در جست و جوی عدل

نویسنده

مدت هاست که یافتن تعریفی برای ظلم کار من شده است. هر روز از خود می پرسم ظلم چیست. گاهی به بیراهه می افتم که می گویم ضد عدل. چون اگر بپرسم عدل چیست پاسخ انگار دشوارترست. گشته ام و گشته ام و باری جز اینم چاره ای نمانده که با مصداق ها بیان کنم یافته ام را.

اول از خود می پرسم حتما هر ظالمی باید مانند هیتلر میلیون ها تن بکشد، تازه اگر معیار کشتن باشد که در مورد استالین و کشتن هاش عده ای معتقدند چون مقصودش جاری کردن عدالت بوده، ظلم نیست کارش. آیا بن لادن ظالم است. از چشم هزاران و بل میلیون ها که بنای یادمان قربانیان یازده سپتامبر را می بینند جر ظلم صفتی مناسب عمل بن لادن نیست. اما چگونه است که عده ای دیگر به او لقب پیش ساخته سیف الاسلام می دهند و شنیده ام که بعد از اذان به نامش دعا می کنند در بخشی از سعودی و شیخ نشین ها. کسی گفت که خود شنیده و دیده. گروه کثیرند که جورج بوش را ظالم می دانند. در انگلستان فیلم ساخته اند که تونی بلر تنها نخست وزیر تاریخ بریتانیا خواهد شد که به دادگاه جنائی کشانده می شود. از هم اکنون کسانی ادعانامه خود را آماده کرده اند تا تونی بلر را با رای قانونی دادگاه ظالم بنشانند.

آشفته تر از این هاست. بر سر تمام انسان های عادی مظهر عدل یا ظلم چنین تناقص و پارادوکسی هست. پس چگونه اش باید دانست. ظلم چیست.

این روزها در منابع مختلف دنیال راهنمائی می گردم تا ببنیم هیچ کدام از بزرگان و عقلا گفته است که نسبت ظلم و عدل چیست در مقام حکومت. یعنی حاکم چه میزان آدمیان را می تواند برای رفاه و سلامت گروهی دیگر فدا کند – یا به آن ها ظلم کند -. نسبت یک به هزارست یا یک به میلیون. از چند فروتر باشد ظلم است و از چه میزان نسبی فراتر رود دیگر ظلم نیست. ساده تر بگویم. کسی می گوید در مقام حکومت ناچاری از جان دو سه تن بگذری که هزار تن را مصون بداری. مثلا در تدریس مبارزه با شورش های خیابانی و انقلابی، به ماموران می آموزند که بهترست به جمعیت قبل از آن که نطفه بسته شود و به هزاران رسد، سیل بنیان کن شود، تیری رها باید، دو سه تن را باید کشت که بقیه راهی خانه شوند، ورنه ساعتی بعد کار با کشتن صدها هم چاره نمی شود. با این استدلال که محاسبه اش به عهده کسی است که ماشه را می چکاند، چند تن کشته شوند عدل است. به کجا برسد باید تفنگ را گذاشت چون دیگر نسبت به هم خورده است.

این اوهام بخش کوچکی از صدها سئوالی است که در جست و جوی معنای واقعی ظلم، معنای سیاسی و نه دینی و ماورائی اش، در مقابل ظاهر می شود و پاسخش هم چندان آماده نیست. گاه هم چنان پیچیده است که نه ما و نه آن فرمانده که فرمان آتش می دهد، و نه آن وزیر و رییس دولت که مسوولیت قانونی چنین تصمیمی را بر دوش دارد، فهمشش نمی کنند و درک و دریافت آن تنها کار فضلا و فیلسوفان است که آن ها هم نه پشت تفنگ می نشینند و نه قاضی دادگاه هستند و نه فرمان دهنده آتش.

مثال و مصداق آشنا. در پانزده خرداد سال 42 وقتی که هزاران تن از مردم برای اعتراض به دستگیری آقای خمینی به تهران ریختند از روستاهای اطراف، بیش از همه از پیشوای ورامین، اسدالله علم نخست وزیر بود فرماندهان را دستور آتش داد، استدلالش این بود که به هر قیمت باید جلو این ها را که می خواهند نظام را براندازند گرفت. امروزه روز هم در تاریخی که برای انقلاب اسلامی می نویسند همان پانزده خرداد را مبدا می گیرند. به زبان دیگر معتقدند که اگر آن روز مسلسل ها به فرمان نخست وزیر وقت به خیایان نیامده و بعدش حکومت نظامی نشده بود، همان زمان جمهوری اسلامی برقرار شده بود.

با این پیش زمینه، می توان بر سر ظالمانه و یا عادلانه بودن تصمیم اسدالله علم مناظره کرد. یک گروه مجموع دستاوردهای پانزده سال فاصله پانزده خرداد تا 22 بهمن را حساب کنند، کشته ها و ویرانی های انقلاب را هم بدان بیفزایند. هم در زدوخوردهای خیابانی و هم به حکم دادگاه انقلاب، هم بر اثر جنگ. و میزان مهاجرت میلیون ها تن را نیز بر این صورت حساب اضافه کنند و سرانجام بگویند چند صد در مقابل عقب افتادن پانزده ساله چنین صورت حساب سنگینی چیزی نیست. پس عمل اسدلله علم را همچنان که خودش در خاطراتش نوشته عین عدالت جوئی و انصاف و مردم دوستی محاسبه کنند.

گروه دیگر کاملا بر عکس این، معتقدند اسدلله علم باید بارها و بارها اعدام می شد، چرا که هم مردم را کشت و هم انقلاب را به تاخیر انداخت و پانزده سال این هدیه الهی دیرتر رسید به مردم.

اما این محاسبات به فرمایش دکتر سروش زبان حکومت است و زبان و حساب مردم نیست. به زبان مردمی هم آن کشتن پانزده خرداد ظلم است و هم قربانیان انقلاب و جنگ. از زبان مردمی کشتن ظلم است، زندان ظلم است، خشونت ظلم است، تحمیل عقیده خود به دیگری به هر عنوان ظلم است. به آتش کشیدن خانه این و آن به بهانه بهشت ظلم است. منتهی کجاست دنیائی که بتوان در آن از این ظلم ها گریخت. تصویر کلی جهان نشان می دهد، در آن سرزمین ها هم که ظلم اشکارا جاری نیست و همه چیز بر منهج عدل است، باز چندان که به سودای سوخت مثلا لشکر به دیار دور می کشند ظلم است. بر این مبنا ظلم و عدل تنها بر مبنای مرزها محاسبه شدنی نیست. اگر برای ساخت داروی مداوای درد، نخاع مردمی از آفریقا را بکشند، ظلم است. و…

این همه از آن رو نوشتم که بگویم حتی اگر ما را به محاسبه هزینه و فایده بکشانند، چنان که اساس گردش سیاست و اقتصادست، و به زندان انداختن علی شاکری و هاله اسفندیاری و کیان تاج بخش را عین عدل بگویند، و استدلال آورند که با این کار پیام به دیگران می رسد و کاری نمی شود که محتمل است زمینه ساز جنگ و خسران بزرگ تر باشد، باز باید گفت ظلم است. چنان که مردم تصمیم اسدالله علم را در پانزده خرداد هم، هیچ گاه عدل نخواندند.

تا فریاد بزنی که این کدامین عدل است که از روی تن به خون خسته و شکسته دیگران می گذرد، من این عدل نمی خواهم، عقل عملگرا از گوشه به در می آید و در گوشت زمزمه می کند بپذیری یا نپذیری، همین است و تا زمانی که بشر به شهر آرزوئی خود نرسیده، بنیاد خشونت و قدرت از میان برنخاسته . تا ما بدان اتوپیای موهوم نرسیده ایم چنان شهری هم ساختنی نیست. چه رسد به این که بشر به شتابی باور ناشدنی به انهدام خود مشغول است و نتوانسته از شتابش به سوی اخرالزمان بکاهد، تمنای کدام بهشت و آرمانشهر می توان داشت.

ما در حالی که دلتنگ علی شاکری هستیم که او را به اصلاح طلبی و نرمی و اعتدال می شناسیم. که ساده دلانه در این عرصات به زادگاه خود رفت، رفت تا مادر را دم مرگ از دیدن پسر بزرگ محروم نگذارد، و اینک شده است مثالی که دیگران باید او را در سلول تجسم کنند و عبرت بگیرند. باید در سلولی که تصورش را نداشت اسیر نشسته باشد رو به دیوار و نداند حتی که روزنامه های سبک مغر و نزدیک به قدرت درباره اش چه داستان ها می سازند و چه افسانه ها می پردازند. در حالی که این را ظلم می دانیم، اما ناگیزیم همچنان پی گیر معنای عدل باشیم و بر اساس آن در هوای تعریفی ساده از ظلم.