”عبدالقادر بلوچ” در حاشیه دستگیر عشا ربانی، دانشجوی ایرانی ساکن امریکا چنین نوشته است:
عشا جان شنیدهام ترا به جرم سبقت غیر مجاز گرفتهاند و به بند دویست و نه بردهاند. دختر! در کشوری که هیچ چیز مجاز نیست تو چرا سبقت غیر مجاز میگیری؟ حالا کار از کار گذشته، حداقل سعی کن در آن بند سبقت مجاز هم نگیری. لبخند را فراموش کن دندانها را به خاطر بسپار. هر همکاریای که خواستند بکن. قبول کن که این دو کبوتری را که اخیراً بر فراز تاسیسات اتمی نطنز دستگیر کردهاند تو به هوا فرستادهای. حتی قبول کن که آن مدرک دکترای قلابی را تو به دکتر کردان فروختهای. خودت داوطلبانه اعتراف کن که به تحریک فرح پهلوی میخواستهای چهار آبان در میدان شهیاد “هپی بیرد دی تو” اعلیحضرت را بخوانی. مبادا باورت بشود زن در جمهوری اسلامی از کرامت برخوردار است. تو وضعت خرابتر از آن است که کرامت، مرامتی ترا نجات بدهد.
ممانعت از پیوند ایرانیان داخل و خارج
”آق بهمن” از دستگیری عشا ربانی نتیجه گرفته است که مسئولان ایرانی مایل نیستند میان ایرانیان داخل و خارج کشور پیوندی برقرار شود:
دستگیری عشا مؤمنی خبر بدی بود. من نمیشناختمش، اما از این زندگینامه مختصری که ازش نوشتهاند حس کردم یکی از دوستان خودم است. حتی شاید خودم. پدرش قبل از انقلاب برای درس خواندن از ایران رفته بوده، اما زمان جنگ برمیگردد و مشغول کار در ایران میشود. خود عشا هم در زمینههای مختلفی فعال بوده. بعد از گرفتن لیسانسش رفته آمریکا و داشته درس میخوانده. دو ماه پیش برای تحقیق پایاننامهاش به ایران آمده. پایاننامهاش درباره فعالیتهای زنان ایرانی و به ویژه کمپین یک میلیون امضا بوده و و یک سری مصاحبه و تحقیق کرده بوده و میخواسته هفته بعد برگردد آمریکا. که حدود یک هفته پیش توی بزرگراه مدرس بخاطر سرعت غیرمجاز نگهش میدارند و علیالظاهر یک ضرب میبرندش بند ۲۰۹ اوین. یک عده هم میروند خانهاش و وسایل و فیلمهایش را میبرند زندان.
الان هم قاعدتاً دارند بازجوییاش میکنند که به ارتباطاتش با سازمانهای جاسوسی آمریکایی اعتراف کند، و یک عده هم احتمالاً دارند میگویند که حتماً کاری کرده بوده و ریگی به کفشش بوده. اما یک چیز دیگر که در این ماجرا به نظرم مهم و نگرانکننده میرسد، همان چیزی است که خورشید خانوم هم بهش اشاره کرده: “… به نظر میاد یک روند سیستماتیک ایجاد شده برای اینکه دانشجوهای ایرانی که خارج از کشور هستن و دلشون میخواد بیان ایران تحقیق کنن و یا کار کنن دیگه طرفهای ایران هم پیداشون نشه…“
داریم چه بلائی سر خودمان میآوریم؟!
زهرا علیاکبری در “محاق” با استناد به گزارش سفر آقای احمدینژاد به امریکا و حاشیه هایش، پرسش مهمی مطرح کرده است:
شبکه یک گزارش معرکه ای پخش کرد از حضور احمدی نژاد در آمریکا ! نقاط حساسی را دیده بود. مثلا از خیلی ها پرسیده بود می دانید ایران کجاست؟ یکی می گفت نزدیک ایتالیا. یکی می گفت آفریقا یکی می گفت آسیا. فقط یکی گفت نمی دانم کجاست. فقط می دانم دشمن آمریکاست.
خوب حالا یک سئوال. ما کجاییم. چکار کرده ایم در این سی سال که همه یادشان رفته ایران کجاست؟ خوب وقتی همه فراموش کنند ایران کجاست واقعا ایران کجاست؟ یک اصلی در فیلمنامه نویسی هست که میگه آدم های فیلم باید مثل آدم های واقعی یک چیزی بخواهند. کسی که چیزی نمی خواهد اصلا چه اهمیتی داره که کجاست و چه می گوید. حالا وقتی کسی نمی داند ما کی هستیم و چه می خواهیم و کجاییم چه فرقی داره چی به سرمون بیاد؟ فکر می کنم جمعیت ایرانی های مقیم آمریکا جمعیت کم اهمیتی نیست.
بابا مگه غوغا نبود که ناسا و نمی دونم هر جای مهمی تو دنیاست را ایرانی های نخبه گرفته اند. مگه استادان ایرانی توی دانشگاه های آمریکایی کم هستند؟ ما داریم کجا می ریم. به جایی که آن خانم در مصاحبه با صدا وسیمای ایران بگه از دیدن رییس جمهور “اگزایتد” شدم. سرنوشت ما هم جدا از این زبان درب و داغانمان نیست. داریم سر خودمان بلایی می آوریم که پنجاه سال بعد حسرت این روزها را بخوریم. همان طورکه الان حسرت دهه بیست و اوایل دهه سی را می خوریم.
جنبش زنان ترک
”مدرسه فمینیسیتی” مطلبی دارد در مورد جنبش زنان در ترکیه:
به این علت جنبش زنان در سال های اخیر، با نام “جنبش نوین” مورد خطاب قرار می گیرد که جنبش زنان در ترکیه دارای قدمت بسیار است، و در واقع پیشینه اش به دوران عثمانی باز می گردد. بیش از یک سده پیش به این سو، مادربزرگ هایمان وضعیت فرودست شان را مورد سوال قرار دادند. آنها، کتاب ها نوشتند، روزنامه ها منتشر کردند، انجمنها شکل دادند، فعالیت های اعتراضی برپا ساختند و مجادلات پر هیجان و حرارتی را با مردهای سنت گرا و نیز اصلاح طلب آن دوران به راه انداختند.
چطور با کمتر از پنج هزارتومن، مانع اتلاف انرژی شویم؟
”دانا” در آستانه فصل زمستان توصیهای دارد برای پیشگیری از اتلاف انرژی:
از آن پلاستیک های نازکی که روی میوهها و غذاها میکشند که دیدهاید؟ اگر شیشههای پنجرههای خانه تان یک جداره است چند تا لوله از این محافظها را بخرید و به گونهای روی پنجرهها بکشید که بین محافظ و شیشه یکی- دو سانتیمتر فاصله باشد. با این کار شیشههای خانه تان را دوجداره میکنید.
یادتان باشد که میزان گرمایی که از یک متر مربع شیشهی یک جداره زمانی که اختلاف دمای دوطرف شیشه حدود ده درجه است به هدر میرود از مرتبهی ۵ کیلو وات بر ساعت است [پنج کیلو وات یعنی روشن کردن دوتا اتو]. اگر یک سانتیمتر هوا بین شیشه و هوای داخل خانهیتان ایجاد کنید، میزان اتلاف گرما از طریق رسانش ناچیز میشود. (اتلاف بر ساعت حتی به وات هم نمیرسد چه برسد به کیلو وات)
با کمتر از پنج هزار تومان محافظ نازک پلاستیکی و دو- سه ساعت وقت خانه تان را عایق بندی کنید. اگر خانه تان روشنایی خوبی دارد و تقریبا سه دیواره است نه چاردیواره، شیشههایش تک جداره هستند، حتما این کار را بکنید.
قدرشناست هستیم سعیدجان
”رشید اسماعیلی” نوشته ای دارد در تقدیر از سعید قاسمی نژاد دوست دانشجویش:
سعید کم هم هزینه نداد، به زندان رفت و حکم حبس تعلیقی اش نیز صادر و تایید شد اما حکم دادگاه را “رانتی ” نکرد برای طرح خودش که او با آن همه توانایی چه نیازی داشت به این معلق بازی ها؟ اعتبار سعید از دانش و تواناییش بر می خواست نه از آویزان و این و آن شدن و دل به مریدی این و آن سپردن و مصاحبه های مفت و مجانی با voa که بعضی ها بدون این مصاحبه ها “هیچی” نیستند… بگذریم سخن بسیار است از خاطرات روزهای سختی که در کنار سعید و شانه به شانه ی هم و دیگر دوستان گذراندیم، از روزهای دادگاه انقلاب از روزهای احضار و تهدید تللفنی از روزهای بازجویی در خانه و…
سعید قاسمی نژاد عزیز ما قدر شناس تو بوده، هستیم و خواهیم بود، در انتظار تو و بازگشت تو خواهیم نشست. در انتظار “سعیدی دیگر” که با دانشی افزون و افق دیدی فراختر به میان ما خواهد آمد و باز در مرکز حلقه ی ما قرار خواهد گرفت.
اگر همه شاکی هستند، پس چه کسی مسئول است؟!
فهمیه خضر در “حرفه خبرنگار” با منطقی ساده، مسئولیت اجتماعی همگان را نسبت به ناهنجاری های اجتماعی یادآور میشود ومینویسد:
دیدین تاکسی که سوار میشوید همه دارند فحش میدهند، همه شاکیاند، همه انتقاد دارند به رانندگانی که قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نمیکنند فحش میدهند که چرا مثلا موقع پیچیدن، از چراغ راهنما استفاده نمیکنند. به عابران پیادهای که منتظر سبز شدن چراغ عابر برای عبور از خیابان نمیمانند انتقاد میکنند که چه شهروندان مزخرفی هستند و حتی نمیدانند که باید از روی خطوط عبور کنند و از این حرفها؟ کسانی که آشغال میریزند توی خیابانها را نفرین میکنند؟ به گوینده خبر رادیو پیام فحش بیناموسی میدهند که چرا دارد توی روز روشن دروغ میگوید و شرایط کشور را وارونه جلوه میدهد و بعد حرف میکشد به رادیو و تلویزیون و اینکه اصلا کارشان ترویج فساد و ریاکاری در جامعه است؟ یا به شهرداری تهران فحش میدهند، به رفتار ترافیکی مردم انتقاد میکنند، به امریکا فحش میدهند، به حزبالله لبنان، به انگلیسها، به روسها. به داخلیها بد و بیراه میگویند؟ احمدینژاد را مسخره میکنند و دستهجمعی میخندند و حالش را میبرند. آخرش هم سر کرایه تاکسی دعوا میکنند و پیاده میشوند و در ماشین را محکم میکوبند.
همه شاکیاند، همه منتقداند، همه از این وضعیت خسته شدهاند، همه دیگر جانشان به لبشان رسیده، همه معتقدند ایرانی جماعت درستبشو نیست، همه هم متفقا همین چند دقیقه پیش قرار فالودهخوریشان را با مرحوم شاه کنسل کردهاند. از تاکسی که پیاده میشوی از خودت میپرسی : “پس این همه دروغ را چه کسانی میگویند؟ این همه آشغال را کی میریزد؟ این همه ریاکاری از کجا میآید؟ این همه….. ملت که همه شاکیاند، پس چرا اینجا اینجوری است؟!“
ساده باشیم. خوشایندتر است
داریوش محمدپور در “ملکوت” منتقد پیچیده نویسی برخی نویسندگان است که کار رمزگشایی از آنها دشوار است:
بعضیها خالی از دقت حرف میزنند. برایشان دقیق و درست بودن حرفهاشان و خالی از ابهام بودنشان مهم نیست. برایشان اصلاً اهمیت ندارد که وقتی آدم ادعاهایاش بزرگتر میشود، استدلالهایاش و شیوهی بیاناش باید دقیقتر و روشنتر شود. فکر میکنند هر چه مبهمتر و تو درتوتر حرف بزنند، فکر میکنند هر چه حرفهاشان تأویلپذیرتر و چندپهلوتر باشد، اهمیت و اعتبار بیشتری پیدا میکنند. شگفت نیست که گاهی آدم میبیند که کسانی که ادعای معرفت و شناخت باطنیشان گوش فلک را کر میکند، حرفهایی میزنند و چیزهایی مینویسند که هر چه بیشتر میشنوی و میخوانی بیسروتهتر میشوند و نامفهومتر.
اما بعضی حرفها هستند، بعضی معانی هستند که پیچیدگی و ابهام ندارند. مغلق نیستند. به قصد مرعوب کردن خواننده و شنونده صادر نمیشوند. سادهاند و در همان سادگی دل میربایند. همین دلربایی در عین سادگی است که خواستنیتر میکند این نوع حرفها و نوشتهها را.
دومخردادیها، خودشان هم خسته شدهاند
سیمه توحیدلو در “برساحل سلامت” از حال و روز این روزهای جریان موسوم به دوم خرداد نوشته و توصیههایی به این گروه دارد:
آنچه امروز در میان اصلاح طلبان دیده می شود، فروکش کردنی از جنس آگاهی نیست. به نظر می رسد خود اصلاح طلبان هم از آمدن و نیامدن کردن های بزرگ قوم، خسته شده باشند. خود اصلاح طلبان هم از اینکه هر روز گزینه جدیدی را هرچند طنزگونه وارد معادلات بازیها می کنند، خسته شده اند. خود اصلاح طلبان هم آن روز که شروع فعالیت های انتخاباتی را اعلام می کردند یک برنامه بلند مدت برای این لحظات نداشتند، و گروهی که برنامه ندارد، ممکن است خوش بدرخشد اما توانش مستعجل است.
به نظر می رسد فرصت هفت ماهه آینده نیز برای این برنامه ریزی و به اجرا گذاشتن نقاط صحیح فراز و فرود کافی باشد. شرطش این است که اصلاح طلبان کمی توجهشان را از فرد مورد نظر و آمدن و نیامدن های اینچنین، بر استراتژی و برنامه های راه معطوف سازند. بد نیست بدانند که هرچقدر که این گفتگوها برای خودشان و بدنه سیاسی و فعال جامعه ارزشمند و جذاب باشد، حساسیت های اجتماعی را از بین برده و ایشان را از حالت تازگی و نو بودن در اندیشه خارج خواهد ساخت.
مساکین شمالشهر تهران!
[](http://blog.hadisabbagh.com/)
”بودن و مجازی بودن” ضمن انتشار عکسی از حمله مردم شمالشهر تهران برای دریافت قطعهای از ساندویچ شترمرغ مشهور که برای ثبت در کتاب گینس تهیه شد اما به سرانجام نرسید، چنین نوشته است:
این ساندویچ با همکاری شهرداری تهران و در یکی از شمالیترین و اعیاننشین بخشهای شهر تهران (حوالی جامجم و پارک ملت) با هدف تبلیغاتی و ثبت رکورد در رکوردهای گینس آماده شده بوده است. اما پیش از اینکه ناظرهای گینس بتوانند اندازهگیری و بررسی به عمل آورند، مردم حملهور شده و در مدت کوتاهی قطعات ساندویچ را میبلعند. با مشاهدهی عکسها و دقیقشدن در چهرهها، میتوان گفت که حملهکنندگان از طبقهی مسکین نبودهاند. نقلهای کسانی که در صحنه حضور داشتهاند نیز این حدس را تایید میکند. یکی از ناظران عینی میگفت که با توجه به جدید بودن طعم گوشت شترمرغ در ذائقهی ایرانی، بسیاری از افراد بعد از یک گاز ساندویچ را کنار میانداختهاند.
رسانههای ما نیز مانع چرخش نخبگان میشوند
”آزادنویس” معتقد است رسانههای ایرانی داخل و خارج، پس از مدتی فعالیت، از خود جامعه عقب میمانند و قادر به تحلیل درست وضعیت نیستند:
توی رسانههای فارسی زبان از این اشکال در عذابیم. یعنی جامعه از رسانه جلوتر است، چون راه آدمهای باسواد به رسانه مسدود است. مهمترش هم این است که آدمهای کارشناسی که در رسانههای فارسی زبان، داخل و خارج، کار میکنند بعد از یک مدتی سطح دانششان از سطح دانش عمومی پایینتر میآید چون در جا میزنند و این جزو ذات کارهای روزمرهست که معمولأ هم گریبانگیر رسانهایها میشود اگر به صرافت نیفتند و دانششان را به روز نکنند. آنوقت آدمی که تا دو سال پیشش برنامههایش یا نوشتههایش مخاطب داشت یک باره کارش سقوط میکند و هی با زور و زحمت چهار تا حرف تحویل مخاطب میدهد.
خیلی رودرواسی میکنم که کسی نرنجد وگرنه شواهد این موضوع از در و دیوار رسانههای فارسی زبان میبارد که نشانی بدهم ببینید چرا کیفیت کار یک آدم رسانهای در رسانههای فارسی زبان بعد از مدتی شروع میکند به افت کردن و تمام سابقهی خودش و آن رسانه را هم زایل میکند. اینکه نوشتم ساز و کار رسانههای خارجی را بشناسید برای این است که متوجه بشوید چه اتفاقی در نسل جدید رسانههای غربی دارد میافتد و چرا ما مخاطبان غیر همزبانشان را هم جذب میکنند در حالی که همزبانهای خودمان تأثیری رویمان ندارند. چرا آنها دل ما را میبرند و رسانههای خودمان زهرهمان را.