اینجانب عبدالسید ابراهیم نبوی شه بخش، متولد میرجاوه( آستارای سابق)، فرزند عبدالعزیز نارویی( نبوی سابق)، متولد به سال 1337 در پایگاه خبری فارس خبری را ملاحظه نموده که براساس آن به 327 نفر از 57 نفر عضو گروه عبدالمالک ریگی، اماننامه داده و آنها مجاز می باشند به ایران آمده و به فعالیت های مجاز فرهنگی و اقتصادی از قبیل قاچاق هروئین و شیشه ادامه داده و چه بسا از آنان برای فعالیت های فرهنگی مانند زدن توی سر سبزها استفاده گردد. لذا تصمیم گرفتم حالا که شه بخش را شاه می بخشد، چرا شاه قلی خان را نمی بخشند؟ پس اینجانب نیز درخواست می نمایم یک عدد اماننامه به این حقیر مرحمت نموده رافت اسلامی را در حق من تمام کنید که “ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم.”
البته اینجانب دلایل کافی برای درخواست اماننامه داشته که بطور محکمه پسند ارائه خواهم نمود، ولی جهت اطلاع عرض می نمایم که چرا نامه را برای آن بزرگوار عنایت نموده و به دیگران ننوشتم. راستش را بخواهید، اول می خواستم نامه را برای برادر هاشمی رفسنجانی نوشته و از ایشان درخواست امان نمایم، اما بررسی نموده و متوجه شدم که ایشان اگر بلد بود امان نامه صادر نماید، برای پسرش آقا مهدی، صادر می نمود که اینطور در بلاد کفر سرگردان نبوده و به وطن مراجعت می نمود. ضمن اینکه خبردار شدم که آقای هاشمی رفسنجانی دارد فال می گیرد که استعفا بدهد یا ندهد، و یکهو دیدی به ما امان داد و ما آمدیم و وسطش فالش خوب آمد و استعفا داد و ما هم معدوم شدیم رفت پی کارش. بعدا فکر نمودم که اماننامه را از آقای علی آقا لاریجانی دریافت نمایم که روزنامه کیهان خوشبختانه خبردارم کرد که ایشان خودش مثل اینجانب اعتراف کرده که توسط کمیسیون آموزش فریب خورده و در حال حاضر یک لنگی در اتاق آقای مصباح نشسته و شکر می خورد و اعتراف می کند و استغفار می طلبد. گرچه می دانم خبر کیهان مثل همه خبرهایش ساختگی است اما یکهو دیدی این یکی درست در آمد.
بعد از آن به این فکر افتادیم که نامه را برای شورای نگهبان بفرستیم که الحمدالله والمنه نه فریب خورده اند و نه بی بصیرت اند و نه مغضوب واقع شده اند و نه با گروهک دانشگاه آزاد ارتباط نامشروع داشته اند و خلاصه جنس شان هم جور است و هم سناتوری می باشد، اما وقتی سه روز قبل نامه ریاست محترم جمهور را ملاحظه کردیم، که به شورای نگهبان اخطار قانون اساسی داده و اعلام نموده که قوانین مصوب همین شورای محترم خودش خلاف شرع است، دیدیم بهتر است به این ریسمان کهنه چنگ نزنیم، و لااقل چنگ هم می زنیم به یک ریسمان تازه چنگ بزنیم که تهش به یک جای سفتی وصل باشد.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم که اماننامه مان را از جناب آقای رئیس جمهور اخذ نمائیم که فعلا خرش نه تنها از پل گذشته بلکه جلوی عبور خر دیگران را هم از کلیه گردنه ها گرفته است. اما یادمان آمد که دو سال قبل همین آقای رئیس جمهور، دستور فرمودند که به خواهر “رکسانا خانم صابری و برادر حسین درخشان” اماننامه بدهند و آنها را با یک درجه تخفیف از اعدام به آزاد تبدیل نموده و بروند پی کارشان، ولی ظاهرا اماننامه آقای احمدی نژاد بگیر نگیر دارد، در مورد رکسانا خانم گرفت، ولی در مورد حسین آقا نگرفت. با خودمان فکر کردیم، از کجا معلوم است که مال ما مثل رکسانا خانم بگیرد، یکهو دیدی مثل حسین آقا درخشان نگرفت و حالا بیا جواب بازجو و نکیر و منکر را یکجا بده. به همین دلیل تصمیم گرفتیم به یک آدم مطمئن تر وصل بشویم که ایشان مددی بکند و امانی بدهد و یکهو دیدی نه تنها اماننامه داد، یک وام هم روی آن داد که با همان وام بتوانیم یک فقره خانه هم در جمکران بخریم و مجاور بشویم و حداقل اگر اماننامه مان باطل شد، بپریم توی چاه که آقا خودش نجات مان بدهد.
در همین راستا بود که تصمیم گرفتیم امان از حضرت استاد مشائی بخواهیم. راستش یک نامه هم نوشتیم، بعد هم یک عکس در فوتوشاپ جعل کردیم، البته ما که هدیه تهرانی نمی شویم، ولی دور از جان هدیه خانم، نسبت به رئیس محترم جمهور، شخصی صاحب جمال می باشیم. در همین راستا هی عکس مان را در فوتوشاپ چسباندیم به جناب آقای مشائی و اینقدر رفتیم جلو که صدایش درآمد که “ برو کنار، خودت را به من نچسبان ایکبیری، اون که چسبیده بود، فرق می کرد. تو که نه هدیه ای داری بدهی، نه تهرانی هستی، برو کنار باد بیاید!” همین شد که به ضرس قاطع تصمیم گرفتیم به علمای قم و مراجع تقلید و آیات عظام نامه نوشته و از آنها امان بخواهیم، و در زندگی همیشه خوانده بودیم که “ هر کس به خانه مرجعی متوسل شود، در امان است.” به همین دلیل نامه درخواست را نوشته و سه روز قبل آن را با دی اچ ال( لعنت الله علیه) پست کردیم قم. همین امروز نامه برگشت خورد و یک یادداشت روی آن نوشته شده بود از طرف اداره پست قم که مرجع تقلید مورد نظر در قم شناخته نشد و به دلیل اینکه درب خانه مراجع پلمب و لاک و مهر می باشد، نامه خود را برای حاج حسین سوهانی در قم بفرستید که بیشتر اثر دارد.
خلاصه سرتان را درد نیاورم، بالاخره تصمیم گرفتیم نامه را برای پدر بزرگوارتان، رهبر معظم انقلاب، دانشمند فرزانه و منتقد شعر و ادب، مبارز بی امان و نایب آقا امام زمان، حاج سید علی آقا خامنه ای بفرستیم. اما، یک دفعه یادمان به قضایای یک سال اخیر آمد و اینکه آدم نباید روزه شک دار بگیرد. اولا یادمان افتد و دانی، چنانکه گفته شده است علانی و نهانی، آن حضرت همراه حاج آقا نقدی و برادر طائب، معروف به بید کتک زن، بقیه را من دانم و تو، همه مکاتبات آقا را کنترل نموده و نمی گذارید در این دم آخری که آقا باید دائم حرف های خوب و شعرهای موزون و مقفا بشنود، سرش با اماننامه درد بگیرد. از این گذشته از کجا معلوم است، با این همه عجله که آقایان دارند که آقای هاشمی را خلع دانشگاه و خلع خبرگان و خلع بصیرت و لابد خلع مصلحت کنند، زبانم لال یکهو تا درخواست ما به تهران برسد، ایشان یعنی ابوی بزرگوار حضرتعالی ریق رحمت را سرکشیده و یک راست رفته باشند بهشت، حالا از کجا نامه مان را با این دی اچ ال ملعون بفرستیم به درگاه جنت؟ به همین دلیل گفتیم که نامه را یک راست می فرستیم برای صاحب عزا که فعلا تا اماننامه ما را امضا نکردید، لازم نیست “ بمیری و رهبری رو نبینی”.
و اما الحوادث الواقعه، این همه مقدمه را نوشتیم که موارد زیر را معروض داشته و از محضر آن رهبر صغیر درخواست کنیم به ما امان بدهید تا برویم دنبال خانه و زندگی مان.
اول: اینجانب اعتراف می نمایم که در تمام این بیست سال که ظاهرا به شغل نویسندگی می پرداختم، در واقع یکی از اعضای نفوذی گروهک موسوم به ریگی بوده و اتفاقا پسرخاله ایشان می باشم و ایشان به من گفت “ ابی! برو تهران در نشریات نفوذ کن برای روز مبادا” و حالا که ایشان خودش رفته به روز مبادا، اینجانب اعتراف می کنم که هرگز نویسنده نبوده و قاچاقچی بوده و اصلا قاچاقچی روی خشت افتاده ام و به همین دلیل ما را ببخشید.
دوم: اینجانب ابراهیم نبوی سابق اعتراف می کنم که در تمام مدتی که دوبار در زندان بودم، مواد مخدر زندان، اعم از تریاک و کوکائین و هروئین را تامین می کردم و خودمان اینکاره ایم و رابطه خود را با کلیه نویسندگان اعم از داخلی و خارجی و گنجی و سازگارا و شمس الواعظین و غیره تکذیب می کنم و در کودکی هم با کارلوس و دائی قاسم روابطی داشته و کلا می توانم خدمات متقابلی به اسلام و ایران ارائه نمایم.
سوم: اینجانب ظاهرا پنجاه کتاب به چاپ رسانده ام، اما در واقع آنها پوششی بود برای اینکه به توزیع مواد پرداخته و در برخی از آنان از به جنگ شیعه و سنی دامن زده و ترور را ترویج نمایم.
چهارم: اینجانب اعتراف می کنم که علت خروجم از کشور برای حمل مواد مخدر به هلند بوده و کار من در رادیو زمانه نیز بخاطر همین بود و به مدت سه سال و نیم مسوول توزیع گراس و علف و سایر مواد لازم برای فعالیت بوده و کلا قاچاقچی می باشم.
پنجم: اینجانب اعتراف می کنم که در این پنج سال که در بلژیک بسر می بردم چند بار بصورت قاچاق به ایران آمده و در عملیات خین و خین ریزی نقش داشته و نقشه عملیات یازده سپتامبر نیز ابتدا توسط اینجانب کشیده شد که آن را در مقابل یک لابراتوار دادیم به آقای بن لادن( به ایشان و خانواده محترمه هم سلام برسانید.)
ششم: اینجانب اعتراف می نمایم که در چند سفر به امارات، آذربایجان، عراق، سوریه و چند کشور دیگر منطقه با مسوولان پایگاههای نظامی آمریکا از جمله آدام اسمیت، توماس هابز، جفری آدامز، آبراهام لینکلن، جورج سوروس تماس برقرار کرده و برای براندازی نظام از طریق نظامی تلاش نموده می باشم.
با توجه به موارد فوق، هویت اینجانب را احراز نموده و دستور فرمائید هرچه زودتر اماننامه را برای من ارسال نمایند تا بتوانم بعد از یک ساعت و نیم گریه و دو ساعت کوبیدن سر به دیوار و ابراز ندامت تا بیخ، به خدمت به خانواده محترم بپردازم و رجاء واثق داشته باشید اگر اینجانب در خدمت شما قرار بگیرم دیگر به هیچ قاچاقچی جزء که جنس قاطی، یا سفید قاطی دار، یا شیشه ناجور یا تل نامرغوب نیاز نداشته باشید. ضمنا اینجانب آماده ارسال به غزه و ایجاد اختلاف میان شیعه و سنی یا وحدت میان آنان یا هر دستور دیگری که بفرمائید می باشم.
السلام علی عبادالله الصالحین
الاحقر عبدالسید ابراهیم نبوی شه بخش
نهم رجب المرجب 1431 هجری قمری مطابق اول تیر 1389 شمسی
بروکسل، خیابان مولن بیگ، کوچه عبدلژرار، شماره 13