قاب ♦هنر روز

محمد عبدی
محمد عبدی

نشنال گالری لندن در یک فرصت استثنایی مجموعه ای از آثار پی یر آگوست رنوار، نقاش برجسته فرانسوی را به نمایش گذاشته است. نگاهی داریم به این نمایشگاه.

 

نگاهی به نمایشگاه آثار آگوست رنوار در لندن

در ستایش زندگی

 

renoar4521.jpg

چه چیز باعث می شود پیرمرد هشت و شش ساله ای با دست های چروکیده و عاجز از حرکت، بخواهد که قلم مو را با تسمه به دست های خسته اش ببندند تا باز بتواند نقاشی کند و به ستایش زندگی بنشیند؟ جهان را زیبا ببیند و از میان این همه زشتی، طبیعت دلنشین اش را به شکلی خستگی ناپذیر- از پس چند دهه- ترسیم کند و رو در روی ما قرار دهد؟ یا کماکان دخترکان زیبا را به عنوان مدل روبرویش بنشاند و زیبایی آنها را با جهانیان دوران خود و پس از خود قسمت کند؟ آنها را چون فرزندانش دوست بدارد و مراقبت و محبتش را آنها دریغ نکند…

پاسخ را باید در نقاشی هایی جست و جو کرد که امروز از پس یک قرن، کماکان یکه و بی همتا رو در روی ما قرار دارند و به دلیل نگاه ویژه و منحصر به فرد خالق شان، چهره دیگرتری از جهان را با مخاطب خود قسمت می کنند. چشم انداز های رنوار- که از پایه های اساسی مکتب امپرسیونیسم هستند- به رغم تعلق شان به امپرسیونیسم، از دنیای شخصی نقاشی حکایت دارند که بیش – و پیش – از هر چیز جهان را متفاوت از دیگران می بیند و این نگاه ویژه و جستجو گرش برای یافتن و نگاه دقیق تر و زیباتر به جهان، به راحتی او را از هم دوره های با استعداد – و گاه حتی نابغه اش- جدا می کند و جایگاه ویژه ای به او می بخشد.

ورود به نمایشگاه آثار رنوار، ورود به جهان دیگری است، آرمانشهری که در آن همه چیز روبراه است و کسی رنج نمی کشد. رنوار وقتی بندرگاه را تصویر می کند، از کارگران و فقرای ژنده پوش کنار بندر خبری نیست- تصویر آشنای چند قرن نقاشی کلاسیک-، در عوض نور ملایم و دلچسب خورشید بندرگاه خالی و آرامی را با ما قسمت می کند. رنوار اشیا را دوست دارد و طبیعت را می پرستد. در جهان او طبیعت زنده است و پا به پای ما نفس می کشد. زمانی که دوست وهمکارش کلود مونه را در دل یک مزرعه پای بوم می کشد، اهمیت مونه بیش از سایر اجزای نقاشی – برگ ودرخت و چمنزار- نیست. موج دریایی که تصویر می کند با همه موج هایی که پیش از این دیده ایم متفاوت است.

renoar4522.jpg

آدم های رنوار در دل طبیعت زندگی می کنند و با آن سرخوشند. پاریسی که می بینیم، پاریس دوست داشتنی ای است که در دل طبیعت به زندگی خود ادامه می دهد و مردمانش جز شادی و خوشی به چیزی نمی اندیشند. نقاشی ها، مارسل پروست را به یاد می آورند؛ و” در جستجوی زمان از دست رفته”اش را. شاید اگر مارسل پروست هم بیمار و گوشه گیر نبود و به جای قلم، قلم مو به دست می گرفت، نقاشی هایش به جهان رنوار نزدیک می نمود، چرا که اساساً رنوار هم نوعی نوستالژی را بازتاب می دهد؛ نوستالژی لحظه هایی که ثبت شان می کند اما می گذرند و ما بدون آنها و در جست و جوی شان باقی می مانیم. تصاویر آنقدر پر احساس هستند که گمان از دست رفتن شان را در تماشاگر قوت می بخشند؛ در حالی که رنوار هیچ لحظه بخصوصی را ترسیم نمی کند. همه نقاشی ها لحظه های عادی ای از زندگی روزمره هستند که در کنار ما جریان دارد: مردی دست در دست معشوق روی شاخه درختی نشسته است، دریایی آرام گرفته است، آدم هایی با لباس های رنگارنگ در پارک ایستاده اند و نور خورشید از لابلای برگ درختان بر زمین تابیده است…. اما این نگاه هنرمند است که این لحظه ها را مهم می کند.

رنوار پیش از انقلاب مارسل دوشان در اثبات اهمیت” انتخاب هنرمند”، ثابت می کند که از هر چیز ساده و بدیهی می شود اثر هنری خلق کرد و این تنها نگاه و زاویه دید و انتخاب هنرمند است که ارزش و اهمیت دارد. همین نگاه هنرمند است که به آثار رنوار ارزش و اعتبار می بخشد؛ این که او می تواند به همه چیزهای عادی زندگی نگاهی دیگرگون داشته باشد و زیبایی جهان را در لحظه های معمولی روزمره جست و جو کند و لحظه را دریابد و این قدرت و جسارت را داشته باشد که فارغ از قرن ها نقاشی پیش از خود، به شکلی مدرن و متفاوت تجربیاتش از زندگی را با ما قسمت کند و ابایی نداشته باشد از این که سال ها قدر نبیند و قدر نشناسندش، و گاه تا ده سال نتواند خریداری برای تابلویش پیدا کند؛ چه باک، زمان همیشه قاضی درخوری است.