در اینکه وظیفه انسانی همه ماهاست که غصه عطار و بقال و بخوریم هیچ شکی نیست. اصلا من به عنوان یک روزنامه نگار از صبح که بلند می شم باید به فکر کارگر و کارمند و سپور و رییس جمهور باشم. اینکه چرا کارگرای فلان کارخونه ۶ ماهه حقوق نگرفتن یا اینکه در حق معلم ها تبعیض می شه و خیلی چیزهای دیگه. این کار تموم روزنامه نگاراست که همش به فکر مشکلات دیگرانن. از انسان گرفته تا طبیعت و آثار باستانی و سر گمشده چه می دونم کوروش کبیر. اما ظاهرا هیچ کس به فکر ما روزنامه نگارا نیست ، حتی خودمون. نمونه حی و حاضرش خودم : تو این چند سال کار کردن ۱۰ بار از کارگرا نوشتم و ۶۰۰ بار از معلما. یه ۸۰۰ باری هم غصه رییس جمهور رو خوردم و ۱۰۰۰باری هم دلم واسه مملکتم سوخت اما وقتی خودم ۵ ماهه حقوق نگرفتم اصلا ککم هم نگزیده… باور نمی کنید که چقدر پوست کلفتم… از فروردین ماه بود که ۴ تا روزنامه و مجله کار می کردم: شرق ، هم میهن ، ویژه ۵شنبه اعتماد و شهروند.
اما بعدش هم میهن و شرق که توقیف شدند عملا موند اعتماد چون تمام نیروهای هم میهن رفتند شهروند و ما هم مودبانه حذف شدیم. بعدشم که نوبت سربازی شد و الان دو ماهه که دیگه تو اعتماد هم نمی نویسم اما نکته جالب اینه که بعد از دو ماه کار کردن با هم میهن حتی یک قران هم نگرفتم. از شرق هم فقط حقوق یک ماه را گرفتم. اعتماد هم از خرداد ماه به بعد یک پاپاسی هم به من نداد. فقط این وسط شهروند حقوقش رو تمام و کمال داد که دستش درد نکنه. سرجمع حساب کردم دیدم مبلغ ناقابل یک میلیون و نیم از روزنامه های پرزرق و برق کشور طلب دارم و ۵ ماهی است که ته جیبم شپش هم وول نمی خوره. اما عجب از خودم که حتی یک بار هم لب به گلایه نگشودم. یا خرم یا خیلی روشنفکرم که هر دوتاش همون معنی اولی رو پیدا می کنه.
اول یک گلایه از دوستان خودم بکنم که وقتی از من دعوت به کار کرده بودند قرار شفاهی گذاشتیم که سر ماه حقوق بنده پرداخت شود اما وفای به عهد نشد و حتی دوستان روزنامه نگارم نیز ناخواسته بدقولی کردند. حالا بماند که اگر خودشان جای من بودند چه پیراهنی که پاره نمی کردند. دوم هم گلایه از کسانی بکنم که به عنوان نماینده ما در انجمن صنفی مطبوعات هستند. یعنی این عزیزان نباید فکر چاره ای برای امثال ما بکنند؟ برای ماهایی که نمی توانیم در پایتخت باشیم و حقوق ثابت بگیریم اما اندازه خود پایتخت نشینان و بلکه بیشتر هم فعالیت می کنیم.
دیگه واقعا نمی دونم چی بگم. از یک طرف از بی عرضگی خودم ناراحتم که چقدر ساده لوحانه با دوستان کار کردم و الان نمی تونم یک پاپاسی هم دریافت کنم و از طرف دیگر به لطف حکومت اصلا روزنامه ای باقی نمونده که بخوام توش کار کنم. پس از همین جا فراخوانی اعلام می کنم و از تمام دوستان تقاضا دارم که مرا در یافتن شغلی جدید یاری نمایند. لطفا شغل های پیشنهادی را به ایمیل من ارسال نمایید.
پیشاپیش از همکاری شما سپاسگزارم.
منبع: سایت بابک مهدیزاده