حکایت معروفی ست که روزی پیرمردی احساس کرد اجل نزدیک است. پسرش را خواست و سه نصیحت به او کرد:
فرزندم ! قبل از انجام سه کار، سه چیز را تجربه کن.
اول- قبل از آنکه شبی با فاحشه ای همخوابگی کنی، یک روز صبح زود به یک فاحشه خانه برو و احوال این زنان را ببین.
دوم- قبل از اینکه خانه ای را که به تو ارث می رسد بفروشی، سر در خانه را خراب کن و یک بار دیگر بساز و سپس خانه را بفروش.
سوم- قبل از اینکه تصمیم بگیری برای امتحان شانس خود، دست به قمار بزنی، یک بار با لیلاج(که گویا در بین اسطوره ها معروف به قهارترین قمارباز بوده است) قمار کن.
پسر بعد از مرگ پدر در مراحل مختلف این سه مساله را تجربه کرد. بامدادان در فاحشه خانه قیافه زنان افسرده، غمگین، خسته و پریشانی را دید که زیبایی و طراوت از چهره شان رخت بر بسته بود و از شادابی محافل شبانه بر آن خبری نبود. وقتی تصمیم گرفت خانه را بفروشد، سر در خانه را خراب کرد و مدت ها طول کشید تا آن را بازسازی کند و وقتی به ترمیم شد، پی برد که به دست آوردن مجدد یک سر در ساده، چه اندازه پر مشقت است…پس خانه ای را که از دست می دهی تا چه اندازه بازیابی اش دشوار است. برای تجربه قمار، کوچه به کوچه سراغ لیلاج را می گرفت تا اینکه در پای دیواری ناگاه دو مهره ی بازی از آسمان بر روی زمین افتاد و صدایی آمد که : می خواهی بگویم مهره ها چیستند و در جواب پرسش جوان، مرد گمنام راز مهره را برملا کرد و جوان از تعجب نام او را پرسید و وقتی پیرمرد برای بیان نام خود از پشت بام به پایین نگاه کرد، پسر چهره ی پیرمردی ژولیده و فقیر را دید که پریشانی در چهره اش هویدا بود و پیرمرد به آرامی به او گفت: من لیلاج هستم. قهار ترین قمارباز شهر و این سرانجامم است…
فرهنگ ما پر است از حکایت ها و روایت ها و اشعار که سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است؛ شاید یک ژن در ایرانیان وجود دارد که آنهم ژن “نصیحت گویی” است و به کوچک تر از خود یاد آوری کردن که از تجربه ی من پند بگیر.
اما تجربه ثابت کرده است که ملت ما به طور کلی تنها علاقه به روایت تجربه دارد و خود چندان روی خوشی به استفاده از تجربه دیگران نشان نمی دهد و حتی گاه از شنیدن آن هم طفره می رود. جالب تر آنکه اگر فردی یا ملتی از تجربه ما استفاده کند بیش از آنکه آن فرد یا ملت از هوشیاری و زیرکی به خود ببالد ما به خود می بالیم که فلانی از شکست ما آموخت و پیروز شد! اما خودمان همچنان اندر خم یک کوچه باقی می مانیم.
این روزها در ایران و در بین خاص و عام صحبت است از مقایسه اتفاقات تونس و مصر با ایران ما و اختلاف نظر بر سر اینکه این قیام ها به انقلاب ۵۷ شبیه تر است یا خیزش ۸۸؟
هر کس هم نظری می دهد و دیدگاهی بیان می کند و چنان در این مقایسه ها دقت و استدلال به خرج می دهد که شگفتی به بار می آورد و شنونده را به تفکر وا می دارد. اما نکته آن جاست که زمانی که ما باد به غبغب می اندازیم و از لذت کیفور می شویم که رهبر اسلام گرایان تونس اشاره کرد که نه من خمینی هستم و نه انقلاب مردم تونس به دنبال نتیجه ای مانند انقلاب ۵۷ مردم ایران است و یا پس از صحبت های آقای خامنه ای در نماز جمعه، وقتی که گروه تندرو اخوان المسلمین به شدت به صحبت های ایشان تاخت و بیان داشت که انقلاب مردم مصر، انقلاب اسلامی نیست و تلویحا اشاره کرد که حتی این گروه اسلامی شاخص نیز به دنبال برپایی نظامی از جنس حکومت ایران نیست و دیری نپایید که این جوابیه به یکی از تیترهای خبری رسانه های دنیا تبدیل شد، شگفتا که ما ذوق زده شدیم و گفتیم که بله ! دیگران ما را برای خود درس عبرت کرده اند و فرمایشات! سران جمهوری اسلامی دیگر حنایش رنگی ندارد و مردم دنیا زیرک هستند و ببینید که ما چقدر خوب به دنیا خبر رسانی کرده ایم که چشم جهان باز شده است.
اما آنچه که برای نویسنده جلب نظر کرده است نقدی ست که بر ما رواست. به راستی ما در اتفاقات بزرگ که از قضا برای بر پا کردنش هزینه ی فراوان داده ایم، چقدر از تجربه خودمان استفاده کرده ایم؟ تجربه دیگران پیشکش، چقدر به تجربیات خودمان رجوع کرده ایم؟ فرد فردمان هم هیچ ! رهبران جنبش ها، تشکل ها، سازمان ها و روشنفکران و نظریه پردازان مان چقدر به این تجربیات اندیشیده اند؟
چرا دیکتاتورهای این مملکت از پیشینیان درس نمی گیرند و رهبران مخالف نیز هم؟ چرا این ملت تماما به دنبال آفرینش یک روش جدید است تا استفاده از تجربیات آزموده ی سابق؟ چرا گوشمان برای شنیدن تجربیات کر می شود و زبانمان هیچگاه به کام نمی رود؟
همه این روزها اتفاقات تونس و مصر را پیگیری می کنیم. اما کاش از این شواهد زنده پند بگیریم و بیشتر دقت کنیم و کمی فکر کنیم. سران نظام عاقبت رهبران شان را ببینند. روشنفکرانمان روشنفکری بیاموزند و فعالین اپوزیسیون و رهبران مخالف، رهبری فرا بگیرند و مردم مان روش های حضور را. قصد بر تخریب خودمان نیست که ما برای به خود بالیدن سوژه بسیار داریم و جای افتخار هم دارد و تحسین خودمان هم گاهی به حق و شایسته است. اما ژن نصیحت گویمان به جفتی نیاز دارد که خصوصا در این روزگار بسیار لازم است و آن هم ژنی است به نام “تجربه آموزی”.