درون ایران

نویسنده

irangozarsh.jpg

مازیار بهاری ‏

ایران کشوری است که غرب بیش از هرکشور دیگری از آن نگران است و درعین حال کمترین چیزها ‏درباره ‏اش‏ می داند.‏

این یک شروع امیدبخش نیست و من می خواهم شما را گیج و مبهوت کنم. این احساسی است که درباره ‏شرایط فعلی کشورم- ایران- دارم. اگر بنا باشد به اصول حرفه خبرنگاری خودم پایبند بمانم، چاره ای جز این ‏ندارم که مشاهدات حیرت آوری را با شما در میان بگذارم. بعد از 40 سال ایرانی بودن، می توانم این را ‏آشکار و با صدای بلند بگویم: سیاست، اقتصاد، جامعه و تقریباً هرچیز دیگر مربوط به ایران گیج کننده و در ‏هم پیچیده است. ‏

تناقضات و استانداردهای دوگانه بر همه جوانب زندگی اجتماعی و سیاسی سایه افکنده است. اقتصاد کشور ‏فاجعه بار است، اما شما بیلبوردهای تبلیغاتی گوچی و ورساچه را بیشتر از شهر میلان در تهران می بینید. ‏ایرانی ها در زندگی روزمره خود مودب ترین انسان ها هستند، اما هنگام رانندگی مانند هیولاهای سنگدل ‏رفتار می کنند. از آمریکا خوششان نمی آید، اما مردمی دارد که بیش از هر کشوری در خاورمیانه طرفدار ‏آمریکا هستند.‏

ایران در رسانه های بین المللی به عنوان یک کشور منفور معرفی می شود، اما محمود احمدی نژاد رئیس ‏جمهور اعتقاد دارد محبوبترین رئیس جمهور کل دنیاست. هر ماه ده ها نفر زندانی یا به دار آویخته می شوند، ‏اما دولت ایران خود را “دولت دوست داشتنی” می خواند. و الی آخر… ‏

من در تهران هستم. دقیقتر بگویم: در میدان پیروزی هستم و به سوی میدان آزادی درحرکتم تا از دوستی دیدن ‏کنم که به تازگی از همسرش جدا شده است. راننده تاکسی من یک مرد سالخورده کوتاه قد با عینک ته ‏استکانی به نام حسن قره باغی است. وقتی سوار ماشین اش شدم، او داشت با تلفن همراه حرف می زد. مقصدم ‏را به او گفتم و او همچنان داشت با پسر یا دخترش درباره نتایج کنکور دانشگاه حرف می زد که همین چند ‏روز پیش منتشر شده است.‏

هرسال حدود یک و نیم میلیون نفر ایرانی در این آزمون شرکت می کنند و تنها سیصد هزار نفراز آنها وارد ‏دانشگاه می شوند. در چنین مواقعی از سال- اواخر ماه اوت- همه خانواده ها درباره همین موضوع حرف می ‏زنند، از قبول شدن یا شکست خوردن جوانانشان. آنهائی که از عهده این آزمون برمی آیند تبدیل به چهره های ‏شاخص خانواده هایشان می شوند. البته همه کسانی هم که شکست می خورند فکر نمی کنند دنیا به آخر رسیده ‏است. اما میزان خودکشی در این وقت سال زیاد می شود. ‏

حسن با فرزندش حرف می زند که به نظر نمی رسد رتبه خیلی خوبی گرفته باشد، اما به هرحال یک جائی ‏قبول شده است. می توانم احساس خوشحالی و غرور را در چهره این پیرمرد ببینم، درحالیکه اشک در ‏چشمانش جمع شده است. او لیست مهمان هائی را دوره می کند که قرار است در مهمانی قبولی فرزندش در ‏دانشگاه دعوت شوند. ‏

دوستی که عازم دیدارش هستم، ستاره درخشان دوره خودش بود. او در سال 1978 با بالاترین رتبه ممکن ‏وارد دانشگاه شد. چند ماه بعد در فوریه 1979 انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و بدنبال انقلاب فرهنگی 1980، ‏دانشگاه ها را بستند. او مجبور به ترک کشور شد و درسش را در دانشگاه هوستون ادامه داد. او اخیراً بعد از ‏پنج سال زندگی از همسرش جدا شده است. شدیداً به یک شانه برای گریه کردن نیاز دارد. ضمناً 5هزار دلار ‏پول هم لازم دارد تا برای اجاره یک آپارتمان در منطقه نه چندان شیک در تهران به عنوان پیش پرداخت ‏بدهد. اجاره ماهیانه هم 300 دلار است. ‏

قیمت املاک مسکونی ظرف سه سال گذشته و از زمان انتخاب احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور در ژوئن ‏‏2005، سر به آسمان گذاشته است. معمولاً افزایش بهای مسکن در ایران به عنوان نشانه بی ثباتی اقتصاد ‏تعبیر می شود. مردم پولشان را در جاهای ملموس تری مانند زمین سرمایه گذاری می کنند، نه چیزهای دیگر. ‏به لطف درآمدهای نفتی، احمدی نژاد توانست با بذل و بخشش از مهلکه سوءمدیریت هایش خلاص شود. اگر ‏شما بخواهید ازدواج کنید یا صاحب اتومبیل شوید، درحالیکه نرخ بهره 18 درصد است، شما می توانید وامی ‏با بهره 12 درصد بگیرید: به زبان دیگر وام کم بهره بگیرید. این بخشش ها رئیس جمهور را نزد مردم فقیر-‏خصوصاً در روستاها- به چهره محبوبی تبدیل کرده است. این همان مردمی هستند که او را در سال 2005 ‏انتخاب کردند و احتمالاً بیشتر آنها در سال 2009 مجدداً به او رأی خواهند داد. ‏

دوست طلاق گرفته من آدم فقیری نیست. درحقیقت، او تا سال 2005 که شرکت واردات تجهیزات پزشکی او ‏تحت تأثیر تحریم های بین المللی قرار گرفت، اوضاع خوبی داشت. درآمد او ظرف یکسال نصف شد و سپس ‏در سال بعد به 10% درآمد قبلی اش تنزل پیدا کرد. ‏

او فکر می کرد به ته خط رسیده، اما تازه همین موقع بود که زنش او را ترک کرد. آپارتمانش به نام همسرش ‏بود. او پنج سال پیش به زنش قول داده بود که با هم ازدواج کنند و سرانجام به آمریکا بروند و در آنجا بچه ‏دار شوند اما مرتب امروز و فردا کرد. برای همین بود که زنش، قفل در را عوض کرد!‏

دوستم می گوید: “چگونه می توانم به کشوری برگردم که مانند یک تروریست با من برخورد می کنند؟ من در ‏زمان بحران گروگانگیری در آمریکا زندگی می کردم. مجبور بودم هویت خودم را مخفی کنم تا در دانشگاه ‏مورد ضرب و شتم قرار نگیرم.“‏

از او پرسیدم: “چرا همین جا بچه دار نشدی؟” گفت: “زنم چطور می تواند انتظار داشته باشد اینجا بچه دار ‏شویم، درحالیکه این جا پیدا کردن حشیش، هروئین، شیشه و تریاک آسانتر از پیدا کردن یک شیشه شیر است. ‏باید هزاران دلار برای تحصیل مناسب در ایران خرج بچه بکنم، تازه ممکن است بعدش شغل خوبی پیدا ‏نکند.” ایران در جهان اسلام بالاترین آمار طلاق را به خود اختصاص داده است. در اینجا میزان طلاق تا 7 ‏درصد افزایش یافته است. اعتیاد به مواد مخدر و مشکلات افتصادی مهمترین دلایل این پدیده هستند. ‏

بعد از یک روز کامل فکر کردن درباره پیچیدگی های کشورم، مغزم درحال منفجر شدن است. شاید هم این از ‏عوارض کار کردن در ایران به عنوان یک خبرنگار باشد. درهرصورت، شروع به تماشای دی وی دی فیلم ‏زوهان می کنم که در آن آدم سندلر-هنرپیشه مرد نقش اول- در نقش یک عامل ضد تروریست بازی می کند ‏که رویای او آرایشگر بودن است. این شخصیتی است که می توانم با آن ارتباط برقرار کنم. من هم آرزو می ‏کردم زندگی ساده تر بود. دوستم واقعاً له شده است. او پای تلفن به همسر سابقش قول می دهد که مشغول رتق ‏و فتق امور مهاجرت به آمریکاست. ‏

منبع: نیواستیتمن [خلاصه شده]- 11 سپتامبر ‏