم فوتبالی بود که تمام ‏بازیکنانش یک نفر باشند و همه کارها را یک نفر انجام دهد. خب این کار هر کسی نیست. در دنیا هم آستوریاس و ‏برشت و چند نفر معدود بودند که این توان را داشتند. البته من شاملو را در شعر و ترجمه موفق می دانم. موفقیت ‏به معنی بی نقص بودن نیست.‏‏

 

‎‎البته خیلی ها هم نقدهای بسیاری به ترجمه های شاملو وارد می کنند که به متن وفادار نیست، یا معتقدند ‏ترجمه هایی که شاملو از اشعار بعضی از شاعران ارائه کرده، نه ترجمه اثر آن ها، که گرفتن مضمونی از آن ‏شاعران و بیان آن به زبان خودش بوده است.‏‎ ‎

این حرف ها باد هواست. از شعرهای لورکا ترجمه های مختلفی هست. می شود این ها را کنار هم گذاشت و دید ‏شاملو این ها را از خودش در آورده یا خیر. شاملو با خلاقیت بسیار و با بعضی جا به جایی های کوچک، توانسته ‏است لورکا را به زبان فارسی در بیاورد یعنی ایرانیزه اش بکند. شاملو زبانی خلق می کرد که شعر تاثیرگذار باشد ‏اما شعر همان شعر است. شما 7 – 8 ترجمه از لورکا دارید، مقایسه کنید تا مشکل حل شود. خیلی از آثاری که ‏توسط شاملو ترجمه شده، به وسیله افراد دیگری هم ترجمه شده که می توان آن ها را با هم مقایسه کرد. نکته مهم ‏دیگری که این جا وجود دارد این است که بعضی ها نمی دانند یا می دانند و خودشان را به ناآگاهی می زنند که ‏ترجمه هرگز برگردان دو به دو نیست. به قول اکتاویو پاز ترجمه یعنی دست یافتن مترجم به متن غایب یک اثر. ‏یعنی باید ببینیم روح این اثر چیست. گاهی مترجم لازم است در یک لغت دست ببرد یا حتی یا لغت دیگر بگذارد. ‏این به معنی نادیده گرفتن اثر نیست. بلکه نفوذ در روح اثر است. بستگی دارد شما چه متنی را چگونه برگردانید. ‏بله، شاملو دست می برد، بسیار هم آگاهانه دست می برد. نجف دریابندری هم دست می برد، بسیار هم آگاهانه ‏دست می برد. این ها مترجمین بزرگی هستند.‏

 

‎‎نظرتان درباره جایگاه شاملو در جامعه روشنفکری ایران چیست؟ شما در شعری که برای شاملو گفتید، ‏به نظر می رسد نوعی قداست ماورایی برایش قایل شده بودید.‏‎ ‎

من تعدادی از حرف ها و شعرهایم عکس العملی است در مقابل سخنان غیر مسئولانه و غیر متعهدانه ی عده ای. ‏بعضی حرف هایی می گویند که مزیت خودشان را بر دیگری به رخ بکشند. بعضی از کارهایم در پاسخ به این ‏هاست. اگر نه هیچ قداستی وجود ندارد. شاملو خیلی شعرها دارد که بسیار پیچیده است. به نظر من این ضعف ‏کارش است. این کجایش قداست است؟ یا بعضی از قسمت ها در شعر شاملو هست که گرچه تامل برانگیز است اما ‏شعر نیست. اما در عین حال دلیل هم نمی شود که شاملو شاعر بزرگی نیست. اما قداستی وجود ندارد. من شعری ‏که برای شاملو گفته ام در واقع تمسخر کسانی بود که بعد از مرگ شاملو دست پاچه شدند و شروع به رقاصی ‏کردند. همان طور که در شعرم گفتم، این ها شروع کردند به بمباران مجسمه شاملو در حالی که شاملو مجسمه اش ‏از ابر بود و گلوله ها از مجسمه رد می شد و تاثیری روی وی نداشت. شعر بیش از آن که در قداست شاملو باشد ‏پوزخند به کسانی بود که بعد از مرگ شاملو شروع کردند به رقاصی. ‏

 

هفت گفت و گوی برگزیده دیگر: