هفت شعر از ویلیام کارلوس ویلیامز
ترجمهی خسرو ریگی – هادی محیط
سرزمین هرز به شعر جهان میپردازد
عشق
عشق جفت است، تک نیست
طلا و نقره با هم در یک،
تمنا و درد که به هم درآمیختهاند
تابندگی سپس برای همیشه تباهی.
درد نیست، مهربانی شگفتیآفرین
میمیرد یا تألم برای همیشه محو میشود
شوق نیست، خطا و تهور
زادهشده در یک لحظه، بیدرنگ، مرگ.
عشق جفت است، تک نیست
طلا و نقره با هم در یک
تمنا و درد که به هم درآمیختهاند
تابندگی سپس برای همیشه تباهی
برای ویولا
محبوب من
تو خاویار خاویاری
از هر آنچه دوست دارم، بهترینی
ای آشیانهی مرغ ژاپنی من!
هیچ ماهی نروژی
در طعم به گرد تو نمیرسد و حتا
فلفل هندی
بیمزه است مثل یک قفسهی خالی
در مقایسه با مزهی تیز تو
ای «به»ِ دلسرد من.
یک مرد به یک زن
اگرچه گلهمندی
که در خور نام تو اعجازی نکردهام،
که با زمان در نیاویختهام هیچگاه
تا فراخوانم تو را جاودانی؛
هرچند هیچ مرمری، هرچقدر سفید
وانمیدارد مرا تا تسخیر کنم نیکنامی تو را
روح من شکل میگیرد با شعلهای
از وجود تو
در سحرگاه
جنگ زیبایی شکوهمند تو در سرتاسر آسمانهاست،
اینها تا اکنون زخمی نخوردهاند! نام تو را میبینم
نوشته بر چهرههاشان
جامهای ستارگان از نو پر خواهد شد، و از نو روشن
و صلحشان مستدام خواهد بود!
اوه، چه باشکوه! چه هیئت تازهای خواهد گرفته بعد؟
من حیرتزدهام با این چندگانگی.
تغییر
ابتدا گفت:
این زن است در درون ما
که وامیداردمان بنویسیم-
بیا اذعان کنیم آن را-
مردان خاموش میبودند.
ما مرد نیستیم
بنابراین میتوانیم سخن بگوییم
و آگاه باشیم
(از هر دو سمت)
مستقل از دریافتهای حسی
چنانکه در خور دقت و درستیست.
من بعد گفتم:
آیا جرئت داری این
را شعار خود قرار دهی؟
و او جواب داد:
مگر من نیستم- در اینجا؟
دعوت
ما در این دامنهی صاف آببیرنگ زندگی میکنیم،
ما و چیزهای مرغزاری، همشهریان من!
و در آن دور آنجا که برف میخوابد
در لکههای اخرایی شناورند برجهای خاکستری دودیرنگ.
آیا هرگز تو را شگفتزده نکرده است
که ماها این مکان را رها نمیکنیم؟
مطمئنا مورد رحمت واقع شدهایم
با عقلی در خور، همشهریان من!
بیا آگاه باشیم و دربارهی این چیزها حرف بزنیم.
خودنگاره
افتادهای پت و پهن،
تیره:
به آهستگی زیر و زبر میشوی
از خیش
گاوآهنها بالا و پایینات میکنند
برآمدی از پی آنها!
لایهلایه بر باد میروی
به آرامی مینوشی آب را
و میروی توی ابرها!
تمرین در تنظیم عدسی نگاه
ویلیام کارلوس ویلیامز در ابتدا دانشجوی رشتهی پزشکی دانشگاه پنسلوانیا بود، همانجا که دوستیای دور و دراز او با ازرا پاوند و اچ دی (هیلدا دولتیل) غاز شد. ویلیامز به تمام معنا شغل جدی پزشکی داشت. او پس از دورهی عمومی، دورهی پیشرفتهی پزشکی اطفال را در لایپزیک آلمان خواند و مطب خصوصیاش را در رادفورد نیوجرزی بر پا کرد. در این میان، او نقش مهمی در جنبش شعر آوانگارد امریکا، که مقر آن در نیویورک بود، بازی کرد و مدام در تماس با فعالیتهای ادبی ازرا پاوند و یاران او در اروپا قرار داشت. (جدای از اختلاف نظر اساسیاش با پاوند بر سر زنها که از زن نمودی واقعی میخواسته و عکسالعمل واقعی به آنان، انزجار عمیقاش از فاشیسم است) ویلیامز میخواست شعری امریکایی بر مبنای ریتم و رنگ و گفتار و فکر و تجربهی آمریکایی بسازد. کتاب نثر کوچک او «در رنگ آمریکایی» (۱۹۲۵) یک تلاش مضاعف و خلاقانه است برای آفریدن وقایع و اشکال کلیدی که هوراس گریگوری آن را «تاریخ اسطورهای» امریکا میخواند بدون هیچ پیشاذهنیتی این کتاب یک چیزی است قرین کتاب دی اچ لارنس به نام «مطالعه در ادبیات کلاسیک امریکا».
این کتابها تکمیلکنندهٔ یکدیگرند و در حقیقت لارنس کتاب ویلیامز را با علاقه و احترام بسیار خوانده بود. این دلمشغولی دوجانبه از آن دو روشنفکر با نبوغ اثبات یکی است از میان بسیاری که ویلیامز همچون ویتمن تنها یک امریکایی نبود، با وجود جستوجوی پرشورش برای تحقق شعر واقعا امریکایی؛ هنر او و علاقهمندهای او نهایتا جهانی بودند.
شعر ویلیامز شعر محسوسات و عینیات جهان پیش روی ماست. آنچه که هست، انچه که رخ میدهد و انچه که دیده، رخدادن آن را دیده است. در واقع باید گفت که شعر ویلیامز شعر تنظیم چشمها است به روی دیدن. شعر او شعر چشمهایند. شعرهایی که چشم سروده و باید آنها را شعر تامل چشمها نامید. تمرین چشمها به دیدن دیدهها و ندیدهها. شعری که چشم آن را میسراید، شعری است که تن دارد. شعری است که گوش دارد. دست و پایش از میان لغات پیداست. اهنگ صدا دارد. تن این اشعار شکل و شمایل دارد. رنگ و دقت معمارانه دارد و هر شعر ترکیب و ریختی از خود دارد که جزئی از وجود اوست.
ویلیام کارلوس ویلیامز در ۱۹۲۱ به دنیا آمد و در ۱۹۶۳، در ۷۲ سالگی چشم از جهان فرو بست.