از تجریش کودکی های دورمحمد ملکی، نه دیوار کاهگلی باران خورده اش مانده و نه آسمانِ آبی همسایه دیوار به دیوارش تهران. میراث آن همه باغ انگار همین پیرمرد 78 ساله است که باید هر چه زودتر خودش را به زندان معرفی کند. زندان تجربه ای است که از جوانی تا پیری، ملکی را رها نکرده، حتی اگر سلطنت به جمهوری رسیده باشد، باز هم درهای زندان برای ملکی باز باز بوده است.
قزل قلعه دوران شاه برای ملکیِ جوان که سخت دلبسته آیت الله طالقانی بود، دست گرمی به حساب می آمد تا در میان سالی، حبس رنج آوری را تجربه کند و قد خم نکند. سالها بعد، ملکی خدا را به گواهی گرفت که در زندان قزل قلعه و در همان انفرادی هر صبح پزشکی می آمد و حالی می پرسید اما چه توان کرد که وقتی حکومت اسلامی شد، زندانی ها اگر زیر کابل و شلاق نمرده بودند، توقع طبیب نداشتند.هنوز صدای دسته های اعدامی که سرود خوان تا قتلگاه می رفتند ازدهه شصت به ذهن اش مانده، وقتی همین کابوس را در نامه ای به احمد شهید-گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل- می نویسد، خود جرمی می شود و باز هم درهای زندان باز.
بهمن پنجاه و هفت، دکتر ملکی با این شور و شعف که شاهی می رود و امامی می آید، بی درنگ در سلک انقلابیون در آمد و رایش چیزی جز جمهوری اسلامی نبود. این را مانند یک اعتراف نوشته است که چگونه او و هم نسلانش همه چیز را باور کرده بودند، آیت الله را مظهر خوبی ها می دیدند و آن طور که ملکی می گوید، امام خدعه کرد و همه آن عهدها که در حفظ حقوق مردم کرده بود، زیر پا نهاد. ملکی اعتراف کرده که این انحراف از همان اول پیدا بود و او نمی دیده، حتی فاش کرده که آن انتخابات تغییر رژیم در 12 فروردین 58 که ثمره اش رای 99 و نیم درصدی به جمهوری اسلامی بود، آنقدر ها که می گویند سلامت نداشته و چه بسا انقلابیون که با نیتِ پاک در آرا و آمار دست می بردند تا جلوه بیشتری به طلوعِ حکومت اسلامی ببخشند.
دکتر ملکی پیش از انقلاب استاد دانشگاه بود و از همین، آیت الله طالقانی او را به شورای انقلاب پیشنهاد داد تا اولین رییس دانشگاه تهران باشد. دکتر ملکی رییس دانشگاه شد و برای اولین و آخرین بار انتخاب رییس دانشکده ها را به شورای اساتید واگذار کرد. دانشگاه تهران در بهار آزادی معدنِ انقلاب بود. زمین چمن، پر بود از بحث و بحث، هر گروهی گوشه ای در چمن داشت و بیانیه و روزنامه و مانیفست، اما چنین نماند، از بنیانگذار پیام رسید که دانشگاه اتاق جنگ است و همین بس بود تا انقلاب فرهنگی به پا شود و بسیاری از اساتید و دانشجویان اخراج شوند و پشت بندش دانشگاه تعطیل. اولین رییس دانشگاه تهران البته اعتراض کرد و نتیجه اش 5 سال حبس.
تجربه زندانِ جمهوری اسلامی روحانی، آن طور که ملکی گفته است کاملا با حبس دوره شاهنشاهی متفاوت بود. رییس دانشگاه تهران را با زنجیری ازسقف آویزان کردند و به زیر تازیانه گرفتند.
بازجو چنان مشتی بر چشم ملکی کوبید که دنیا را تیره و تار دید و تا کوری رفت، چند هفته بعد به چشم پزشکی بردنش، عصب بیناییش مرده بود و چشم چپ درست نمی دید. ملکی تا سال 65 در زندان ماند و شاهد اعدامها و شکنجه ها. آزاد که شد باز هر هفته بازجویی بود و ممنوع الخروج شد.
اما زندان تمامی نداشت، به دانشگاه که نمی توانست برود و با رفتن به جلسه قرآن و خانه داماد آیت الله طالقانی، باز هم درهای زندان باز شد.
اینبار عزت الله سحابی و هدی صابر هم همراهش بودند، گرچه نمی گذاشتند تا در هواخوری هم چشم بندها را باز کنند و نگاهی. سال 80 بود.
شاید خیلی از حکومتها مخالفانشان را بازنشست اعلام کنند، اما گویا در جمهوری اسلامی سن و سال معنا ندارد. هشت سال بعد دوباره دکتر ملکی سر از اوین در آورد. احمدی نژاد در انتخاباتی که میلیونها معترض داشت، رییس جمهور شده بود و در زندان باز بود.
پیرمرد دیگر توان جوانی نداشت، در زندان جوانها دستش می گرفتند و او در سکوت نگاه می کرد و سری تکان می داد و می گفت:” این جوانها، حیف این جوانها”. این ذکر خیر جوانی را افتاده بر زمین بهشت زهرا و روبروی جنازه هدی صابر هم گفته بود. صابر در زندان جان داد، ملکی بر نعش صابر به همه می گفت که جمهوری اسلامی عزم کرده تا جوانهای اندیشمند و آنها که کاری از دستشان بر می آید را از بین ببرد.
اما هر چه هست انگار در همین هفتاد و هشت سالگی هم برای قاضی و بازجو، دکتر محمد ملکی یک جوان به حساب می آید که باید هر چه زودتر خودش را به زندان معرفی کند و از تجریش به اوین بیاید.