مسعود مافان
من اگر شرایط و امکانات لازم برای انتشار یک مجله فرهنگی و هنری را داشتم، به عرصهها و گرایشهای مختلف فرهنگ و هنر میپرداختم. نقد فرهنگی و نقد انواع مختلف هنر و البته اندیشه، میتواند جزو الویتهای یک مجله فرهنگی خوب باشد.
متاسفانه بجز اندک شمار مجلات تخصصی فرهنگی- هنری موجود، برای بسیاری از نشریات و روزنامههای فارسیزبان، بخش فرهنگ و هنر بیشتر تزئینی است و سیاست، حرف اول بسیاری از نشریات و روزنامههای موجود را میزند. این نوع نگاه به فرهنگ، هم از سوی مخاطب هم از سوی سردبیران و مدیران رسانهها، عوارض زیادی دارد که در این مجال البته جای پرداختن آن وجود ندارد و نیاز به بررسی کارشناسان دارد.
نقد فرهنگی یکی از موضوعاتی است که جای آن در مطبوعات فارسی زبان خالی است. نقد و بررسی کتاب هم بیشتر به معرفی شناسنامهای کتاب و مرورهای شتابزده خلاصه شده است که البته دلیل گسترش آن، کاملاً قابل درک است. یک منتقد یا روزنامهنگار لازم است نخست کتابی را بخواند، بعد درباره آن شروع به نوشتن کند. در این مرحله هم باید بارها و بارها به کتاب مراجعه کند. او اگر بخواهد مقاله، نقد یا گزارشی قابل تامل بنویسد، باید چند روز برای چنین کاری وقت بگذارد، و اگر این کار حرفهاش باشد در نهایت باید دستمزد مناسب هم بگیرد که متاسفانه نمیگیرد. پایین بودن دستمزد، به ویژه دستمزد نویسندگان حوزه فرهنگ و هنر، ازجمله دلایل اصلیای است که بسیاری عطای این کار را به لقایش میبخشند یا تنها به نوشتن گزارشهای ساده ازجمله معرفی کتاب اکتفا میکنند. البته هستند دوستان منتقدی که بر اساس عشق و علاقه شخصی مینویسند اما شمار آنان بسیار کم است. در واقع فاکتور وضعیت اقتصادی روزنامهنگار و منتقد فرهنگی، نقش اساسی در شرایط فعلی صفحات فرهنگ و هنر رسانههای مختلف دارد.
شاید ازجمله به همین دلیل است که برخی مطبوعات و رسانهها، صفحات فرهنگ و هنر خودشان را بیشتر به انتشار شعر و داستان اختصاص دادهاند یا اینکه به انتشار خبر و گزارشهایی درباره سینما و دنیای مد بیشتر توجه دارند تا انتشار نقد و گزارش درباره عرصههای مختلف هنری مثل رقص، نقاشی، عکاسی، تئاتر، هنر خیابانی و….
حضور صداهای مختلف و وجود امکانی برای شنیدن آنها، نه تنها هیچ ضرری به فرهنگ نمیزند، بلکه این تنوع کمک میکند تا بیشتر به نگاه انتقادی نزدیک شویم. هم این رسانهها میتوانند باشند هم رسانههای جدیتر.
برای ایجاد یک رسانه موثر و حرفهای، البته شناخت و توان برنامهریزی دو فاکتور اصلی هستند، اما کافی نیستند. حداقل در سه دهه اخیر بودند نشریاتی که بر اساس این دو فاکتور شکل گرفتند اما به دلیل ضعف اقتصادی تعطیل شدند؛ ازجمله نشریاتی چون “کبود” به سردبیری بهزاد کشمیریپور و “افسانه” به سردبیری داریوش کارگر در تبعید و “کارنامه” به سردبیری هوشنگ گلشیری و بعد حافظ موسوی در داخل ایران. نشریات مستقل موجود نیز به دشواری منتشر میشوند. فکر میکنم برای جذب مخاطب، نیاز به کار حرفهای و مستمر وجود دارد. کار حرفهای اما در تنگنای اقتصادی به سختی ممکن است.
یک نشریه جدی، مخاطبان خود را بر اساس کار خوب و مستمر مییابد حتی اگر این مخاطبان اندک شمار باشند. به عبارت دیگر نداشتن مخاطب انبوه، هیچ ربطی به کیفیت یک رسانه ندارد. بسیاری از مطبوعات جدی هنری و فرهنگی دنیا در تیراژ اندک منتشر می شوند، اما کسی مدعی نشده است که این مطبوعات جدی نیستند.
از سوی دیگر، مشکل جذب مخاطب و کمبود مخاطب فارسیزبان، فکر میکنم پیش از اینکه به کیفیت مجلات فرهنگی ربطی داشته باشد، به پایین بودن سطح کتابخوانی ایرانیان برمیگردد. مشکل پایین بودن سطح مطالعه را نمیتوان پشت غیر جدی بودن یا حتی همهگیر بودن این یا آن نشریه نادیده گرفت. کاش نشریات و رسانههای فرهنگی موجود به این مشکل به طور جدی بپردازند؛ مشکلی که یک شبه و یکساله رفع نمیشود و حل آن مستلزم یک برنامه آموزشی مستمر است.