اصل نظام را کجا می توان پیدا کرد، این حقیقتی که گویا همه باید توافق کنیم خوب که نه متعالی است و مقدس است و خدشه ناپذیر، در کدام بهشت برین، بیتوته دارد. به کدام ایام بوده که اصل نظام که می گویند آزادی و مساوات و قوانین حقه اسلام است، نمودی عینی یافته است؟
بیایید بگردیم به دنبال اصل نظام با فانوس خاطره در دست. محدوده ای که باید به دنبال این گوهرشب چراغ گشت، مدینه حضرت رسول و کوفه ی امام علی نیست، تهران است و ایران.
همه آنچه ما به عنوان جمهوری اسلامی می شناسیم از غروب 22 بهمن پدیدار شد، وقتی ارتشبد قره باغی ریاست ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی، دستور بازگشت سربازان به پادگانها را داد و اعلام کرد از این پس ارتش ایران در این نزاعی که یک سرش شاپور بختیار، نخست وزیرِ منصوب شاه است و یک سرش ملت ایران، بی طرف است.
زمستان 57 آنقدر شورو شیدایی داشت و گرمایِ حضور مردم شوریده ایران، آنچنان حرارت که برای درکش نیاز به حضور در آن زمستانِ تاریخی نیست. سینه به سینه نقل کرده اند و روایتِ تصویرهای سیاه و سفید و سرودهای آتش وش انقلابی به راستی گواهی می داد که ملتی می خواسته، دست بر زانو گذارد و برخیزد.
آقایان روحانیان به زودی در کنار شعار استقلال و آزادی، حکومت اسلامی را نیز الصاق کردند و پایه این حکومت نادیده را بر مقدساتِ مردم شیعه ایران نهادند.
جمهوری اسلامی چیزی بود شبیه خلافت علی ابن ابی طالب و در غیبت امام معصوم، اینک نایبش، امام خمینی، حضور داشت.
حکومتی زمینی که اتفاقا در ایجادش مارکسیست ها و غیر مذهبی ها و دیندارانِ مکلا، نقش شگرف داشتند، ملکوتی و روحانی شد و داعیه دار صدور اسلام انقلابی به اکناف دنیا و کوباندنِ پرچم اسلام بر سینه بلاد کفر.
اصل نظام، احتمالا در همین برهه بوده است، وقتی مردم در خیابان بودند و شش دانگ حواسشان پیش امام و برای دیدار چهره ی روحانی مسافری که بعد چهارده سال به ایران می آمد، دست و پا می شکستند.
آیت الله خمینی البته در پاریس چند کلمه ای گفت و از آنجا که بعدها هرگز تکرار نشد، لابد اصل نظام نبوده است. مثلا اینکه ما حکومتی می خواهیم که ضعیف ترین فردش بتواند بدون ترس از شخص اولش انتقاد کند و یا دموکراسی ای می خواهیم، شبیه همین چیزی که در فرانسه است.
بیراه نیست اگر بگوییم اولین پیام حکومت تازه رسیده انقلابی، وقتی هنوز جمهوری اسلامی بر پا نشده و قانون اساسی اش نانوشته بود، اعدام و مرگ شد.
دولتیانِ رژیم سابق که برجای مانده بودند، همگی به جوخه های اعدام انقلابی سپرده شدند. عجیب اینکه اعدامها اصلا بنابر مفاد قانون نبود، در خلا قوانین رژیم پیشین که معلوم نبود حاکمیت انقلابی آن را خواهد پذیرفت یا نه و در فقدان قوانین تازه و مجلس شورا و بی هیچ نیازی به قاضی و دادستانی که تجربه ای داشته باشد و فارغ از وکیل مدافع، اعدامها با دو کلمه حرف حساب انقلابیون شکل گرفت:“مفسد فی الارض، اعدام”.
فرقی نمی کرد متهم” امیرعباس هویدا” نخست وزیر دیرین است و یا “فرخ رو پارسا” وزیر آموزش و پرورش. در این سیره، انقلاب ایران از سلسله های دیگر پادشاهی چیزی کم نداشت که تاج پادشاه شکست خورده ی نگون بخت را با سر بر می داشتند.
ماههای نخستین سال 58 به اعدام گذشت و صفحه اول روزنامه ها به تیتر یکِ جسد. حتی کلمه ای مترادف با عفو عمومی از زبان امام شنیده نشد.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی از آزادیهای مردم و فرد ایرانی کم گفته نشده و از ولایت فقیه و قدرت فوقانی اش بر همه اصول، البته بیشتر. با این حال دهه شصت شروع نشده بود که دیگر کسی را جرئت نبود تا نامی ازاحزاب و تشکل های قدیمی که در انقلاب ایران نقشی داشتند، ببرد. دکه های مطبوعاتی هم آرام گرفتند و از آن همه روزنامه و هفته نامه، کیهانی ماند و اطلاعاتی و جمهوری اسلامی هم رسید. تشکل های مدنی و سندیکاها که از رژیم شاه جان به در برده بودند، از بیخ و بن کنده شدند و ادارات و دانشگاهها تصفیه و زندانها پُر و پیمان. شاید هم اصلِ نظام جای دیگری بود، برویم به جبهه ها.
جنگ آن چیزی است که بنیانگذار نعمت می دانست و رهبر فعلی انقلاب، مدینه فاضله.
انگار که نبرد در جنوب ایران، یکی از مراحل عرفانی بوده است که پای رزمندگان اسلام به آن وادی رسیده و نه جنگ با کشوری همسایه که دست بر قضا، اکثریتشان شیعه بودند.
چه رشادتها و چه جانبازی ها از ایرانیان سر افراز به یادگار ماند و تا خرداد سال 61، خرمشهر آزاد شد و سپاه و ارتش ایران، به نقطه صفر مرزی رسیدند. گویا اصل نظام در تداوم جنگ بود و فریادهای نهضت آزادی و هشدارهای آیت الله منتظری در پایان دادن به جنگ، هیچ انگاشته شد و تا سالها بعد باز جبهه بود و خونریزی و عاقبت، قطعنامه ای که می شد به وقتش با سربلندی پذیرفت، جام زهری شد به قیمت خون فرزندان رشید ایران.
اصلِ نظام اگر آن خونهایِ پاک و جانهای بی گناه است که معلوم نیست اگر شهدا زنده بودند با چنین حکومتی که بعد ایشان، پا برخون رفت چه می کردند، اما گویا بازماندگانی هستند که ازجبهه ها آمدند و حالا هم به زندانِ جمهوری اسلامی افتادند. به هر حال نمی توان پایداری رزمندگان را در هشت سال جنگ به نام نیک حکومتی نوشت که هنوز جنگ تمام نشده، قتل عامی در زندان به راه انداخت و بیگناهانی در بند را اعدام کرد. اگر رشادت سربازان روسی، مقابل ارتش نازی را می توان از فضایل استالین دانست، جانبازی جوانان ایرانی در جنگ را هم می توان دستاورد حکومت پنداشت.
خوشبختانه از راست و چپ و اصلاح طلب و محافظه کار، اذعان دارند که نظام از فردای فوتِ بنیانگذار منحرف شد، برخی دلیل این انحراف را آیت الله خامنه ای می دانند و بعضی هاشمی رفسنجانی، بنابراین نیازی نیست تا برای پیدا کردن اصل نظام، سالهای پس از 1368 راجستجو کنیم.
باری، اگر آزادی، کرامت انسانی، عدالت اسلامی و هزار واژه خوشایند دیگر اصل نظام باشد، این اصلِ انتزاعی حتی لحظاتی شکل نگرفته است. مشهورین و مقبولینِ جمهوری اسلامی مانند طالقانی و منتظری و بازرگان و یزدی و موسوی و کروبی، یا اجل امانشان نداد تا بمانند و آخر تلخ قصه را ببینند و یا ماندند و به پیرانه سر، بلای عظیم دیدند. حکایت ما و اصل نظام همان است که حسن بصری، عارف نامدار گفت، وقتی از او پرسیدند مسلمانی چیست و مسلمان کیست؟
گفت: مسلمانی در کتابهاست و مسلمانان در زیر خاک اند.