عسل روز و زهر روزگار

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

دهسال با “روز”، مثل خفتن با کابوس و برخاستن با رویا و نوشیدن عسل سحرگاهان است.

“روز” در شکاف تاریخی دیگری از سرزمین مادری که خنجراستبداد مدام پاره پاره اش کرده است، متولد شد. جنبش اجتماعی نوپایی را به مسلخ می بردند و دست های امید، شاخه های شکسته را مثل همه تاریخ صدو چند ساله ایران در بیرون از خاک میهن قلمه می زدند تا آزادی را زنده نگهدارند. “روز” یکی ازاین شاخه ها وشاید نخستین آنها بود. چند قلمه خونین بودیم ازنسل ها و فصل های مختلف روزنامه نگاری ایران که به اتفاق در کنارهم قرارگرفتیم. نمی خواستیم خاموش شویم و هبوط “روزگار نکبت” رابر میهن زخمی تاب نمی آوردیم.

ما- من و همسرم- را دوبار دست استبداد از شاخه آزادی چیده و بر ناممان بر صفحات روزنامه خط خونین کشیده بود. از “کیهان اشغالی” می آمدیم که فتح آن با شعارهای خیابانی و تهاجم اوباش داخلی ممکن شد. سرنوشتی که به شکل های دیگر برای اطلاعات و آیندگان هم تکرار شد و تاریخ مطبوعات ایران را برای همیشه ورق زد. روزی در اردیبهشت ۱۳۵۸-، کودتاچیان که بعدها معلوم شد سرنخشان دردست مهدوی کنی بوده است، ۲۰ تن از همکاران ما را به تحریریه راه ندادند. این همان تحریریه بود که نخستین بار عکس “امام” را چاپ کردوباتیترهای رحمان هاتفی که “خدای تیتر” بود و در کنارش دهها “ناخدای تیتر” و ۱۱۰ روزنامه نگاربرجسته کار می کردند، موتور رسانه ای “انقلاب” در داخل ایران بود. وقتی همکاران مارا راه ندادند، جمع شدیم واکثریت مطلق تحریریه به پیشنهاد سردبیرمحبوب همه کیهان – حتی کودتاچیان – رای دادند:” به سندیکا می رویم وبرنمی گردیم مگر همراه همکاران اخراجی. “و درست وقتی تحریریه کیهان را ترک کردیم، تاریخ مطبوعات ایران را ورق زدیم. تصمیم جمعی ما نه توافقی سیاسی، پیمانی حرفه ای وصنفی بود. وقتی کارگران کیهان روز بعد با تاج گل به خانه رحمان هاتفی رفتند تا اورا بر شانه برگردانند و بر صندلی سردبیر بنشانند، او همان پیمان جمعی را تکرار کرد: “یا همه یا هیچکس”. و ازاندک کسانی که برگشتند، اغلبشان را تصفیه کردند؛ یکایک، ویاخود بزودی”کیهان اشغالی” راواگذاشتند. تنها چند تنی ماندند که هنوز درابتدای راه بودند و چون تیغ بدست زنگی مست دادند ، در شهر کوران “استاد” و “آقا” شدند. واین البته مهم نیست. مهم این است که در توجیه این وضع نظریه “روزنامه نویس مرده شور است”متولدشد وپیرو پیدا کرد. اگر نبود دوم خرداد-ـ زمینه اجتماعی آن ونه بستر سیاسی اش که دنباله حکومت بود-ـ چه بسا که “روزنامه نویس مرده شور” مدال افتخاری می شد برسینه همه. و حتما کسی هم نمی پرسید روزنامه نویسی که هنوز از طناب دار میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل آویزان است، چگونه می تواند مرده شور باشد؟

شمس الواعظین که بارها نوشته و گفته است که روزنامه نگاری را در کیهان پیش از اشغال آموخته و نگاهش به رحمان هاتفی و دهها روزنامه دیگر برجسته همراهش بود، قلمه های شکسته را در خاک تُرد جنبش دوم خرداد کاشت. علیرضا فرهمند کافی بود که میراث تاریخی کیهان را با خیزش جدید روزنامه نگاری همراه کند. مرده شورهای مطبوعاتی به سایه خزیدند و “گل داد یاس پیر”. تجربه ای که متوقف ودرسرکوب جنبش سبز پایمال شد.

“روز” محصول این دوره کوتاه میانی است. هم تجربه کیهان و آیندگان را داشت و هم از نفس و روح دوم خرداد جوان می شد تا جنبش سبز رسید و بهار کوتاه را به همراه آورد.

اکنون که روز دهساله می شود، بادهای کشنده استبداد سخت می وزد و میوه های مسموم سقوط به بار می نشیند. تئوری “روزنامه نویس مرده شور” دوباره سر بر می کشد. نظریه پردازانش حلوا حلوا می شوند.

و حالا داریم- البته معلوم است که هرگز همگان سوار یک موج نیستند- با کافور و کفن دنبال مرده ای برای شستن می گردیم. روزنامه نویس “مستقل” هستیم مثلا و برای احزاب آشکار و پنهان سینه چاک می دهیم. وزرای محترم صاف توی چشممان نگاه می کنند و به ما و حرفه ماو همفکران ما دروغ می گویند و ما مجیزشان را می گوئیم. کنار تصویرشان اشک می ریزیم. تازه راه افتاده ایم برایشان تشکر نامه جمع کنیم. تئوریسین هم شده ایم وبرتبارروشنفکری خط بطلان می کشیم و قبای ستارخان و عبای مولانارا باهم بر تن کسانی  مرموزمی کنیم. رهبران سیاسی شده ایم و برای اولین باردرتاریخ “ هیس، هیس” را صلا می دهیم. همه تجربه بشری می گوید: “حق گرفتنی است.” و ما- مثلا روزنامه نگاران- گدایی حق و آزادی را تبلیغ می کنیم. رسانه – خواه ناخواه – چهره ساز است و شهرت می آورد. ما رسانه را دکان شهرت خودکرده ایم. معلوم نیست روزنامه نگاریم یا آرتیست. خود نمایی را به اوج رسانده ایم. در سرزمین طاهره قره العین که قرنی پیشتر در برابر سپاه مردان حجاب از سرگرفت، بساط بازی برای زنان می سازیم. ازآزادی و دموکراسی سخن می گوئیم و در فضای مجازی باندهای سرکوب تشکیل می دهیم. کسی خلاف میل ما نفس بکشد، نوچه ها می ریزند و نفسش را می بُرند.

ما که از دانشکده روزنامه نگاری به کیهان رفتیم “اساتید” ما دکتر صدرالدین الهی و دهها مثل اوبودند. این روزها مصاحبه چهل سال پیشش با سید ضیاء د رتهران منتشر شده که نه کتابی، خودمکتبی است. تبارروزنامه نگاری ما به صور اسرافیل و دهخدا و محمدمسعود و عبدالرحمان فرامرزی می رسید. به مایاد دادند رهرو آزادی و بنده “خبر” باشیم.

“روز” که منتشر شد،جنبش زنده بود و میراث کهنی که به ماارث رسیده بود با خواست آزادی فردی عجین شد. مرده شور نداشتیم. البته مرده شمار داشتیم. کسانی را که تازه به تحریریه می آمدند، اغلب به سرویس حوادث و ازآنجا یکسره به سردخانه پزشکی قانونی می فرستادند.

در دهسالگی “روز” جنبش آزادی رابار دیگر بر دار کرده اندو به زندان برده اند. بسرعت تمام در کار ساختن انواع و اقسام بدلی هایش هستند. بروزگاری چنین بود که حافظ فرمود:

جای آنست که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می شکند بازارش

جمهوری اسلامی درهمه این سالها زیر نام “ تقدس”، ایران و جامعه ایران را باخود فرو کشیده است. دراین سقوط هولناک تاریخی که سرنوشت “سقوط اصفهان” را بیاد می آورد،ماخواسته و ناخواسته برنگ جمهوری اسلامی در آمده ایم. فروغ بودکه گفت:

نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

تو فرو رفتی

دهسال با “روز” مثل خفتن با کابوس و برخاستن با رویا، نوشیدن عسل سحرگاهان است. اکنون در طلوع اولین روز از سال یازدهم از روزطعم عسل مانده و از روزگار زهر که در جان دور می زند.

از خود می پرسم:

این یعنی که ما مرده شوریم؟

و کسی جامه خونین رحمان در دست، رسن دار جهانگیر خان بر گردن، جوابم رامی دهد:

روزی که باید مرده شورباشی، بهتر است که مرده باشی…
و شعر فروغ را تکرار می کنم:

تمام روز تمام روز

رها شده ، رها شده ، چون لاشه ای بر آب

به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم

به سوی ژرف ترین غارهای دریائی

و گوشتخوارترین ماهیان

و مهره های نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

نمی توانستم دیگر نمی توانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت ، با دلم می گفت

نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

تو فرو رفتی