رسانههای اجتماعی، هر روز بیشتر از قبل، تریبونی آزاد شدهاند برای بیان نظرها به زبانی رک و صریح. اتفاقی که بعد از انتشار نامه 214 نویسنده، شاعر، مترجم و روزنامهنگار به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با موضوع تقاضا برای حذف سانسور پیش از انتشار کتاب، در فضای رسانه اجتماعی فیسبوک مطرح شد. متنهایی که میخوانید، گزیدهای از این نظرها در صفحات چهرههای فرهنگی ایران است.
مهدی یزدانیخرم: مهاجران
امروز با زحمتهای حسن شهسواری عزیز، حسین خان سناپور و علی اصغر سیدآبادی و قطعاً چند نفر دیگر لیستی منتشر شد از 214 یا به قولی 215 نویسنده که پای متنی را امضاء کرده بودند که در آن از ایدهی حذفِ سانسور پیش از انتشار میگفت. در این چند ساعت انتقادها، تعریفها، تعریضها و تاییدهای بسیاری دربارهی این متن خواندم یا شنیدم. اما نمیدانم که چرا مجموع نامهای آمده در این متن راضیام نمیکند. بسیاری از این دوستان را نمیشناسم و بسیاری دیگر اصلن نویسنده یا شاعر نیستند. مشکل من با آن چند نفریست که در سالهای گذشته خوب با دولت مهرورز آبشان در یک چو رفت. ببینید دولتی نبودن به معنای زندگی در فلان ییلاق و گذراندن معاش از راهِ ارثیهی پدری یا مادری نیست. قطعاً اکثر ما به ساختار عظیم دولت وابستهایم. بسیاری کارمندان ادارههای دولتی هستند و بسیاری دیگر در چارچوبهای دولتی روزگار میگذرانند. بسیاری برای گذراندن روزگار با ارگانهای دولتی کار کردهاند. از جمله خود من در سالهای بسیار دور. اما دولتی بودن در شکلی مشمئزکننده است که نویسنده یا منتقد در متنِ رفتارها و بلندگوهای فرهنگی دولتی خود را محدود کند و بعد از خروج از سازمانِ مربوطهاش وارد اولین کافه شود و به سانسور فحش دهد… دیدن اسامی این آدمها که برخی تا بن دندان حکومتی هستند در رفتارهای ادبیشان برایام بسیار عجیب بود. هرچند چنین نامههای رفتاری سمبولیک به حساب میآیند اما فکر میکنم میشود در ایران سراپا دولتی شده کمتر به این منش در حوزهی فرهنگ تن داد… هرچند واقعاً مسئلهی غم نان را نمیتوان کتمان کرد… اما کسانی هستند که به این ساز و کار دولتی اعتقاد دارند و فکر میکنند امثال ما مشتی روشنفکر حراف هستیم و جالب این که نامشان در این لیست دیده میشود… واقعاً چه باید گفت؟ جماعتی مهاجر که حالا نامه امضاءکن حرفهای هستند اکثریت این جماعت را تشکیل میدهند… به شخصه و با وجود تمام رذائلی که ممکن است و قطعاً در وجودم هست هیج جایی دوستان نویسندهام را مشتی روشنفکر غرغروی ترسو ننامیدهام… و شرم میکنم که نامهایی در این لیست وجود دارند که چنین اعتقادی دارند. بگذریم…
اسدالله امرایی: اقدام مبارکی است
واقعیت این است که در اغلب نقاط جهان سانسور و معادل حسنِ تعبیرشدهاش ممیزی حداقل در مورد کتاب و مطبوعات برچیده شده. بخصوص در زمینه ادبیات خلاقه. نویسنده و شاعر برایش سخت است که بخشی از اثرش حذف شود. درست مثل معماری که جلو پنجرهاش را تیغه بکشند. یا به پدر و مادری بگویند بچهات زشت است و حق نداری بیرون بیاوری. حال که عدهای به امیدی جمع شدهاند و نامه نوشتهاند به وزیر. فارغ از انگیزههای فردی تک تک شان. و اینکه چند نفرشان چندتا کتاب دارند یا در گذشته چکاره بودهاند اقدام جمعیشان اقدام مبارکی است. البته سانسور مدافعانی هم دارد که آن را قانون بالا دستی میدانند. اما این آقایان تجاهل العارف میکنند قانون بالا دستی یا پایین دستی اگر مخالف قانون اساسی باشد از درجه اعتبار ساقط است. موافقان سانسور در میان نویسندگان احتمالاً از ممیزان پنهانپژوهی هستند که با حذف سانسور دست کم بخشی از درآمد خود را از دست میدهند. اما حالا که به چنین عملی افتخار میکنند برای آنکه به افتخاراتشان در جامعه اضافه شود پیشنهاد بکنیم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نام آنها و میزان درآمدشان را هم از هر ممیزی موفقیت آمیز اعلان کند که با سربلندی بیشتری در جامعه قدم بزنند. نکته آخر نویسندگانی هستند که از سانسور دفاع میکنند و به نام قلم جلوهگری میکنند به گمانم این افراد را در فرهنگ ادبی Penster بنامند. برای فارسیاش هم معادل یابی کنیم شاید بد نباشد.
حسین نوشآذر: دعایی و ثنایی از روی ترس و احترام
از اینکه نویسندگان ما تا این حد فشارهایی را تحمل کردهاند، ترسیدهاند و تحلیل رفتهاند که حتی از تصور آزادانه قلم زدن میترسند و گمان میبرند که در ایران باید حتماً اداره سانسور باشد تا بتوان به فردا نیمامیدی داشت متأسفم. نکته این است که حرفشان هم منطقی و واقعبینانه و درست است. بحثی درانداختهاند در یک حلقه چند نفره در وبلاگهایی، آن هم وقتی که نه به دار است و نه به بار و جنتی گفته است که سانسور یک اصل حاکمیتیست و نامهای منتشر شده با منطق نه چندان استوار و با مقدمهچینیهایی و احترام و عزت به مقامات، چنانکه برای مثال در تاریخ بیهقی و در مقدمههای آثار بزرگ ادب کهن سراغ داریم، دعایی و ثنایی از روی ترس و احترام و به احتیاط و سپس پرداختن به حقی تضییعشده در همه این سالها. مثل این است که با بحثی که در حلقهشان درانداختهاند، با صدای بلند از واهمههاشان که واهمههای همه ماست سخن میگویند. مثل این است که میخواهند با صدای بلند جنبههای کار را بسنجند و ببینند که آیا بند را به آب دادهاند یا آب را به بند سپردهاند؟ نامطمئناند به فردا. میترسند و حق هم دارند بترسند. این ترس منطقیست. آن نامه هم منطقیست. در این مملکت تنها کاری که غیر منطقیست همین نوشتن چار تا کتاب است. ننویسیم هم ننوشتهایم. نوشتن تاوان دارد. فقط جایزه نمیدهند. گاهی هم چوب در آستین میکنند، دهان میدوزند، کتابت را به آب میشویند، شمعآجینات میکنند و گاهی هم حتی پرتات میکنند به جایی دور. وقتی با نوشتن افق فکر کوتاهتر، دستها خالیتر، رابطهها سستتر، بخلها بیشتر میشود، نوشتن به چه کار میآید؟
پوریا عالمی: انفعال فریاد میزند
از همان خط اول انفعال فریاد میزند. “فرهنگی اهل مدارا و برآمده از قرنها تجربه” ایجاب میکرد در این هشتسال دلاوران برای سانسور یک اعتراض خشک و خالی کنند. برای بستن فلان روزنامه و فلان نشر کاری بکنند. در اعتراض به ممنوع شدن انتشار کتابهای دهها بار چاپ، حرفی بزنند. حالا که آبها از آسیاب افتاده، یکی هم یک وعدهای داده، بدو بدو نمیشود یک نامه نوشت و اربابمنشانه ژست سوپرمن گرفت. مشکل سانسور پیچیدهتر از این است. این نامه شبیه این است که الان یکی برود توی خیابان بگوید رییسجمهور قول داده به همه خوش بگذرد. بعد روسری بردارد و بگوید من حجاب اختیاری میخواهم. مسوولیت امنیت و تبعات و غیرهاش هم با خودم. این بلا سر مطبوعات آمده، مدیرمسوول باید مسوولیت داشته باشد. الان عرف شده از نویسنده و عکاس و فنی روزنامه باید پاسخگو باشند. پس مدیرمسوول مسوول چیست؟ الان وضعیت مطبوعات بهتر شده؟ نویسنده پاسخگوی اثر خودش است الان. خوب است؟ در ضمن اصولاً تعریف ناشر چیست؟ خب نویسنده خودش پرینت کند بساط کند بفروشد. گیر همین ده دوازده درصد بعد از نه ماه پرداخت حقالتالیف ناشر است؟
فرشته مولوی: خبر خوشیست
به گمان من این خبر خوشیست: اینکه شماری از نویسندهها همصدا با هم بگویند که چون نویسندهاند، پاسخگوی نوشتههای خود هم هستند و برای از میان رفتن سانسور آمادهاند بهایی بپردازند.
پیام یزدانجو: نامهایی که نیست
بحثهایی درگرفته دربارهی نامهی ضدسانسوری که اخیراً منتشر شد. از قرار معلوم، نامهایی هست که بدون دلیل موجه در پای این نامه آمده: افرادی که یا مولفان صاحباثری نبودهاند و یا در گذشته عملاً با سیستم سانسور همکاری کردهاند. در مقابل، و برخلاف انتظار، نامهای بسیاری در پای این نامه دیده نمیشود، مولفان معتبری که به هر دلیل (بیاطلاعی یا بیاعتقادی) آن را امضا نکردهاند. به نظرم، مهمترین دلیل این ماجرا محرومیت ما از وجود یک انجمن صنفی، یک کانون نویسندگان مستقل، برای گردهمآیی، هماندیشی، و تصمیمگیری است. اسفانگیز نه، حیرتانگیز است که ما هنوز از این حق محرومایم.
حسین سناپور: بیحساب و کتاب بودن ضوابطِ حقوقی انتشار کتابها
این روزها که با حرفهای آقای جنتی، وزیر ارشاد، بحث سانسور و مسئولیت آن جدیتر از همیشه شده، دیدهام که نه فقط بعضی از ناشران (تقریباً از طرف بقیه، چون من ندیدم کسی خلافاش را بگوید)، مسئولیت انتشار کتابها را نپذیرفتند، که حتا بعضی از دوستان نویسنده هم به طور شفاهی و اینطرف و آنطرف گفتند که حاضر نیستند مسئولیت حقوقی انتشار کتابشان را بپذیرند، و هر دو هم به بهانهی بیحساب و کتاب بودن ضوابطِ حقوقی انتشار کتابها.
اصغر نوری: چرا امضا نکردم
به رغم لطف دوستانی که دعوتم کرده بودند، به سه دلیل نامه مربوط به “سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو هستیم” را امضا نکردم:
ما پاسخگوی چه چیزی هستیم؟ حد و مرز این سانسور کجاست؟ در یک کتاب به صحنه بوسه بین زن و شوهر اصلاحیه میدهند، در کتاب دیگر، با صحنه سکس بین یک زن با فاسقش کاری ندارند. در یک کتاب، یک کنایه مختصر به حماقت مذهبی را حذف میکنند، در کتاب دیگر به یک جمله کاملاً کفرآمیز حساس نمیشوند. حالا اگر ممیزی قبل از چاپ را بردارند، تکلیف نویسنده و مترجم چیست؟ چه چیز را میتواند بنویسد یا نباید ترجمه کند؟ در حال حاضر، نویسنده و مترجم خودسانسوری میکنند، در صورت حذف ممیزی قبل از چاپ، این دو به اضافه ناشر علاوه بر همان خودسانسوری، سرسام هم میگیرند.
دو نوع جامعه داریم: با سانسور و بدون سانسور. جامعه با سانسور، در همه ارکانش سانسور وجود دارد: حکومت، خانواده، مدرسه، حیابان و… . ما نمیتوانیم ادای یک جامعه بدون سانسور را دربیاوریم. اگر روزی برسد که در یک خانواده پدر و مادر و فرزند برای هم نقش بازی نکنند و همان شخصیت بیرون از خانه را داخل خانه هم داشته باشند، اگر روزی برسد که در مدارسمان، معلم بتواند برای بچههای دست کم چهارده پانزده سال از روابط جنسی حرف بزند و شکل صیحیح این روابط را آموزش دهد، اگر روزی برسد که احزاب آزاد داشته باشیم و در یک گفتمان آزاد از مذهب و سیاست و دیگر مسائل انسانی حرف بزنیم، اگر سر چهاراهها چند نفر نایستند که به خصوصیترین سلیقههای ما ایراد بگیرند، و چند اگر دیگر، آن روز ما دیگر هیچ سانسوری نداریم، نه در صنعت نشر، نه در تئاتر، نه در سینما، نه در تلویزیون و نه در هیچ چیز دیگر زندگیمان. نمیشود سانسور را فقط از چاپ کتاب برداشت و در دیگر ارکان جامعه هنوز اعمالش کرد.
هیچ علاقهای به این ژستهای روشنفکرانه ندارم. اینکه “اسم ما در تاریخ ثبت خواهد شد” و جملههایی از این دست، برایم بیمعنی هستند. اگر ردی از ما بماند، فقط به واسطه آثاری است که تولید میکنیم، نه نامههایی که امضا میکنیم.
یوسف انصاری: نوکیسههای ادبیات
ایرادی که مهدی یزدانی خرم به امضاء گروهی از نویسندهها در باب برداشتن سانسور در صفحه فیسبوکش نوشته به نظرم نه تنها ایراد بلکه مشکل اساسی ادبیات ایران در سالهای گذشته بوده و خواهد بود. متاسفانه آدمهایی که با هر باد و نسیمی چهره عوض میکنند و گاه روشنفکر و گاه سینه زن سیاستهای دولتی میشوند تعدادشان کم نیست. خیلیها در هشت سال گذشته با نوشتن رمانهای کیلویی به نان و نوایی رسیدند و حتا بعضی از این نوکیسههای ادبیات با این که کیسهشان را خوب پر کرده بودند باز هر جا بوی پول نفت بود تشریف این حضرات هم آن جاها بود و حالا که پول نفت ته کشیده تشریفشان را کم کم میبرند جای دیگری که نشانههای گندکاریشان را پاک کنند. طرف سال 88 تا احساس کرد دارد فضا عوض میشود رمانی نوشت که هر کدام ما مینوشتیم احتمالن به سرنوشت یادعلی و دیگران دچار میشدیم؛ این رمان را نوشت که خدایی نکرده! اگر همه چیز عوض شد این حضرت هم سرش را بالا بگیرد و بگوید من هم عوض شده بودم! هر چند توی همان رمان هم کدهایی گذاشته بود که اگر چیزی عوض نشد بتواند خوانش دیگری ازش ارائه دهد.
خیلی چیزها را نمیشود روشن نوشت؛ نمیشود اسم آورد و گفت: آقای فلانی که ادعای روشنفکریت کون آسمون رو جر داده و حالا هم دم از بدی های سانسور میزنی، اون روزی که برای قرارداد رفته بودی پول نفت بگیری مشکل سانسور برطرف شده بود؟!
توی این مملکت هر وقت میخواهی حرفی بزنی میگویند وقتش نیست! الان باید مدارا کرد و میانهرو بود؛ من هیچوقت آدم میانهروی نبودهام و واقعیتش را بخواهید از آدمهای میانهرو هم حالم به هم میخورد؛ همین آدمهایی که دیروز مدافع سانسور بودند و امروز مخالف، همینها میانهروترین نسل ادبی این سی سال گذشته بودند. اگر میانهروی برای نویسنده جماعت چیز خوبی است پس نباید با اینها مشکلی داشته باشیم. غم نان هست ولی من فکر نمیکنم این جماعت چرکین به خاطر غم نان سفارش میگیرند و اگر غم نانی هم باشد بیشتر کسانی دچارش هستند که به هیچ وجه با ارگانهای دولتی مدارا نمیکنند که شکمشان را سیر کنند و اگر میخواستند تن بدهند به این کثافتکاریها اصلن پا توی این عرصه نمیگذاشتند.
خلاصه چیزهایی هست که همه میدانیم و متاسفانه نمیشود روشن حرف زد ولی این در لفافه حرف زدن به معنی میانهروی نیست و روزی میرسد که خود ادبیات از این جماعت به قول دوست عزیزی بد انتقام میگیرد. تاریخ ادبیات نشان داده ادبیات با هیچ کسی مدارا نمیکند.
از اینها گذشته ایراد دیگر این امضاء جمع کردنها این بوده که یک تعداد آدم مشخص این کار را انجام دادهاند که با یک تعداد آدم مشخص آشنا هستند. نام خیلیها توی این لیست نیست که بودنشان به این درخواست اعتبار میداد و خیلیها هم نامشان هست که امیدوارم موقع امضاء نامه واقعن صورتکهاشان را کنار زده بوده باشند…
رضا شکراللهی: روشنفکرانهترین رفتار گروهی
اینکه نتیجهی این نامه، حذف یکجای نظارت پیش از چاپ باشد فعلاً بعید نزدیک به محال است. اما با همهی هزینههای احتمالی، تهیه و انتشار این نامهی سرگشاده، مقدماتیترین، اصولیترین و روشنفکرانهترین رفتار گروهی و صنفی در جهت حذف سانسور دولتیست در آینده است. اینکه شمار زیادی از داستاننویسان و مترجمان و شاعران یکصدا خطاب به نمایندهی حاکمیت بگویند: اگر سانسور دولتی برداشته شود، مسئولیت آثارمان را خودمان به عهده میگیریم.
علیرضا بهنام: برخورد شتابزده
برخورد شتابزده با مسایل کاری است که از طرف هر کس میتواند زیان بار باشد ولی در مسایل فرهنگی و از سوی روشنفکران به مراتب زیان بارتر است. من نامه نویسندگان برای حذف سانسور پیش از انتشار را امضا نکردم چون معتقدم با این کار سانسور از بین نمیرود تنها مرجع سانسور کننده از وزارت ارشاد به قوهقضائیه تغییر پیدا میکند. در غیاب قانون مدونی که ضوابط نشر کتاب را مشخص کند برخورد سلیقهای با مقوله کتاب همچنان تداوم مییابد و در این میانه تنها خسارت دیده ماجرا نویسنده و ناشری هستند که با طناب حذف سانسور به چاه رفتهاند. اولی آزادیاش را میبازد و دومی سرمایهاش را. حذف سانسور آرمان والایی است اما باید ببینیم با کاری که میکنیم میتوانیم به این آرمان دست پیدا کنیم یا نه؟ به نظر من خواست جامعه ادبی باید قانونمند شدن مسایل حوزه نشر باشد. در این صورت دیگر چندان فرقی نمیکند که مرجع اعمال کنندهی قانون ارشاد باشد یا قوهقضائیه.
مهرداد قاسمفَر: کاملا مضر و حتی خطرناک
نامهای که به امضای 214 نویسنده رسیده و خطاب به وزیر ارشاد منتشر شده مبنی بر اینکه “سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو خواهیم بود” به گمانم اگرچه دارد از یک خواسته صددرصد برحق و طبیعی و انسانی در دنیای امروز دفاع میکند اما در شرایط اکنون “و با فرضِ اجرا و عملی شدنش” کاملا مضر است و حتی خطرناک. به چند دلیل:
اول اینکه:
نظام سانسور در ایران امروز یک ساخت عَرَضی و مجزا نیست. ذاتیست. یکی از مبانی بنیادی نظام ایدیولوژیک مستقر است. بنابراین، نهادهای بسیاری مستقل از وزارت ارشاد خود را عملاً مسوولان متعصب و بیتردید و خستگیناپذیرِ محافظت از آخرت مومنان و اصولاً شهروندان حکومت دینی میدانند.
دوم:
سانسور در نظام اجتماعی ما و در شرایط امروز بخصوص، نه فقط معطوف به اخلاقیات تعریف شده دینی بلکه در کارکردهای به کلی غیر دینیاش هم طرفداران سرسخت و متعصبی دارد. از اصناف بگیر تا اقوام و اقشار اجتماعی ومناطق جغرافیایی حتی. نویسندگان و روزنامهنگارانی که به بهانه “توهین” به اقوام و اصناف آزارهای بسیار دیدهاند کم نیستند.
سوم:
قوهقضاییه و دادگاهها و قضاتی که بر مسند نشستهاند، حتی به شرطِ “ دادگاههایی با هیات منصفه اهل فرهنگ” (آنگونه که در نامه آمده)، به شدت از سوی محافظهکارترین و واپسماندهترین نگره سنتی و قرائت دینی دارد اداره میشود. به نحوی که اگر شاکی خصوصی بگذرد، مدعیالعموم و قاضی و دادگاه رسمی نخواهد گذشت. این را بارها به چشم تجربه کردهایم. نمونهاش دادگاه مثلاً مطبوعات که معرف حضور همگان است.
چهارم:
وقتی که شما میخواهید نظام سانسور در چنین شرایطی برچیده شود، با آن پیشزمینههای مستقرِ صُلب انعطافناپذیر، با آن قم و مراجع و منابر و نهادهای سنت پرستِ دینی و گروههای لباس شخصی و حساسیتهای قومی و قشری و دادگاهها و غیره، درواقع نویسنده را به کلی در برابر غولی از موانع عملاً فلجکننده و کنشگر و قدرتمند، بیدفاع به حال خود رها کردهاید. نویسندهای که ممکن است سالها زندگی و شغلش (میدانیم که نود و نه درصد نویسندگان ما حرفهای نیستند. شغلی دیگر دارند) را در داو و تله اینچنین ماجراهایی بگذراند و به خاک سیاه بنشیند.
پنجم:
اتفاقی که در عمل رخ میدهد چه خواهد بود؟ به احتمال زیاد، نویسنده بیدفاع و ترسخورده و داغ و درفش دیده، حالا شروع میکند به خودسانسوری؛ و این بار نه مثل همیشه که حتی چند برابر گذشته. اگر تا دیروز وظیفه و حتی “مسولیت اخلاقی سانسور” را میانداخت و میشد بیندازی گردن سانسورچی ارشاد و نظام و غیره، حالا خودش میشود سانسورچی مضاعف اثرش. بیصدا و در سکوت و بدون شاهد و مدرک، خفه میشود. و از آن سو نظام سانسور، مدعی فقدان کامل سانسور خواهد شد و ژست دمکراسی.
بدین ترتیب و به گمان من، چنین نامهای، جدای از شکل نگارشش که ایرادهای بسیاری برآن وارد است، به لحاظ هدف و نتیجهگیری هم، نه ضد سانسور بلکه عملاً میتواند به تثبیت رضایتمندانه “سانسوری مقبول” منتهی شود. بنابراین اگر نظام سانسور در ایران کمترین هوشمندیای میداشت، به جای مخالفت، مشتاقانه پذیرای پیشنهاد نویسندگان نامه خواهد بود.