هویت ایرانی به سه روایت

احمد اشرف
احمد اشرف

هویت ایرانی، مانند هر پدیده دیگر اجتماعی، به روایت‏های گوناگون به تصویر آمده است. در این میان، سه روایت عمده در پاسخ به این سئوال که “منشأ پیدایش ملت‏ها چیست و به چه دورانی باز می‏گردد؟” تدوین شده است که به ترتیب زمانی روایت “ملت‏پرستانه”، روایت “مُدرن و پُست‏مُدرن” و روایت “تاریخی‏نگر” است. روایت نخست، که آن را “ناسیونالیزم رومانتیک” نیز می‏خوانند، ملت را پدیدار طبیعی تاریخ بشر می‏انگارد که منشأ آن به دوران پیش از تاریخ می‏رسد. در تقابل با این دیدگاه، که از مقوله ناسیونالیزم افراطی است، روایت “مُدرن و پُست‏مُدرن” از نیمه قرن بیستم تدوین شد و رواج گرفت. این دیدگاه ملت را پدیداری نوین می‏داند که ساخته و پرداخته دولت‏های ملی در عصر جدید است و عمر آن از قرن 18 پیشتر نمی‏رود و افزون بر آن یک گسست تاریخی میان هویّت ملی که ویژه دنیای نوین است و هویّت‏های پیش از آن وجود دارد.

 روایت سوم یا دیدگاه “تاریخی‏نگر” در این که هویّت ملی زاده دنیای جدید است با دیدگاه “مُدرن و پُست‏مُدرن” کاملاً هم‏آواز است، اما گسست بنیادین هویت ملی همه ملل، به ویژه ایران را با هویت گذشته آنان به استناد شواهد بسیار تاریخی نمی‏پذیرد. راه‏حلی که در این کتاب عنوان شده و پیش از آن نیز در مقاله مندرج در ایران‏نامه در سال 1373 آمده بود، تمایز نهادن میان “هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی” و “هویت ملی ایرانی” است. بدین معنی که “هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی” براساس شواهد بسیار که در این کتاب آمده است، از دوران ساسانی تنظیم و تدوین شده و به صور گوناگون تا قرن 19 به دفعات بازسازی گردیده و در دو قرن اخیر به “هویت ملی ایرانی” تحول یافته و به صورتی نوین ساخته و پرداخته شده است.

 

 روایت ملت‏پرستانه‏

 نخستین روایتی که از هویت ایرانی در عصر جدید تدوین شد و میان روشنفکران رواج گرفت بازسازی هویت ایرانی بر مبنای دیدگاه تخیلی و احساساتی ملت‏پرستانه یا ناسیونالیزم رومانتیک بود. این روایت، که از دیدگاه رومانتیک به منشأ پیدایش ملل می‏نگرد، از اواخر قرن 18 در اروپا و آمریکا سر برآورد و نیروی محرک جنبش‏های ناسیونالیستی و وحدت ملی در اروپا و آمریکا در قرن 19 و در کشورهای آسیایی و آفریقایی در قرن 20 گردید. در ایران نیز روشنفکرانی که با کشورهای اروپایی در تماس بودند و ناسیونالیزم رمانتیک را راه‏حل نهایی عقب‏ماندگی ایران می‏پنداشتند از این دیدگاه به بازسازی مفاهیم تازه “ملت ایران”، “وطن‏پرستی”، “عشق به سرزمین پدری و مادری” پرداختند. این روشنفکران، چنان که به تفصیل خواهیم دید بازسازی هویت ایرانی در قالب هویت ملی را به مدد عناصری که قرن‏ها سابقه تاریخی در فرهنگ ایرانی داشت به انجام رساندند. احساسات رمانتیک به وطن و ملت در آثار پیشگامان این جریان فکری همچون میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلال‏الدین میرزا (پسر فتحعلی شاه) و میرزا آقاخان کرمانی کاملاً مشهود است. آثار آنان مشحون از احساس دلتنگی برای میهن باستانی، بزرگداشت اساطیر ایرانی، دین زرتشت و تکریم زرتشتیان، برتری ملیّت بر دین و وطن‏پرستی در معنای فداکاری و شهادت برای حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی سرزمین پدری و مادری و بیزاری از تازیان و مغولان و ترکان که از این دیدگاه پایه و مایه تمام ناکامی‏ها و عقب‏ماندگی‏های ایران و ایرانی بوده‏اند.

 به عنوان نمونه، آخوندزاده در اصالت نژادی خویش می‏گوید: “گرچه علی‏الظاهر تُرکم، اما نژادم از پارسیان است.” در عناصر هویت ملی خود می‏گوید: “زرتشتیان برادران و هموطنان و هم‏جنسان و هم‏زبانان ما هستند… ما فرزندان پارسیانیم و بر ما تعصب پارسیان فرض است… یعنی تعصب وطن و هم‏جنسان و هم‏زبانان فرض است، نه این‏که تعصب دین، چنان که شعار فرنگیان است که تعصب وطن را علامت غیرتمندی و باعث نیکنامی می‏دانند.” شیفتگی و تخیلات رمانتیک او در این عبارات آشکار است: “جگرم کباب شده”، “ای ایران، کو آن شوکت و سعادت”.

 این احساسات میهن‏پرستانه که از اواسط قرن 19 پدید آمده بود، در جریان انقلاب مشروطه شکوفا شده و با کتاب‏های درسی و روزنامه‏ها اشاعه یافت و بُن‏مایه “هویت ملی” در معنای امروزی آن گردید. احساسات ملی این دوران در جریان جنگ جهانی اول، که ایران را در معرض اشغال نیروهای درگیر در جنگ قرار داده بود، به شکل مقاومت در برابر تجاوزات همسایگان شمالی و جنوبی با حمایت امپراطوری آلمان متجلی شد. دولت مهاجرت به رهبری نظام‏السلطنه مافی و سید حسن مدرس و گروهی از رجال ملی و نیز کمیته ملیّون ایرانی در برلن به رهبری تقی‏زاده و سپس انتشار فصلنامه‏های ملی کاوه و ایرانشهر در برلن و آینده در تهران نماد شکل‏گیری “هویت ملی” در معنای امروزی آن بود.

 با این مقدمات بود که «هویت ملی تازه‏ساز» ایرانیان وارد عصر پهلوی شد و با تشکیل «دولت ملی» در معنای کامل آن، که از آرمان‏های اصلی جنبش مشروطیت بود، روایت ملی‏گرایی رمانتیک به تمام معنی در هویت ایرانی تبلور یافت. هم در این دوره بود که تحت تأثیر آثار شرق‏شناسان غربی و به‏خصوص دانشمندان ایران‏شناس دوران هخامنشی تحولی در حافظه تاریخی ایرانیان پدید آمد و تاریخ ایران، که از اواخر ساسانیان تا مشروطه بیشتر مجموعه‏ای از اساطیر تا عهد پارتیان و تاریخ مدون از آن دوران به بعد بود به یک آگاهی تاریخی منظم از عهد هخامنشی تا دوران معاصر بازسازی شد. بدین‏گونه بود که پدیده تازه‏ای به نام «ناسیونالیزم هخامنشی» زاده شد. نام کشور که در کشورهای اروپایی از عهد هخامنشی به «پارس» معروف بود، به «ایران» که چاشنی آریایی داشت برگردانده شد، محمدرضاشاه لقب آریامهر یا خورشید نژاد آریا بر خود نهاد، جشن‏های 2500 ساله شاهنشاهی برگزار شد و تاریخ شاهنشاهی به جای تاریخ هجری شمسی نشست. فرهنگستان زبان برپا شد تا آرزوی روشنفکرانی را که خواهان فارسی سره برای پاک‏سازی زبان فارسی از واژه‏های بیگانه و به‏ویژه واژگان تازی بودند، برآورد.

 

 روایت‏های مُدرن و پُست‏مُدرن‏

 روایت‏های مُدرن و پُست‏مُدرن مفهوم ملت را از پدیدارهای عصر جدید می‏دانند. این روایت‏ها، که از اواسط قرن بیستم در واکنش به آثار نامطلوب نژادپرستی و تعصب ملّی که فضای اروپا را در فاصله میان دو جنگ جهانی آکنده از وحشت کرده بود، از افراط به تفریط رفته و به نفی و انکار گذشته تاریخی ملت‏ها پرداختند. انتقاد اساسی و معقول روایت مُدرن به میهن‏پرستی رمانتیک آنست که این روایت مفهوم ملت را، که بیش از دو قرن از پیدایش آن نمی‏گذرد، به دوران پیش از تاریخ معاصر «عطف به ماسَبَق» می‏کند. چنان که گویی ملت در معنای امروزی کلام در دوران باستان هم وجود داشته است.

 به نظر پیروان روایت‏های مدرن و پست‏مدرن «ملت» از مفاهیم ساختگی عصر جدید است که یا «ابداع» شده و یا از پدیدارهای «تصوری و تخیلی نوظهور» است.

 به نظر اریک هابسام، مورخ برجسته و مترقی انگلیسی، «ملت» مفهومی ساختگی است، که در دو قرن اخیر آگاهانه از سوی طبقات حاکم در دولت‏های ملی (Nation-States) ابداع شده است. وی در نخستین اثر خود در این باب زیر عنوان ابداع سنت می‏گوید بسیاری از خاطرات تاریخی و یا بازنگری‏های تاریخی و آنچه به نام سنت‏های کهن در میان ملل امروز دیده می‏شود غالباً ساخته و پرداخته دولت‏های ملی در عصر جدید است، به‏خصوص سنت‏هایی که حکایت از قدمت «هویت ملی» در معنای امروزی کلام دارد. وی در کتاب بعدی خود، ملت‏ها و ناسیونالیزم از سال 1780: برنامه، افسانه، واقعیت، به درستی می‏گوید ناسیونالیزم پیش از پیدایش ملت‏ها ظهور می‏کند. ملت‏ها «دولت‏های ملی و ناسیونالیزم» را پدید نمی‏آورند بلکه دولت ملی با آرمان‏های ناسیونالیستی است که موجب پیدایش ملت‏ها در عصر جدید شده است.

 به نظر وی «مسئله ملی»، چنان که مارکسیست‏های قدیم آن را عنوان می‏کنند، در محل تلاقی سیاست، تکنولوژی و تحول اجتماعی قرار دارد. بنابراین نمی‏توان به طور دلخواه به ایجاد ملت پرداخت بلکه، باید آن را در زمینه مرحله خاصی از رشد تکنولوژی و نظام اقتصادی در نظر آورد. حتی زبان ملی یعنی زبان قابل فهم سراسری، که برای پیدایش ملت ضرورت دارد، در غالب کشورها به وسیله رسانه‏های گروهی، روزنامه، کتاب، رادیو و تلویزیون و گسترش آموزش پدید آمده است. بنابراین پیدایش ملت در واقع نه‏تنها محصول نوسازی جامعه از بالاست بلکه فرآیند دوسویه‏ای است که باید مورد پذیرش مردم هم باشد. اما آگاهی از افکار عمومی کار دشواریست. به نظر هابسام، که مورد تأیید کامل نگارنده این سطور نیز می‏باشد، تنها چیزی که در این باب می‏توان گفت آنست که ایدئولوژی رسمی دولت‏ها و جنبش‏های سیاسی الزاماً نشانه آنچه در فکر مردم می‏گذرد نیست. دو دیگر این که برای غالب مردم هویت ملی نه‏تنها هویت‏های جمعی دیگر را نفی نمی‏کند بلکه الزاماً والاتر از آنها نیز در نظر نمی‏آید. سرانجام این که هویت ملی پدیداریست در حال تحول و دگرگونی دائم. مطلب مهم دیگری که مورد توجه هابسام است این است که «آگاهی ملی» به گونه‏ای نامتعادل میان قشرها و گروه‏ها و مناطق گوناگون یک کشور رشد می‏کند و در کل جامعه هم مرحله به مرحله تحول پیدا می‏کند: از آگاهی فرهنگی به «آگاهی سیاسی ملی» و سرانجام به «برنامه مشخص» برای تشکیل ملت واحد.

 اما با این که هابسام از منتقدان بنام ناسیونالیزم رمانتیک و تعصبات ملی است و اعتقاد دارد که هویت ملی بسیاری از ملل و اقوام امروزی پایه و اساس تاریخی ندارد و چند صباحی از ساختن قباله ملی برای آنان نمی‏گذرد بر این نظر است که جز کشورهای چین، کره، ویتنام، ایران و مصر که دارای موجودیت سیاسی بالنسبه دایمی و قدیمی بوده‏اند و اگر در اروپا واقع می‏شدند آنها را به عنوان «ملل تاریخی» می‏شناختند، بسیاری از ملل دیگر که عمرشان هنگام استقلال از چند دهه فراتر نمی‏رفته است، یا زائیده فتوحات امپراطوری‏های غربی و یا نماینده مناطق «مذهبی – فرهنگی» بوده‏اند و موجودیتی نداشته‏اند که با معیارهای نوین ملیّت بتوان بر آنها نام ملت نهاد.

 افزون بر این، هابسام هنگام بحث در باب پدیداری که وی آن را «ناسیونالیزم مردم‏پسند ابتدایی» می‏خواند و از واحدهای فرامحلی همچون زبان، سرزمین مقدس، قومیت و مذهب سخن می‏گوید بر این نظر است که هنگامی که مذهب به صورت هویت «قومی – مذهبی» درآید غالباً عامل عمده جنبش‏های ملی و استقلال‏طلبانه می‏شود همچون ایرلند، لهستان، و مورد یهودیان صهیونیست.

 آنگاه در مورد ایمان مذهبی می‏گوید: «هویت قومی مذهبی» هم در دوران پیش از اسلام و هم در دوران اسلامی عامل مهمی برای پیدایش نوعی «شبه ناسیونالیزم ابتدایی» در ایران بوده است: «هویت ایرانی زرتشتی» در دوران پیش از اسلام و «هویت ایرانی شیعی» از دوران صفوی. به نظر وی ایران تنها کشور اسلامی است که از اسلام برای ایجاد نوعی «شبه ناسیونالیزم ابتدایی» سود جسته است.

 نظریه دیگری که به عنوان مفهومی مردم‏پسند در دو دهه اخیر نفوذ زیادی پیدا کرده نظریه «جوامع تخیلی» است که بندیکت اندرسن آن را در کتاب پرتأثیر جوامع تصوری در سال 1983 منتشر کرده است. به نظر اندرسن گروه‏های انسانی بر دو نوعند: گروه‏های واقعی و گروه‏های تصوری یا تخیلی. گروه‏های واقعی گروه‏های کوچکی هستند که به سبب وسعت کم به اعضای خود این امکان را می‏دهند که با یکدیگر روابط رودررو داشته باشند، مانند خانواده، محله، ده، طایفه‏های کوچک ایلی، اصناف، واحدهای کوچک کار و مانندان آنها. اعضای اجتماعات بزرگتر، که به سبب وسعت زیاد اجتماع نمی‏توانند با یکدیگر روابط رودررو داشته باشند و یکدیگر را از نزدیک بشناسند، تنها می‏توانند تصویری از اجتماعی که در آن عضویت دارند در ذهن خود پدید آورند. بنابراین مفهوم «جامعه تخیلی» تنها شامل ملت‏ها و دولت‏های ملی در عصر جدید نیست، بلکه شامل تمام اقوام و طوایف پرجمعیت و اجتماعات منطقه‏ای و محلی در طول تاریخ آنها نیز می‏شود. مانند اقوام کُرد و بلوچ و لر و آذری‏ها و حتی ایلات و عشایر و طوایف بزرگتر از واحدهای اصلی ایلی. مثلاً تصور آذری بودن یا کُرد بودن تنها در ذهن آذری‏ها و کردها می‏تواند وجود داشته باشد و یا تصور قشقایی بودن و یا بختیاری‏بودن و یا افشار بودن و یا لُر بزرگ و لُر کوچک بودن. همین‏طور است تصور ذهنی از اجتماعات محلی همچون مناطق و یا استان‏ها و شهرستان‏ها و بخش‏ها حتی محلات بزرگ شهرها. بنابراین هویت جمعی در تمام این اجتماعات، که امروز با هویت ملی رقابت می‏کنند، تصوری است که در طول تاریخ آنها تنها در ذهن اعضای این اجتماعات وجود داشته و حضور پیدا کرده است.

 اندرسن به درستی می‏گوید: «تصور اجتماعات ملی» امروزی از راه چاپ کتاب و روزنامه و رادیو و تلویزیون و به‏خصوص در مدارس اشاعه پیدا کرده است. اندرسن، مانند هابسام وجود نوعی «اجتماع شبه ملی اولیه» را پیش از عصر جدید نفی نمی‏کند. منتها به جای اجتماعات «قومی دینی» در نظریه هابسام، وی بر زبان رایج در دستگاه دیوانی حکومت‏های سنتی که پیش از عصر جدید وجود داشته‏اند به عنوان عامل مؤثری در پیدایش نوعی «هویت ابتدایی شبه ملی» اشاره می‏کند. با این که اندرسن نظریه خود را برای بررسی اینگونه اجتماعات شبه ملی در ایران بکار نبرده است، اما با توجه به این که در دوران اسلامی از زمان تشکیل حکومت‏های منطقه‏ای ایرانی و به‏خصوص از زمان حکومت سلاجقه زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دستگاه دیوانی به‏کار رفته است می‏توان گفت که براساس این نظر وی، پیش از پیدایش «هویت ملی» در عصر جدید نوعی «هویت شبه ملی ابتدایی» در ایران وجود داشته که در دو قرن اخیر به «هویت ملی» در معنای امروزی آن تحول پیدا کرده است.

 اما تعبیر استعاری «جوامع خیالی»، که در دو دهه گذشته به صورت تعبیری مردم‏پسند درآمده، غالباً بدون توجه دقیق به نظریه اندرسن در مورد ایران به کار رفته است. بهترین نمونه کاربرد شتاب‏آلود و نادرست این استعاره، کتاب مصطفی وزیری زیر عنوان ایران به عنوان یک ملت خیالی است که در سال 1993 انتشار یافته است. به نظر نویسنده، «هویت ملی ایرانی» هیچ سابقه تاریخی ندارد و از ابداعات شرق‏شناسان و استعمارگران اروپایی است که از قرن 19 به خاطر مطامع استعماری خویش آن را بر سر زبان‏ها انداخته و در «تصور ذهنی» طبقه حاکم، به خصوص در عصر «دیکتاتوری رضاشاه»، رسوخ داده‏اند. چند فصل این کتاب به بررسی شتاب‏زده کاربرد واژه ایران در شمار محدود و انتخاب شده‏ای از منابع تاریخی اختصاص یافته تا نظریه نویسنده را در نفی سابقه تاریخی «هویت ایرانی» به اثبات رساند. به گمان وی نه‏تنها در متون تاریخی و ادبی نامی از «ایران» دیده نمی‏شود بلکه هیچ آگاهی تاریخی به تداوم سلسله‏هایی که امروز می‏شناسیم وجود نداشته و این شرق‏شناسان استعمارگر بوده‏اند که از قرن نوزدهم برای نخستین بار تاریخ ایران را مدون و منظم کرده‏اند. از آنجا که تمام فصل سوم کتاب حاضر به بررسی گسترده منابع عمده تاریخی و جغرافیایی در کاربرد «واژه ایران» و واژه‏های وابسته به آن و نیز به بررسی تحول کاربرد این مفهوم در ادوار مختلف تاریخ ایران از حمله عرب تا آخر عهد صفوی اختصاص یافته است و روشنگر آنست که تاریخ ایران دوره به دوره از دوران اساطیری تا دوران تاریخی به وسیله مورخان هر دوره تنظیم و تدوین شده است، بیش از این به مطالب این کتاب نمی‏پردازیم و خوانندگان را به آن فصل ارجاع می‏دهیم.

 

 روایت تاریخی‏نگر

 همان‏طور که گفتیم در دو قرن اخیر دو روایت عمده از هویت ملی پدید آمده و در برابر یکدیگر قرار گرفته‏اند: روایت ناسیونالیزم رمانتیک و روایت مُدرن و پُست‏مدرن. یکی مُبشر تعصب ملی و دیگری مُبشر تعصب ضدملی. روایت نخست بیشتر باب طبع محافل ملی و غالباً دست‏راستی و طبقه حاکم و روایت دوم بیشتر باب طبع محافل دست‏چپی و یا جدایی‏طلبان قومیت‏ها و مبشران «مسئله ملیت‏ها» است. بدین روال این روزها که بازار گفتگو درباره هویّت ملی گرم است برخی از نویسندگان ایرانی بدون توجه به نوبنیادی مفهوم ملت و معنای هویت ملی و به دور از نگرش تاریخی و تطبیقی، با ساده‏انگاری چنین می‏پندارند که «هویت ملی ایرانی» در معنای امروزی کلام سابقه‏ای چند هزار ساله دارد، چنان که گویی از ابتدای آفرینش و یا از آغاز فرمانروایی ایرج (نخستین پادشاه افسانه‏ای که تأسیس کشور ایران در داستان‏های اساطیری بدو منسوب است) تا به امروز همه مردم ایران زمین از هر قوم و قبیله و طایفه‏ای، از شهری و روستایی و ایلی و از عارف و عامی به آن آگاهی داشته و خود را در قالب آن می‏شناخته‏اند. از سوی دیگر، گروهی از روشنفکران که از عواقب تعصب ملی و قومی بیمناک‏اند ناخودآگاه در دام تعصب ضدملی افتاده و با نگاهی شتاب‏زده به مباحث هویت ملی در آثار پژوهشگران غربی و بدون تأمل و ژرف‏بینی در تاریخ ایران چنین پنداشته‏اند که هویت ایرانی همچون هویت بسیاری از ملل امروز جهان از ابداعات قرن حاضر و یا از ساخته‏های استعمارگران و شرق‏شناسان است. بی‏شبهه مفهوم سیاسی ملت و هویت ملی را دولت‏ها ایجاد می‏کنند و برای آن قباله تاریخی تدارک می‏بینند و به گفته هابسام دست به «ابداع سنت‏ها» می‏زنند. ایران نیز از این قاعده کلی مستثنی نبوده است. اما همان‏طور که هابسام گفته است و احسان یارشاطر بدان پرداخته و جرالد نولی در فصل دوم همین کتاب نشان داده، در مورد ایران این کار را ساسانیان به انجام رساندند و همگام با تأسیس نوعی دولت «شبه ملی قومی ابتدایی» به تنظیم و تدوین و بازسازی اساطیر اقوام ایرانی پرداختند و تاریخ اساطیری ایران را از نخستین انسان و نخستین پادشاه تا حمله اسکندر به ایران و تاریخ واقعی را از دوران پارت‏ها تا آخر ساسانیان برای نخستین بار در خداینامک‏ها و شاهنامه‏ها به ثبت رساندند.

 روایت تاریخی‏نگر ضمن پرهیز از افراط و تفریط این دو روایت راه‏حل میانه‏ای برای بررسی و تحلیل «هویت ایرانی» برگزیده است. به نظر نگارنده هم از نظر تحلیلی و هم از لحاظ تاریخی باید میان «هویت ایرانی» و «هویت ملی ایرانی» قایل به تمایز شد. این روایت در عین حال که «هویت ملی» را مقوله‏ای متعلق به عصر جدید می‏داند و «عطف به ماسبق» کردن آن را نمی‏پذیرد، اما «هویت فرهنگی ایرانی» را مقوله‏ای تاریخی می‏داند که از دوران پیش از اسلام تا به امروز به صور گوناگون بازسازی شده است. بدینگونه مفهوم تاریخی و فرهنگی هویت ایرانی، که در دوران ساسانیان ابداع شده بود، در دوران اسلامی با نشیب و فرازهایی تحول پیدا کرد، در عصر صفوی تولدی دیگر یافت و در عصر جدید به صورت «هویت ملی ایرانی» ساخته و پرداخته شد. پس اگر گفته شود که هویت ملی امروزی ایرانی سابقه مثلاً سه هزار ساله یا دوهزار و پانصد و یا دوهزار ساله دارد سخنی به گزاف است. چرا که این تصور از هویت ملی مقوله‏ای کاملاً تاریخی و متعلق به عصر جدید است و به این معنا سابقه تاریخی در دوران‏های دیگر ندارد. اما در مقابل اگر گفته شود که چون مفهوم «هویت ملی ایرانی» در عصر جدید پدید آمده پس مفهوم «هویت ایرانی» نیز امری تازه و تقلیدی از غرب و یا از شگردهای استعمار است این نیز سخنی نادرست و خلاف واقع است. بنابراین اگر از مفهوم «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» و تحولات تاریخی آن از زمان ساسانیان تا عصر مشروطه و از پیدایش «هویت ملی» و تحول آن در دو قرن گذشته سخن بگوییم مناسب‏تر به نظر می‏آید. به نظر ما نویسندگانی که این تمایز تحلیلی را میان هویت ایرانی و هویت ملی ایرانی می‏پذیرند کمابیش به جریان فکری تاریخی‏نگر تعلق دارند. حتی هابسام و تا حدی اندرسن را هم می‏توان در زمره این جریان دانست. آن لَمبتون، که از مورخان کم‏نظیر تاریخ اجتماعی ایران در دوران اسلامی است، ضمن ردّ قاطعانه وجود مفاهیم ملت و ناسیونالیزم در ایران پیش از قرن نوزدهم، از نوعی هویت فرهنگی ایرانی در سده‏های میانه اسلامی سخن می‏گوید.

 لمبتون مقاله‏ای را که زیر عنوان «قومیت در ایران» در دانشنامه اسلام منتشر کرده است، با این روایت آغاز می‏کند که اندیشه «ملت» به عنوان یک مقوله سیاسی و یا به عنوان ناسیونالیزم قومی و سرزمینی و یا به عنوان اعتقاد آگاهانه افراد یا گروه‏ها به این که به ملتی تعلق دارند که برای آن آرزوی قدرت و آزادی و سعادت می‏کنند جملگی، بر اثر تراوش افکار غربی، در قرن نوزدهم پدید آمده است.

 وی آنگاه به بررسی مفاهیمی که برای ملت و قوم و وطن رایج بوده است می‏پردازد و می‏گوید با این که هیچ واژه‏ای که دلالت بر مفهوم ملیّت داشته باشد در سده‏های میانه ایرانی دیده نمی‏شود، اما در آن دوران مفهومی وجود داشته است که حکایت از آگاهی به هویّت مشخصی می‏کند. این هویت را که هم از نظر تاریخی و هم از لحاظ جغرافیایی مشخص می‏شد می‏توان با واژه «ایرانیت» یا «ایرانی بودن» توصیف کرد. به نظر لمبتون این احساس از تجربه مشترک فرهنگی و ادبی مردم نشأت می‏گرفت. با این که این احساس همراه با خاطره تاریخی امپراطوری ایران بود اما دلالت بر مفهوم سیاسی ملت و یا ملتی که مبتنی بر قومیت و سرزمین معینی باشد، نمی‏کرد. به نظر لمبتون نهضت شعوبیه و سنت ادبی آن دوران، که احساس ایرانیت را بازسازی کرده بود، در حفظ و انتقال این فکر تاریخی و فرهنگی نقش عمده داشت. چنان که پس از پایان گرفتن آن جنبش ادبی همچنان در سنت شعرای ایران پایدار ماند و به مرور زمان با چیره‏شدن افسانه بر تاریخ در خاطره‏های اساطیری مردم باقی ماند و به غرور مردم ایران به میراث فرهنگی خویش تداوم بخشید.

 به نظر لمبتون در دوره صفویه که مذهب شیعی در ایران اشاعه پیدا کرد برای نخستین بار پس از فروپاشی امپراطوری ساسانی، ایران دارای دولتی با مرزهای مشخص در برابر امپراطوری عثمانی شد، اما با اینکه این تحول نیز عمدتاً به معنای سیاسی «ملیت» نبود لکن زمینه آماده‏ای برای رشد فکر ملی در قرن نوزدهم فراهم ساخت.

 روایت هویت ایرانی براساس تداوم میراث فرهنگی «اسلام ایرانی» نیز از دهه 1970 هوادارانی در میان دانشمندان و روشنفکران دینی و اهل سیاست داشته است. از جمله الساندرو بوزانی، ایران‏شناس ایتالیایی است، که با تأکید بر اهمیت میراث فرهنگی ایران در سده‏های میانه اسلامی آن را زمینه عمده شکل‏گیری «هویت ملی ایرانی» در عصر جدید می‏داند. از دیدگاه بوزانی تکیه‏گاه هویت ایرانی باید به جای «ناسیونالیزم رمانتیک هخامنشی»، که حاصل عطف به گذشته کردن مفاهیم امروزین ملیّت و هویت ملی است، به هویت فرهنگی «اسلام ایرانی»، که در سده‏های میانه پدید آمده است معطوف گردد.

 حمید احمدی نیز، که رساله دکتری و کارهای بعدی خود را به بررسی هویت ملی و قومی در ایران اختصاص داده، بر آنست که تداوم هویت ملی ایرانی حاصل ترکیبی کارکردی یا فونکسیونی از میراث تاریخی پادشاهی، زبان و ادبیات فارسی و مذاهب ایرانی یعنی دین زرتشتی در دوران پیش از اسلام و تشیع در دوران اسلامی است.

 این دیدگاه درباره نقش ادیان ایرانی به عنوان پایه‏های تداوم هویت ایرانی را هانری کُربن فرانسوی و سید حسین نصر، که مُبشر آراء وی در ایرانست، به تفصیل بررسی کرده‏اند. کربن و نصر با تفسیر فلسفه اسلامی بر مبنای گرایش عرفانی تشیع بر این باورند که عقاید شیعی ریشه‏های بسیار عمیقی در مذاهب ایران باستان دارد. روایت هویّت ایرانی از دیدگاه فرهنگی اسلام ایرانی، مورد توجه برخی از اندیشمندان دینی نیز قرار گرفته است از جمله آیت‏الله مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، علی شریعتی و عبدالکریم سروش.

 به نظر نگارنده، هویت جمعی، مانند دیگر پدیدارهای اجتماعی، مقوله‏ای تاریخی است که در سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی پدیدار می‏شود، رشد می‏کند، دگرگون می‏شود و معانی گوناگون و متفاوت پیدا می‏کند. از این رو از عوامل گوناگونی که برای تعریف قوم و ملت، قومیّت و ملیّت، و هویّت قومی و ملی در نظر آمده، همچون نژاد و سرزمین، دولت و تابعیت، زبان و سُنن مشترک فرهنگی و ریشه‏های تاریخی، دین و ارزش‏های اجتماعی، اقتصاد و روابط تولید، هیچکدام یا هیچ مجموعه مشخصی از آنها را نمی‏توان به عنوان ملاک عام برای تعریف و تمیز قوم و ملت و هویت قومی و ملی به‏کار برد. در مورد هر قوم یا ملت در هر دوره‏ای مجموعه‏ای از چند عامل اهمیت می‏یابد و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی آن را دگرگون می‏کند. هویت قومی و ملی امری طبیعی و ثابت نیست که پایه‏های مشخص و تغییرناپذیر داشته باشد بلکه پدیداری است که گذشته از عناصر عینی و آفاقی ریشه در تجربه‏های مشترک و خاطرات و تصورات جمعی مردم دارد. در دوره تاریخی معینی ابداع می‏شود، خاطرات تاریخی برای آن ساخته می‏شود و یا خاطرات فراموش شده برای آن احیاء می‏گردد و قباله تاریخی برای آن پرداخته می‏شود و در سالگردها و سالروزها زنده می‏ماند.

 در بررسی تحول تاریخی هویت ایرانی و آگاهی از شیوه‏های تجلی ایده ایران و تاریخ آن در ادب فارسی مفاهیم سرزمینی و قومی واژه ایران و واژه‏های مربوط به آن را در اهم متون تاریخی و ادبی ایران مورد بررسی قرار داده‏ایم تا فراوانی و الگوهای کاربرد این واژه‏ها را در هر یک از دوره‏های عمده تاریخ ایران از دیدگاه هویت ایرانی دریابیم. البته این بررسی را با توجه به این اصل انجام دادیم که فراوانی کاربرد واژه «ایران» تنها به یکی از عناصر تشکیل‏دهنده هویت ایرانی اشاره دارد و در آثار مورد بررسی وجوه گوناگون فرهنگ ایران در نظر آمده است. براساس این بررسی تحول تاریخی هویت ایرانی را در هفت دوره متمایز تاریخی مورد بررسی قرار داده‏ایم.

 یکم، دوره ساسانی، که برای نخستین بار دولتی واحد با نظام سیاسی و دینی واحد پدید آمد. هم در این زمان بود که واژه «ایران» به عنوان یک مفهوم سیاسی به کار برده شد و مفهوم «ایرانشهر» یا قلمرو پادشاهی ایران، همراه القاب مقامات اداری و نظامی شایع گردید، همچون «ایران دبیربد» یا «ایران ارتشتار». هم در اواخر این دوران بود که تاریخ سنتی ایران برای نخستین بار در خدای‏نامک‏ها تدوین شد و به ثبت رسید و نوعی هویت قومی و شبه ملی با بعد سیاسی به عنوان «کشور ایران» برای آن ابداع گردید. در این تصور تاریخی اثری از سلسله‏های ماد و هخامنشی نیست. سبب عمده آن بود که ایرانیان به نگارش وقایع تاریخی و نگارش آثار ادبی و نگارش اصول و مبانی باورهای دینی و اساطیری اعتقاد نداشتند و بر این باور بودند که همه این آثار باید سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر سپرده شود تا در هر زمان منابع و مآخذ زنده آنها را برای هم‏نسلان خود بازگو کنند. بنابراین طبیعی بود که با گذشت زمان، دوران ماد و هخامنشی از خاطره تاریخی ایرانیان محو گردند.

 افزون بر این به نظر استاد یارشاطر دلیل عمده دیگر آن بود که چون تصور اساطیری بیشتر در سرزمین‏های شرقی ایران و در مناطق هم‏مرز با اقوام مهاجم رواج داشته است، ساسانیان تاریخ سنتی را براساس اساطیر سنتی آن مناطق تدوین کردند تا غرور قومی آنان را در برابر هجوم قبایل تازه‏نفس یعنی هیاطله و سپس اقوام ترک برانگیزند. البته طبیعی بود که در اساطیر مناطق شرقی جایی برای وقایع‏نگاری مناطق غربی وجود نداشته باشد. پس در این زمان است که با همدستی موبدان زردشتی و خاندان شاهی مفهوم سیاسی و دینی ایران پا می‏گیرد و شناسنامه تاریخی در اسطوره‏های شرق ایران برای آن تدوین می‏شود و بن‏مایه احساس ایرانی بودن برای ایرانیان می‏گردد.

 بررسی بازسازی و ابداع هویت ایرانی در عهد ساسانی را، که موضوع فصل دوم کتاب است، پروفسور گراردو نولی، استاد برجسته دوره ساسانی در دانشگاه رُم بر عهده گرفته و خلاصه‏ای از تحقیقات مفصل خودشان را در این فصل عرضه کرده‏اند.

 دوم، دوره بازسازی «هویت فرهنگی ایرانی» در دوران حکومت سلسله‏های محلی ایرانی است که بعد از حمله اعراب و فروپاشی امپراطوری ساسانی و ضربه بزرگ سیاسی و دینی و فرهنگی آن دوران بر بخشی از ایران حکومت می‏کرده‏اند.

 تجدید حیات فرهنگی ایران، که در دوران نخستین خلافت عباسی آغاز می‏شود و در دوره حکومت دودمانهای محلی ایرانی، به‏خصوص در عهد سامانی شتاب می‏گیرد، بنیان هویت فرهنگی ایران را برای قرنهای بعدی استوار می‏سازد. یکی از عناصر اصلی رشد فرهنگی تحول و تکامل زبان دری است که از زبان محاوره فراتر می‏رود و برای نخستین بار زبان نوشتاری تاریخ و ادب و تعالیم دینی می‏شود. اشاعه خط جدید فارسی نیز به گسترش زبان و سواد مدد می‏رساند. زبان فارسی دری، که زبان علمی و ادبی و دیوانی می‏شود، با خلق آثار ارزنده فراوان مهم‏ترین عنصر تداوم هویت ایرانی می‏گردد.

 اما با برآمدن قبایل ترک در جهان اسلام ضربت تازه‏ای بر هویت بازسازی شده ایرانی وارد می‏شود و تقابل ترک و تاجیک بر عرب و عجم افزون می‏گردد و تعصب سنی‏گرایانه دودمانهای ترک احساسات قومی را به حاشیه می‏راند. حکومت ترکان در دو مرحله با هویت ایرانی درگیر می‏شود: یکی دوره گذار غزنوی و دیگری دوره سلطه سلاجقه.

 سوم، دوره گذار غزنوی، دوره‏ایست در میان دوران شکوفایی هویت ایرانی در عهد سامانی و دوران خسوف هویت ایرانی و افول تعصب ایرانی در برابر تعصب دینی در عهد سلاجقه. از آنجا که نخستین سلاطین غزنوی به عنوان غلام یا سربازان برده در دستگاه نظامی و دربار و دیوان سامانی پرورش یافته بودند زندگی فرهنگی و سنت ادبی سامانیان را ادامه دادند و حتی برای خود تبارنامه‏ای ترتیب دادند که بر طبق آن سبکتکین از شش نسل پدری به دختر یزدگرد سوم می‏رسید.

 با این همه از این دوران میان قلم و شمشیر، که در دوران حکومتهای محلی در دست ایرانیان بود، دوباره جدایی افتاد. امیران، که از ترکان بودند در رده بالای مراتب اجتماعی و وزیران و دبیران اهل قلم، که از تازیکان (ایرانیان) بودند، پس از آنان جای گرفتند.

 چهارم، دوران سلجوقیان، که هویت ایرانی وارد مرحله دوگانه‏ای شد. بدین معنی که از یکسو حماسه ایرانی و کاربرد واژه ایران در شعر و تاریخ‏نگاری از رونق افتاد و از سوی دیگر زبان و ادبیات فارسی شکوفا شد و در جوامع اسلامی گسترش یافت و به عنوان زبان دربار و دیوان رسمیت یافت.

 سبب عمده کم‏رونق شدن کاربرد واژه ایران آن بود که سلجوقیان، که خود را وارث امپراطوری اسلامی می‏دانستند، بنیاد نظام سیاسی دینی گسترده‏ای را گذارده بودند که در آن جایی برای خودنمایی قومی و منطقه نبود. در واقع معمار این نهاد تازه سیاسی، که خلافت بغداد را هم در زیر لوای خود داشت، خواجه نظام‏الملک بود. افزون بر آن گسترش اندیشه‏های عرفانی و فرق صوفیه در این دوران، که خود را پای‏بند زادگاه خویش نمی‏دیدند و در پهنه جهانی سیر می‏کردند، نیز در بی‏رونقی حس قومی و شبه‏ملی ایرانیان مؤثر بود.

 پنجم، دوران مغول و تیموری، که دوران شکوفایی مفهوم ایران بود. سقوط خلافت عباسی، پاسداران نمادین جهان‏گرایی اسلامی در قرن سیزدهم و به همراه آن تحول از تعصب سنی‏گرای سلاجقه به تساهل نسبی مذهبی در عهد ایلخانان و اتحاد فلات ایران در عهد آنان، همه نشانه دوره‏ای تازه در تاریخ هویت ایرانی بود. این تحولات فرصت تازه‏ای به ایرانیان اهل قلم داد تا به تاریخ قومی و شبه ملی ایران بپردازند و کاربرد مفاهیم «ایران و ایران‏زمین» را برای نخستین بار پس از سقوط امپراطوری ساسانی، به نام قلمرو دودمانی ایلخانان به جریان اندازند. مورخان برجسته این دوران بارها و بارها بر مفاهیم «ایران و ایران‏زمین» هم به عنوان مفاهیم تاریخی و هم به عنوان پدیده‏های موجود معاصر اشاره می‏کردند. در مکاتبات بجای مانده میان پادشاهان ایران و سلاطین همسایه از اوایل دوره تیموری تا اوایل عهد صفوی بارها به مفاهیم معاصر ایران، ایران‏زمین، کشور ایران، شاهنشاه ایران، احوال ایران، ملوک ایران، ممالک ایران و مانندان آن اشاره شده است.

 ششم، مرحله بازسازی هویت ایرانی – شیعی در عصر صفوی. در این دوران ایران وحدت سیاسی خود را دوباره به دست آورد و دارای هویت دینی خاص خود در میان امپراطوریهای سنی مذهب عثمانی در غرب و ازبکان در شرق شد. در این دوران از یکسو شیوه تاریخ‏نگاری مغولی و تیموری، که به وفور به مفاهیم تاریخی و معاصر ایران می‏پرداخت، تداوم پیدا کرد و از سوی دیگر اقدامات تازه‏ای برای درهم‏آمیزی سنتهای مذهبی و قومی و شبه ملی صورت گرفت. هم در این دوران بود که برای نخستین بار حدیث «حبّ‏الوطن من الایمان» به جای زادگاه (شهر، محله، روستا) در اشاره به کشور ایران به کار رفت. با آنکه تعصب دینی غالباً در برابر تعصب قومی قرار می‏گیرد، چنانکه در عهد سلاجقه دیدیم، اما در موارد بسیار، چه در دوران قدیم و چه در دوران معاصر، نقش مؤثری در پیدایش هویت قومی و ملی ایفا کرده است. با این‏همه در مورد کاربرد مفاهیم ملت و ملیت برای این دوره باید احتیاط کرد. اما باید توجه داشت که تحولات این دوران راه برای تحول هویت ملی در قرنهای 19 و 20 هموار کرد.

 هفتم، دوران پیدایش و رشد هویت ملی در قرنهای 19 و 20. در این دوران بود که مفاهیم ملت و ملیت و وطن و کشور و میهن‏پرستی در معنای امروزین آن در ایران پدید آمد و برای نخستین بار هویت ملی از انواع دیگر هویتها از جمله هویت قومی و مذهبی متمایز گردید، بدون آنکه الزاماً در برابر آنان قرار گرفته باشد. اندیشه‏های ناسیونالیزم مردمی و لیبرال، که به طور پراکنده در قرن نوزدهم پیدا شد، در جریان انقلاب مشروطه رو به شکوفایی گذارد و بعدها در دوران پهلوی با تأسیس «دولت ملی» به صورت «ناسیونالیزم هخامنشی» و ستایش تاریخ 2500 ساله شاهنشاهی پدیدار شد و با نشیب و فرازهایی تا اوایل هزاره سوم تداوم یافت.

 اما سئوالی که پیش می‏آید آنست که اگر ما در آثار ادبی و تاریخی و اخلاقی اشاره‏های فراوان به واژه‏های ایران و ایران‏زمین و مُلک ایران و کشور ایران و پادشاهان ایران و گزینان ایران و مانندان آن بیابیم چگونه می‏توانیم آنها را تعبیر و تفسیر بکنیم. ظن غالب آنست که درک ما از این واژه‏ها براساس معانی امروزین آنها باشد، در حالی که نمی‏دانیم نویسندگان آن آثار و معاصران آنان از این واژه‏ها در دوران گذشته چه دریافتی داشته‏اند. در اینکه معانی این واژه‏ها در دوران گذشته با معانی امروزی آنان تفاوتهای اساسی داشته تردیدی نمی‏توان داشت. اما با تأمل در متن‏ها و با توجه به نظام اجتماعی و روابط سیاسی در آن دوران و با آگاهی از تمایز میان دنیای مدرن و پیشامدرن می‏توان به تعبیر و تفسیری دست یافت که تا حد امکان به تصور قدما از وطن و کشور و مُلک و ایران و ایران‏زمین و مانندان آن نزدیک باشد.

 دومین سئوالی که پیش می‏آید آنست که اگر تاریخ و ادب ایران برای نخستین بار از اواخر دوره ساسانی به نگارش درآمده باشد پس تصور تاریخی ایرانیان تنها میان اهل قلم و طبقه حاکم، که سواد خواندن و نوشتن داشتند، رواج می‏گرفت و توده مردم از آن بیگانه می‏ماندند. اما چون ایرانیان اعتقاد به تاریخ و ادبیات نوشته نداشتند، تاریخ و ادب شفاهی را گسترش دادند و به گونه نهاد فرهنگی استواری درآوردند، که به وسیله گوسانها در عهد پارتی و ساسانی و به وسیله نقالها در دوران اسلامی میان توده‏های مردم شهری و روستایی و ایلی انتشار می‏یافت. بدین گونه سنت تاریخ وادب شفاهی در دورانی که تاریخ و ادب نوشته نیز رواج گرفت همچنان پابرجا ماند و تداوم پیدا کرد. اهمیت تاریخ شفاهی در آن بود که آگاهی تاریخی را از انحصار اهل قلم و سواد درمی‏آورد و گونه اساطیری آن را در اختیار توده مردم قرار می‏داد. امّا چنان‏که بارها در این مقدمه اشاره کرده‏ایم و در متن کتاب هم به تفصیل آمده است، این آگاهی جمعی از انواع «آگاهی‏های تاریخی و فرهنگی» به‏شمار می‏آید و آن را نباید با «آگاهی ملی و هویت ملی» در معنای امروزین آن مشتبه کرد.

 مقاله حاضر خلاصه مقدمه‏ایست که برای کتاب هویت ایرانی تهیه شده و پیش از انتشار کتاب به خوانندگان بخارا تقدیم می‏شود. این کتاب مجموعه چهار مقاله‏ایست که در دانشنامه ایرانیکا در سال 2007 منتشر شده و به همت آقای دکتر حمید احمدی، دانشیار محترم دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، که صاحب‏نظر در موضوع هویت ایرانی هستند، ترجمه شده است. از آنجا که اصل این مطلب برای دانشنامه تهیه شده بود و در همه موارد به اختصار کوشیده بودم، به تجدیدنظر در مقالات پرداختم. نظر به اینکه کتاب به زودی برای چاپ آماده خواهد شد، از علاقمندان به این مبحث، که به اینجانب نیز نظر لطف دارند، تمنّا دارم منتظر انتشار کتاب باشند و از ترجمه تمام و یا بخشی از آن خودداری فرمایند تا موجب شرمساری بنده نگردد.

 

منبع: بخارا شماره 66