روزهای تلخ در زندگی غلامعلی حداد عادل، آنقدر زیاد نبوده است. استاد فیزیک سالهای دور دانشگاه ملی و مدرس فلسفه ی حوزه ی علمیه قم،- فقط در سال57 -هیچ گاه به سیاست آنقدر نزدیک نمی شد تا شعله اش، خرمن زندگی اش را آتش زند.
همان اندک نا پرهیزی که سال 50 کرد و به جرم نشستن پای منبر برخی روحانیان سیاسی، شصت و پنج روزی به زندان قزل الحصار افتاد و یکسالی از دانشگاه اخراجش کردند، مایه ی عبرت شد و دیگر تا سال 57 و اطمینان از تغییر رژیم سلطنت، کاری به سیاست نداشت. هر چند ارتباطش را با روحانیان غیر سیاسی، مانند مرتضی مطهری حفظ کرد و در سالهای بعد هر هفته به منزل شیخ رفت و درس فلسفه خواند. فلسفه خوانی عاقبت به تغییر رشته اش انجامید و دکترای فلسفه گرفت. پس ازانقلاب با آن فضای اسلامی، فیزیک را به کناری گذاشت و حکمت اسلامی درس گفت که خریدارش بیشتر بود و شهرتی می آورد.
با اینکه حکومت زیر و زبر شده بود و حداد عادل هم دلبسته ی روحانیان و انقلاب اسلامی، اما آنقدر خطر نمی کرد تا به گود سیاست بیاید و نماینده مجلس شود و یا جایی در دولت بگیرد. به همان کارهای فرهنگی اشتغال داشت، کتابهای درسی دینی را تدوین می کرد و اولین دبیرستان خاصِ علوم انسانی را بنا کرد و نامش “فرهنگ” گذاشت. این کارها کمتر دردسر داشت و آنها که باید می دیدند هم می دیدند و صله اش می دادند. نشان درجه دوی فرهنگی گرفت و چهره ی ماندگار شد و در صدا وسیما نیز خوب دیده می شد. روزگار آرام و بی دغدغه می رفت تا اینکه یک زنگ تلفن، زندگی حداد عادل را دگرگون کرد.
خانمی گفته بود می خواهند برای امر خیر بیایند و طیبه، همسر حداد، جوابش داد که دختر می خواهد درس بخواند و قصد ازدواج ندارد و بعد پرسیده بود شما؟
خانم پشت خط گفته بود، همسر مقام معظم رهبری است، دست پای طیبه لررزیده بود و به غلامعلی گفت و قرار شد دختر را ببیند و چیزی نگذشت که “آقا” به غلامعلی، لبخندی زد و گفت که “به سلامتی داریم قوم و خویش می شویم”.
در همان روز خواستگاری “فرید” برادر عروس، کنار “مجتبی” داماد آینده نشست و یک ساعتی بحث داغ و سنگینی درباره اصلاح طلبان کردند. معلوم شد که پسرها چه قدر به هم شبیه هستند و پدرها چه به هم نزدیک. سال 76 بود.
دختر به خانه بخت رفت و “آقا” گفته بود که حداد عادل به عروس گوشزد کند تا بداند “بیت رهبری” چیزی ندارد و همین موکت هاست و با خانه ناز و نعمتِ پدری متفاوت، ولی پدر می دانست که قدرت بی تجمل هم جلال و جبروت دارد و فلسفه می گفتش، رهبری علتِ مبقیه ی نظام است و فیزیک یادآوری اش می کرد، هر کنشی واکنشی دارد. پدرِ عروس رهبری شدن همان و نماینده مجلس شدن در دوره ی خطیر ششم همان.
حداد عادل رای نیاورد و نفر سی و سوم تهران شد اما چه غم که شورای نگهبان 700 صندوق رای را باطل کرد و غلامعلی حداد عادل برای اولین بار مجلسی شد.
روز اول مجلس برای پدر عروس، روز تلخی بود. نه کسی از جایش برخاست و احترامی کرد و نه جایی نزدیک های هیات رییسه تعارفش کردند. حداد آرام و ترسان به گوشه ای رفت و نشست. مهدی کروبی رییس مجلس نمی خواست همان اولِ کار دعوا با بیت رهبری بالا بگیرد و اعتبار نامه حداد که مورد اعتراض نمایندگان بود را به مصلحت و ریش سفیدی به تصویب رساند و در چهار سال بعد حداد عادل، سکوت کرد و چشم و گوش آقا شد.
حداد گفته است که خدا آن مجلس را تغییر داد اما شاید شورای نگهبان نقشی بیش ازخدا داشت. مجلس هفتم وقتی تشکیل شد که پیش از آن به همتِ “احمد جنتی”دبیر نگهبانان شورا، اصلاح طلبان به کلی حذف شده بودند. حالا دیگر مجلس را خودی های اصولگرا پر کرده بودند. حداد عادل هر قدم که بر می داشت تهنیت می دید و تبریک می شنید. به بالای مجلس رفت و بر کرسی ای نشست که تا به حال هیچ غیر روحانی بر آن تکیه نزده بود، اولین رییس مجلس مکلای پس از انقلاب شد. روزهای رضایت آقا بود. هم یک قوم و خویش بر صدر مجلس نشست و هم احمدی نژاد رییس جمهور شد که مقبول آقا مجتبی بود.
پدر عروس گفته است در این وصلت، تازه چشمش بازشد و کرامات این پدر و پسر دید. مجتبی در ساده زیستی گوی سبقت ازپدر می برد و آقازاده که نه آقا بود. حداد عادل تاکید کرده که این چیزها که می گوید از باب خویشاوندی نیست و آنها که دورشمع وجودی آقا مجتبی می گردند عاشق این نورانیت معنوی هستند و نه چیز دیگر.
با همه ی تلاشها که حداد کرد، مجلس هشتم به او وفادار نماند و نمایندگان “علی لاریجانی” را به ریاست انتخاب کردند. به هر حال خود پدر عروس هم باید جَنمی نشان می داد و همیشه نمی توان به قامت آقا و رشادت داماد پیش رفت.
رنجش حداد البته عمیق بود. گفته است چهار سال گذار از مجلس هشتم به نهم را سکوت کرد و اصولگرایان نام این دلخوری را روزه سکوت گذاشتند. رییس کمیسیون فرهنگی بود اما رییس مجلس بودن چیز دیگری است، زیاد حال و حوصله ی میان داری نداشت، همان دو سه بار تذکر برای یک دوره نمایندگی بس بود. نیازی نیز به اینگونه کارها برای جلب نظر نداشت و در خانه سایه سرو خرامانی بود و پشتش به کوهی گرم. اما حداد عادل به وقتش برای خانواده ی بزرگش سنگ تمام می گذاشت.
سال 88 وضع بدی بود، اعتراض موسوی و کروبی به نتیجه انتخابات و ریاست جمهوری احمدی نژاد کار به جاهای باریک کشاند و لازم بود تا کسی بیاید در تلویزیون و توضیحات قانع کننده ای دهد، کسی که سمتی داشته باشد و مورد وثوق باشد. حداد آمد و از دلایل بیراه معترضین گفت و از لزوم پابندی به رای مردم:
“اصلا فرض کنیم مردم شیر یا خط انداختند و احمدی نژاد را انتخاب کردند، نمی توانیم چیزی بگوییم چون این انتخاب حقشان است. “
البته حداد عادل، درباره حق معترضین که بخشی از مردم بودند حرفی نزد و آن طور که علی مطهری فرزند استاد حداد، بعد ها گفت، درباره کهریزک و کشته شدن جوانانِ معترض صدایی از حداد شنیده نشد.
علی مطهری آب پاکی را هم بر دست حداد ریخته بود و پدر عروس را شایسته ریاست بر مجلس ندانست و حداد عادل را به بی انصافی و بی عدالتی متهم کرد و آنقدر محافظه کارش دانست که دفاع از حقوق یک زندانی سیاسی را در شمار براندازی نظام می داند.
نمی دانیم این اظهارات تند از یک آشنای قدیمی چه قدر حداد را رنجانده است که عزم کرده رییس مجلس نهم شود، اما می دانیم که حداد عادل وقتی با پدر دامادش می نشیند هیچ وقت به هشدار و انذاری دلِ آقا را نمی رنجاند و حتی وقتی شعر می خواند، چنان غزل عاشقانه ای می گوید، تا غم از دل رهبری برود. مثل غزلِ “مهتاب در باغ” با آن بیت که زیاد به بیتِ آقا نمی آمد:
ماه دور از چشم های کنجکاو اختران
پیکر خود را در آب برکه عریان کرده بود