جنبش دانشجویی ایران، از زمان آغاز خود (اگر آن را اوایل دههی 20 بدانیم) تاکنون، تاریخ پرفراز و نشیبی داشتهاست.
در مدح و گاه مذمت این تاریخ، سخنها بسیار گفته شده و قلمها بسیار فرسوده شده. از فرازهایی چون آذر 1332 و روزهای گرم انقلاب 57 (تا پیش از انقلاب فرهنگی)، و همینطور از دوم خرداد و پیش و پسش؛ و از روزهای سرد این جنبش: مثلاً سالهای سیاه پس از کودتای 1332 و همینطور آخرین سالهای دولت اصلاحات.
تکرار مکررات است اگر گفته شود جنبش دانشجویی، در تمام سالهای حیاتش، از یک سو طلایهدار و پیشروی خواستهای اساسی و دستنیافتهی ملت ایران از آغاز مشروطهخواهی تا کنون بوده و از سوی دیگر، گواه و شاهدی بر تمام این خواستها و مبارزهها.
جنبش دانشجویی، تمامی تحولات پیش ِ روی جامعهی در حال تکوین و تغییر ایران را، پیش از اینکه موعد تغییر برسد، بشارت (و بر مخالفان این تغییر و تکوین، انذاز) داده و –دست ِ کم در سالهای فرازش- آئینهی (البته گاه کج و معوجی!) از خواستها و تمایلات ملت ایران بودهاست.
اما، گمان میرود همگان بر این قول متفقاند که جنبش دانشجویی ایران، امروز در شرایط خاصی است که از بدو پیدایشش تاکنون، تجربهی چنین شرایطی را نداشتهاست (و اینجا هم میتوان جنبش دانشجویی را، اِلمان کوچکی از کل جامعهی ایران دانست که در موقعیتی خاص قرار دارد).
مختصات کنونی جنبش دانشجویی ایران، با تمام ِ دورههای پیشین متفاوت است.
این وضعیت را نه میتوان با سالهای غلبهی مطلق تفکر چپ بر دانشگاهها مقایسه کرد؛ نه با دوران پس از کودتای 1332؛ نه با روزهای شکلگیری ِ جریانهای اسلامی در دانشگاهها.
در سالهای پس از انقلاب فرهنگی و همینطور در دوران افول سالهای آخر دولت اصلاحات نیز، وضعیت به کلی با آنچه اکنون بر جنبش دانشجویی میگذرد متفاوت بود.
همچنین این زمانه را با دوران نهفتگی و تغییر جنبش دانشجویی (از گفتمان ضد امپریالیستی به گفتمان روشنفکری دینی و آزادیخواهی و شاید بتوان گفت لیبرال) که از پسش، حرکات منجر به دوم خرداد و همینطور وقایع پس از آن –هجده تیر و… – پیش آمد، نمیتوان و نباید قیاس کرد.
البته که شناخت مختصات کنونی جنبش دانشجویی، جز با مطالعهی دقیق آنچه در این سالها بر آن گذشته، شدنی نیست. به خصوص وقایع مربوط به خرداد 88 –از آغاز پروسهی انتخابات تا افول تحرکات جنبش سبز-. اما نه مجال مرور تاریخ جنبش دانشجویی در اینجا هست و نه نیازی به آن.
تنها به چند رخداد مربوطه به جنبش سبز –که شاید پیشفرض نتایج این نوشتار باشند- اشاره میشود:
با آغاز اعتراضات خیابانی و همراهی طبیعی دانشجویان با مردم در تمام تحرکات جنبش سبز و در تمام عرصههای حضور سبزها، شاید بتوان گفت روحی تازه بر کالبد جنبش دانشجویی –که در دوران چهارسالهی دولت احمدینژاد و حتی چندی پیش از آن با انواع سرکوبها و پروندهسازیها و تهدیدها و احکام سنگین انضباطی و قضایی، به سکون و سکوت کشیدهشده بود- دمیده شد که اوج آن را در 16 آذر 88، وقتی در غالب دانشگاههای کشور تجمعهای اعتراضی شدید رخ داد، و یا در اعتراضهای سنگین و بسیار شدید به حضورهای مکرر صفارهرندی، مشاور سپاه پاسداران، در دانشگاهها (خواجه نصیر، گیلان، محقق اردبیلی، شهید چمران اهواز) شاهد بودیم. همچنین آمار بالای دانشجویان در میان بازداشتشدگان پس از انتخابات –چه بازداشتشدگان سرشناس و چه افراد گمنام- و تعداد نسبتاً زیاد دانشجویان در میان کشتهشدگان درگیریهای خیابانی، نشان از حضور پررنگ دانشجویان در جنبش سبز دارد.
اما این شکوفایی جنبش دانشجویی هم مقطعی بود و همزمان با فروکش نمودهای اعتراضی جنبش سبز، دانشگاههای کشور نیز در سکوت فرو رفتند.
اتفاقی که به گونهای دیگر، در دوران اصلاحات رخ دادهبود: زمانی که اقتدارگرایان، آرامآرام جریان اصلاحطلب را از قدرت بیرون راندند (میتوان آغاز آن را انتخابات فرمایشی مجلس هفتم در اسفند 82 یا حتی به نوعی انتخابات شورای شهر دوم در اردیبهشت 81 دانست)، جنبش دانشجویی هم –که به واسطهی نقش بنیادینش در به قدرت رسیدن جناح چپ، خاتمی و حامیانش، رو به سهمخواهی از قدرت آورده بود-، کمکم نقش خود را در تحولات سیاسی ایران از دست داد و با نوعی ناامیدی مواجه شد.
این دو رخداد تاریخی، شاید مؤید این واقعیت باشند که جنبش دانشجویی، هرگاه مستقل و پیشرو عمل نکرده؛ و به نوعی دنبالهی روی جریانهای سیاسی (چه داخل قدرت و چه حتّی جنبش اجتماعی-سیاسی عظیمی چون جنبش سبز) بوده، همزمان با افول و فروکش کردن این جریانها، ضمن اینکه تأثیرگذاری خود را در فضای سیاسی ایران از دست داده، با نوعی یأس و بهخصوص سرخوردگی مواجه شدهاست.
و کیست که نداند که “سرخوردگی”، اگر به بدنهی جنبش راه پیدا کند، یا سمی مهلک است و یا باعث استحالهای دردناک در روش و منش و خواست و هدف میشود.
اما، رخداد تاریخی دیگر، این است که متأسفانه، بدنهی جنبش دانشجویی مدتها قبل –پیش از انتخابات خرداد 88- راه خود را از فعالین سیاسی و سرانش (اگر “سران” اصطلاح مناسبی باشد) جدا کرده بود.
در واقع، زمانی که به رغم حمایت کمنظیر و واضح دانشجویان سراسر کشور از میرحسین موسوی در انتخابات خرداد88، دفتر تحکیم وحدت (بدیهیاست که وقتی سخن از دفتر تحکیم باشد، مقصود طیف علامه است و نه طیف جعلی شیراز) و همینطور سازمان ادوار دفتر تحکیم، از مهدی کروبی حمایت کردند، میشد حدس زد که شکافی عمیق بین این تشکلها –بهعنوان اصلیترین تشکلهای دانشجویی ایران و سازماندهیکنندگان غالب وقایع و رخدادها و اعتراضات دانشجویی بهخصوص در سالهای پس از خرداد 76- و بدنهی جنبش دانشجویی به وجود آمده است.
در واقع از دو حالت خارج نیست: یا خواستهای بدنهی جنبش دانشجویی با فعالین و تشکلهای شناختهشدهیشان، متفاوت بود و قاعدتاً بر همین اساس، انتخابهایشان هم متفاوت.
یا اینکه در خواستها و اهداف اختلافی نبود و بحث تنها بر سر مصداقها بود. غالب دانشجویان، تجلی مطالباتشان را در میرحسین موسوی میدیدند؛ و دفتر تحکیم تجلی همان خواستها را در مهدی کروبی.
هر کدام از این موارد بیشتر با واقعیت منطبق باشد، در هرحال میتوان این نتیجه را گرفت که فعالین شاخص دانشجویی و تشکلهای مهم این جنبش، در برقراری ارتباط با بدنهی خود، دچار مشکل اساسی بودند. فعالین دانشجویی که باید پیگیر مطالبات صنفی و سیاسی دانشجویان باشند، یا نتوانستند این مطالبات را به درستی دریابند و راه خود را رفتند؛ و یا در توجیه بدنهی جنبش که مصداق دقیقتر این مطالبات، کدام کاندیداست، با مشکل مواجه شدند.
(یقیناً منظور این نیست که جنبش دانشجویی باید در کلّیت خود، به مثابه یک حزب عمل کند و تمام دانشجویان کشور، باید در رأی خود، پیرو نظر دفتر تحکیم یا هر تشکل دیگری باشند. اما نمیتوان از این واقعیت چشم پوشید که وقوع چنین شکافی بین فعالین و تشکلهای شاخص با بدنهی جنبش، به ادامهی راه جنبش ضربه خواهد زد).
اما، اکنون مقصود نه نقد دفتر تحکیم و سازمان ادوار است (که همین دربند بودن اعضای برجستهیشان و فشار مضاعفی که اقتدارگرایان مست از قدرت به آنها تحمیل میکنند، برای اینکه بدانیم چه نقش پررنگی در پیشبرد پروسهی دموکراسیخواهی در ایران داشتهاند، کافی است) و نه نقد بدنهی جنبش دانشجویی.
نکتهی مهم، چیزی که شاید بتواند طرحی نو در عرصهی سیاست ایران دراندازد و شاید بتواند با حضور مردم ایران (و نه دخالتهای سیاسی و اقتصادی و احیاناً نظامی غرب) در مقابل تاختو تاز اصحاب قدرت را بگیرد، این است که جنبش دانشجویی بار دیگر به نیروی پیشروی مبارزهی ملت ایران جهت تحقق خواستهای تاریخی نارسیده تبدیل شود.
بر اساس آنچه گفته شد، این نوشتار بر این باور است که برای تحقق این تولد دوباره، جنبش دانشجویی قبل از همه چیز باید به شناخت دقیقی از وضعیت سیاسی ایران –در داخل و خارج از کشور- دست یابد. و سپس:
یکم. باید پذیرفت که جنبش دانشجویی، بدنهای سیّال دارد و به همین دلیل ساده، گاه امکان استفاده از تجربهها به کلی وجود ندارد و بدنهی جنبش، دست به تکرار تجربههای شکستخورده میزند و این یعنی اتلاف وقت و انرژی و همچنین هزینههای سنگین. در نتیجه، بسیار مهم است که فعالین جنبش دانشجویی در سراسر کشور و در تمام دانشگاهها، تلاش کنند تجربیات خود را به نسلهای بعد منتقل کنند. باید راههای رفته را برای نسلهای بعد تبیین کرد و تا جایی که ممکن است آنها را از قدم گذاشتن در راههای شکستخورده بازداشت.
دوم. نگاهی اجمالی به تاریخ جنبش دانشجویی، این واقعیت را تائید میکند که شکوفایی و تأثیرگذاری و میزان نزدیکی به اهداف جنبش، رابطهای به وضوح مستقیم با این مسئله دارد که جنبش دانشجویی تا چه حد نمایندهی خواستها و مطالبات جامعهی پرمطالبهی ایران است. جنبش دانشجویی باید ریشه و اصالت خود را نه در میان اهالی قدرت و دولت و سیاست، که در بطن و عمق جامعهی ایران جستوجو کند.
در جامعهای که به لطف بیکفایتی اقتصادی دولت از سویی، و تحریمهای کمرشکن از سوی دیگر، زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی است و در باتلاق تورم و بیکاری و فقر، دستوپا میزند، تکیه بر شعارهای صرفاً سیاسی و دموکراسیطلبانه و آزادیخواهانه، قطعاً راه به جایی نخواهد برد.
جنبش دانشجویی، تافتهی جدابافتهای از ملت ایران نیست. فعالین دانشجویی باید به میان مردم بروند. باید با تمامی اقشار ارتباط برقرار کنند. در میان سیطرهی رسانهای حکومت، فعالین دانشجویی باید در شناساندن هرچه بیشتر چهرهی دروغگویان و ریاکاران، تلاش کنند. دانشجویان میتوانند، و باید، شاهراه ارتباطی فعالین سیاسی و قشر فرهیخته با تنگدستان و فقرایی که نه درد آزادی دارند و نه دغدغهی دموکراسی، نه دسترسی به ماهواره و اینترنت، باشند و باید تلاش کنند دلیل فقر و عقبماندگی مفرط را برای آنان تشریح کنند.
در عین حال، جنبش دانشجویی باید در کنار مطالبهی آزادیهای اجتماعی و سیاسی، به بلندگوی مردم ایران در خصوص مطالبات بهحق و فوری اقتصادیشان باشند.
جنبش دانشجویی باید با این دروغپراکنی رسانههای حاکم که “دانشجویان از سر شکمسیری دست به اعتراض میزنند”، مقابله کند.
افزایش پایگاه جنبش در میان همهی اقشار جامعه، نیازمند این تلاشهاست و جنبش دانشجویی جز در صورتی که آئینهای از مطالبات مردم ایران شود، نمیتواند به همراهی مردم دل ببندد.
سوم. تأکید بر خواستهای صنفی دانشجویان، در کنار مطالبات سیاسی و اجتماعی، یکی از راههای عملی و در عین حال کمهزینهی سازماندهی مجدد جنبش دانشجویی است. بر هیچ فعال دانشجوییای پوشیده نیست که تقریباً در تمامی دانشگاههای کشور، دانشجویان با مشکلات اساسی و جدی صنفی مواجهاند. میتوان با تأکید بر این مشکلات صنفی و مطالبهی حقوق پایمالشدهی صنفی، علاوه بر تلاش برای احقاق این حقوق، دست کم بدنهی جنبش دانشجویی را پویا و زنده نگاه داشت و نوعی سازماندهی را تمرین کرد.
چهارم. در فضای بستهی سیاسی کنونی که هر نوع فعالیت سیاسی با واکنش شدید و تند سرکوبگران مواجه میشود، میتوان به فعالیتهای غیرسیاسی اولاً به عنوان راهی برای حفظ پویایی و سرزندگی جنبش، ثانیاً برای ارتباط با اقشار مختلف جامعه و همینطور سایر دانشجویان، و ثالثاً، گاهی حتی در جهت نوعی اعتراض پرداخت.
به خصوص پرداختن به فعالیت هنری، میتواند راهی برای ارتباط با مردم باشد. بهخصوص فعالیتهایی از قبیل تئاتر خیابانی. (نگاهی به جنبش دانشجویی دهههای 1950 و 1960 فرانسه و آلمان، شاید در این خصوص یاریگر باشد. بههرحال این بخش، خود نیازمند بحثی مفصل است).
پنجم. جنبش دانشجویی از فقدان تشکیلات رنج میبرد. تعداد زیادی از انجمنهای اسلامی دانشگاهها، پیش از انتخابات خرداد 88 و در دولت اول احمدینژاد با محدودیت، پلمپ دفتر، انحلال، بازداشت و تهدید و محکومیت قضایی و به خصوص انضباطی اعضا مواجه شدند و حاکمیت سعی کرد “انجمنهای اسلامی مستقل” را جایگزین آنها کند. باقیماندهی انجمنها هم پس از انتخابات یکی پس از دیگری به همین سرنوشت دچار شدند.
همچنین طبق بخشنامهی جدید وزارت علوم که در سال جاری تصویب و به دانشگاهها ابلاغ شده، “شوراهای صنفی” منحل و پدیدهی جدیدی به نام “واحد صنفی” جایگزین آن شده است. “واحد”هایی که چارچوب فعالیتشان طبق همین بخشنامه به شدت محدود است و عملاً کارآیی ندارند.
دفتر تحکیم وحدت و سازمان ادوار تحکیم نیز، هرچند مانند احزاب منتقد، “منحل” نشدند، اما با بازداشت و تحدید گستردهی اعضایشان، دیگر امکان فعالیت برایشان باقی نماندهاست.
از سوی دیگر مسئولین دانشگاهها از شکلگیری تشکلها بهشدت هراساناند و حتّی پیش از انتخابات نیز اجازهی چنین کاری را نمیدادند. وزارت علوم هم چنین رویکردی دارد و با این توضیحات، شکلگیری یک تشکل جدید –چه فراگیر و چه در سطح یک دانشگاه- غیرممکن به نظر میرسد.
در چنین شرایطی تنها راه جایگزین برای ارتباط دانشجویان و همینطور ارتباط بین دانشگاهی، تشکیل شبکههای اجتماعی غیر رسمی و تلاش برای حفظ این ارتباطها تا زمانیاست که امکان شکلگیری تشکلهای رسمی به وجود آید.
ششم. باید پذیرفت که متولی “جنبش دانشجویی”، دانشجویان هستند؛ دانشجویان فعلی. کسانی که هماکنون در دانشگاههای ایران مشغول تحصیلاند. مصادرهی جنبش دانشجویی، به نفع جریان یا تشکلی خاص؛ یا ادعای قیومیت آن بههر دلیلی، تنها به جنبش دانشجویی ضربه میزند. بهنظر نمیرسد کسی حق داشته باشد با این عنوان که روزگاری نقشی پررنگ در تحرکات جنبش دانشجویی داشته، یا عناوین مشابه، ادعای رهبری آن را بکند. هیچکس تا آخر عمر “فعال دانشجویی” نمیماند، مگر اینکه تا آخر عمر دانشجو بماند! باید اجازه داد بدنهی سیّال جنبش دانشجویی –البته با بهکارگیری تجربههای گذشتگان- راه خود را برود.
هفتم. سرخوردگیای که ذکرش آمد، متأسفانه به طور روزافزون دامنگیر بدنهی جنبش دانشجویی است- شاید همانطور که دامنگیر ملت ایران است-. این سرخوردگی، از سویی باعث انفعال و بیعملی شدید دانشجویان شده و آنها را به سمت مطالباتی رؤیایی و بیش از حد آرمانگرایانه، و در بهترین حالت به فضای مجازی سوق داده است. از سوی دیگر، تعداد اندک دانشجویانی که به فعالیت سیاسی یا فرهنگی علاقه نشان میدهند، از دانشگاه ناامید شده، و به فضاهای دیگر –به عنوان مثال مطبوعات، احزاب نیمبند باقیمانده، انجیاوهای فرهنگی غیردانشجویی و…- پناه بردهاند.
البته که فضاهای مذکور مهم و مفید اند، اما تجربه نشان داده که دانشگاهها، مهمترین سنگرهای مبارزه هستند و بهخصوص در بزنگاههای تاریخی، توان سازماندهی و استفاده از خرد جمعی در دانشگاهها، بسیار بیشتر است.
دانشجویان باید به دانشگاه برگردند و به هر شکل ممکن، هرچند به صورت محدود، جسم نیمهجان جنبش دانشجویی را، زنده نگاه دارند.
هشتم. جنبش دانشجویی، جنبش دانشجویی است. تجربههای تاریخیای وجود دارد که استحالهی جنبش دانشجویی در هر نهاد اجتماعی دیگری، تنها به تضعیف خود جنبش میانجامد. نزدیکی و همپوشانی بیش از حد در جنبشهای دیگر (همانطور که ذکر شد در خصوص جنبش سبز یا نزدیکی بیش از حد دفتر تحکیم به جنبش زنان در زمانهایی خاص) همانقدر برای جنبش دانشجویی مضر است که نزدیکی آنها به نهاد قدرت (چه نزدیکی حشمتالله طبرزدی و تشکلش به آیتالله خامنهای و هاشمی رفسنجانی در دههی 60 باشد، چه نزدیکی دفتر تحکیم به اصلاحطلبان در دههی 70).
بقا و پویایی جنبش دانشجویی (به جای رخوت کنونی)، و نیز حرکت آهسته و پیوسته و مؤثرش در آسمان سیاست ایران (به جای تحرکات مقطعیای که تاکنون شکل گرفته) تنها در وفاداریش به اصالت خود، “نقد قدرت”، و همینطور در حفظ استقلالش –چه از نهاد قدرت و چه از نهادهای اجتماعی- است.
فعال دانشجویی دانشگاه گیلان