حرف اول♦ چهار فصل‏

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

این، حکایت وزیر کشور فلک زده ماست در آستانه سال 2009 میلادی. چشم انداز فرهنگ کشور در صورت ‏ادامه حضور او و همفکرانش در این وزارتخانه هیچگاه تا به این حد واضح اما تاریک نبوده است‏

‎ ‎این هم وزیر فرهنگ ما…‏‎ ‎

‏ ‏

سردار محمد حسین صفار هرندی، سردبیر سابق روزنامه تمام “فرهنگی” کیهان که بعد از سی سال هنوز هم ‏یک آدم حسابی برایش مطلب ننوشته و دست به دامان مطرودین و معتادین شده است، فرمایشاتی در مورد ‏معروفترین اهل فرهنگ ایران فرموده و آنها را بی فرهنگ خوانده اند.‏

vazirershadb.jpg

‏ ایشان در آغاز سخنانش با بیان این که “حیطه هنر درآمریکا و در دنیای غرب در خدمت اعتقاد به سرمایه ‏داران و نظام سیاسی حاکم است” نه تنها به سادگی چشم بر تمام آثاری که در طی پنج دهه گذشته در اروپا ‏در نقد نظام سرمایه داری و خلق شده می بندد و همه را به یک چوب می راند، بلکه این نکته را فراموش ‏می کند که در غرب مدت هاست که “نظام سیاسی حاکم” به معنای متعارف ِ مورد نظر ایشان اصلا وجود ‏ندارد. علاوه بر این وی به شیوه عامیانه و مرسوم رهبران مذهبی سیاسی ایران، آمریکا را مترادف با دنیای ‏غرب می شمارد، بدون آن که به تفاوتهای فاحش فرهنگی میان این دو دنیای پر تضاد توجهی کند. ‏

آقای صفار هرندی حرفهایش را چنین ادامه می دهدکه: “امروز بعضی ازمشهورترین‌‏های عرصه فرهنگ، ‏جزو بی‌‏فرهنگ‌‏ترین‌‏ها هستند و در مقابل اعتقادات مردم صف آرایی می‌‏کنند و ارتباطات معناداری با آن سوی ‏مرزها دارند”. اگر چه او مشخص نمی کند که حرفهایش به چه کسانی اشاره دارد، اما به وضوح به عده ای ‏که جزو هنرمندان کشورند صراحتا توهین می کند. بی تردید و به طور قطع می توان گفت این اولین بار است ‏که در ایران، بالاترین مقام فرهنگی یک کشور، به عده ای از هنرمندان همان کشور به طور مستقیم اهانت می ‏کند؛ که البته شاید این موضوع در هیچ جای دیگر دنیا هم سابقه نداشته باشد. علاوه بر این او در این جملات، ‏به سبک و سیاق عوامفریبانه مقامات جمهوری اسلامی، مردم و اعتقاداتشان را به عاریه می گیرد و با نادیده ‏گرفتن رای و نظر مردمانی که بخش بزرگی از جامعه اند، همه ملت را همسو با نظرخود می پندارد و با ‏اشاره به “ ارتباطات معنادار”، حساسیت خود و بر نتابیدن رابطه آزاد با دنیای خارج را نشان می دهد.‏

‏ ‏

او در بخش دیگری از سخنانش پا را از این هم فراتر می نهد و در شرایطی که دوران نگاه ایدئولوژیک به ‏هنر چند دهه پیش در دنیا به پایان رسیده، دم از رسالت ایدئولوژیک می زند و می گوید: “هدف از فعالیت ‏های فرهنگی سرگرمی مردم و یا نگرش فرهنگ برای فرهنگ نیست”. بیان همین یک جمله کوتاه کافیست تا ‏شنونده یقین حاصل کند که گوینده هیچ درکی از معنا و مفهوم فرهنگ ندارد. او در این عبارت کوتاه مرتکب ‏سه اشتباه فاحش می شود. اول این که در این جا و چند جای دیگر، فرهنگ را به طور غلط به جای واژه هنر ‏به کار می برد و منظورش از نگرش فرهنگ برای فرهنگ هم به طور آشکار، نظریه هنر برای هنر است. ‏دوم آن که در شرایطی که به جز استثنائاتی ناشمار، فعالیت های هنری همیشه و همه جا با وجه سرگرمی ‏پیوندی ناگسستنی دارند، او این اصل مهم و بحث انگیز در باره هنر را به کل نفی می کند. سوم این که ‏فرهنگ بنا به جامع ترین تعریفی که تایلور از آن ارائه داده، اساسا هیچ ربطی به یک ایدئولوژِی خاص یا ‏نگرش یک بعدی ندارد. ‏

اما جالب ترین بخش سخنان آقای صفار هرندی در جایی است که می گوید: “ما هم با امر و نهی در عرصه ‏فرهنگ و هنر موافق نیستیم اما به واسطه کج سلیقگی ها و تبعات منفی به جای مانده از گذشته ما مجبور شده ‏ایم نهی کنیم و نه بیاوریم”. فکر می کنم تمام حرفهای نسنجیده و پر اشتباه آقای وزیر که تا به این جا برشمردم ‏را بشود به خاطر هنرمندی ایشان درخلق جمله ای تا به این حد پرتضاد نادیده گرفت. اگر قرار باشد همه ‏چیز بر وفق مراد باشد و تفاوت و کثرت آرایی که از نظر وزیر به “کج سلیقگی و تبعات منفی” تعبیر شده در ‏کار نباشد، دیگر دلیلی برای امر و نهی باقی نمی ماند که ایشان با آن موافق باشند یا نباشند! به عبارت بهتر ‏در صورتی که همه هنرمندان مطابق میل وزیر عمل کنند، ایشان هم مجبور نمی شود در عرصه فرهنگ و ‏هنر امر و نهی کند! و گرنه می کند!‏

این، حکایت وزیر ماست در آستانه سال 2009 میلادی. چشم انداز فرهنگ کشور در صورت ادامه حضور ‏او و همفکرانش در این وزارتخانه هیچگاه تا به این حد واضح اما تاریک نبوده است. او موضعش را برای ‏چندمین بار با شجاعت و صراحت به زبان آورده. باقی کار با ماست. ‏