جنگ از دید همسران شهید

نویسنده
گاردین

» گزارش گاردین از کتاب بازماندگان آن هشت سال

کتاب نیمه پنهان ماه، که مجموعه‌ای از خاطرات است، نشان می‌دهد بار جنگ ایران و عراق نه به دوش سربازان، بلکه بر شانه‌های بازماندگان کسانی است که خانه را ترک کرده‌اند. این کتاب که توسط کوروش علیانی ویراستاری شده، جنگ هشت ساله ایران و عراق در دهه ۱۹۸۰ میلادی را از طریق زندگی زنانی مرور می‌کند که شوهرانشان در جبهه‌ها جنگیدند. آن‌ها در خلال داستان‌هایشان از درد و رنج، به یاد می‌آورند که چگونه جنگ عضو دائم زندگی روزمره آن ها شد.

اولین جلد از این کتاب ۲۱ جلدی که هر کدام به یک بیوه جنگ اختصاص دارد در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و تاکنون ۲۰ بار تجدید چاپ شده است. در آن کتاب قاده جابر، همسر لبنانی مصطفی چمران اولین دیدارشان در لبنان، ازدواجشان و در آخر مرگ او در استان خوزستان را به خاطر می‌آورد.

دو سری کتاب هم اخیرا منتشر شده به نام‌های آسمان و و اینک شوکران که به داستان‌هایی از زنان خلبان‌های نیروی هوایی که مورد حمله شیمیایی قرار گرفته‌اند می‌پردازد. داستان آن‌ها اغلب با نوستالژی دوران کودکی در خانه‌های قدیمی شروع و به مرگ همسر و تقلا برای حمایت از خانواده ختم می‌شود.

این مجموعه صداهای گوناگونی را از طیف گسترده اجتماعی اقتصادی و مذهبی ایران ارائه می‌دهد. مژگان کشاورزیان در خانواده‌ای ثروتمند از زمین‌داران ملایر بدنیا آمده است. او به سازمان داوطلبان جنگ برای آموزش نبرد و تیراندازی می‌پیوندد. معصومه سبک‌خیز از خاندان کشاورزان شمال‌شرقی ایران است که پس از اصلاحات ارضی شاه در دهه ۱۹۶۰ روستای خود را ترک کردند.

بعضی از بیوه‌ها پیوندشان را با فرهنگ غرب بیان می‌کنند. نوشین عامری با شوهرش زمانی‌که در آمریکا دانشجو بوده‌اند آشنا شد. در آن‌جا با هم قرار می‌گذاشتند. مهناز دلیر رویفرد، یک بیوه دیگر از سلیقه موسیقایی همسرش به موسیقی پاپ و گیتار اکوستیک می‌گوید: “خواننده مورد علاقه او اندی ویلیامز بود.”

ایستادن در مقابل خانواده برای پیوستن به انقلاب موضوعی مشترک برای بسیاری از زنانی است که با اعضای بسیج ازدواج کردند که اکنون شاخه‌ای از سپاه پاسداران است. بعضی از آن‌ها با گذاشتن حجاب شورش کردند. بعضی پیش‌تر رفتند و در تظاهرات شرکت کردند. بسیاری از آن‌ها خانواده‌هایشان را ترک کردند تا با جوانان انقلابی ازدواج کنند. یک پدر به دخترش در آن دوران می‌گوید: “تو هیجان انقلاب را می‌بینی، من دردی را که پشت آن خوابیده می‌بینم.”

برخلاف عروس‌های انقلابی، همسران ارتشی‌ها در زمان آرامش ازدواج کردند. آن‌ها از دورانی می‌گویند که خلبان‌های جوان و آموزش دیده توسط آمریکا بهترین انتخاب بودند. پروانه محمودی می‌گوید: “با عینک آفتابی راه می‌رفت، خیلی خوش‌قیافه بود، با صورت اصلاح شده. شیفته شده بودم.”

اما همه آن‌ها پس از جنگ تجربه مشترکی داشتند. شوهرانشان ماهی چند روز به خانه می‌آمدند و از جان خود برای خدا و کشوری که مورد حمله قرار گرفته بود می‌گذشتند. ناگهان، یک شبه تک سرپرست خانواده‌شان می‌شدند و سعی می‌کردند با محیط جدید و دشواری‌های اقتصادی بسازند.

برخی زنان می‌گویند برای گرم کردن خانه‌شان نفت نداشتند. شعارهای انقلابی این‌جا معنایی ندارد و تنها چیزی که می‌ماند زندگی لخت است. یک بیوه دیگر به یاد می‌آورد که شوهرش، مهدی باکری، سوراخ‌های دندانش را به او نشان داد تا “بتوانی اگر جسدم را پیدا کردند مرا شناسایی کنی.” پس از آن قایقی که جسد او را حمل می‌کرد بمب خورد. جسدش هرگز پیدا نشد.

فرزندانی که با پدرانشان وقت گذراندند شاهد تاثیرات زخم‌های فیزیکی و روحی بودند. شهلا غیاسوند می‌گوید: “وقتی تاول‌های او خونریزی می‌کرد، دخترم کنارش می‌نشست و با این‌که به او می‌گفتم این کار را نکند، زخم‌هایش را با دست‌های کوچکش نوازش می‌کرد.”

داستان اکثر بیوه‌ها زمانی به اوج خود می‌رسد که خبر مرگ شوهرشان را شنیده‌اند. تهمینه امیدوار به یاد می‌آورد که وقتی خبر را شنید نمی‌توانست از خودش و فرزندش مراقبت کند: “فکر کردم دیگر نمی‌توانم زندگی کنم. نمی‌توانستم غذا بخورم. نمی‌توانستم تکان بخورم. نمی‌توانستم گریه کنم. برایم زندگی نمانده بود.”

نیمه پنهان ماه علاوه بر ارائه نگاهی کمیاب به زندگی احساسی این همسران شهید، اعتقادی مشترک در مورد وضعیت اجتماعی کهنه سربازان جنگ ایران را نیز نشان می‌دهد. برخی از سربازان بازمانده در ایران پس از جنگ به قدرت رسیده‌اند. اما ده‌ها هزار کهنه سرباز تبدیل به خرده‌های گذشته شده‌اند و التماس می‌کنند فراموش شوند. مردانی که جوانیشان را در خط مقدم گذراندند و نتوانستند مهندس، وکیل و دکتر شوند. منوچهر مدق می‌گوید: “باید ما را به دریا بیاندازند تا حداقل نمک دریا شویم و به دردی بخوریم.” او در خیابان ناصر خسرو شیر می‌فروشد.

به رغم داستان‌های وحشتناک بیوگان، قدرتمندترین تصویر در نیمه پنهان ماه، مربوط به یک صحنه رمانتیک است. ملیحه حکمت، همسر عباس بابایی، خلبان نیروی هوایی، خاطره‌ای را از آخرین شبی که با همسرش گذرانده بازگو می‌کند: “ما در یک میهمانی شام بودیم، ولی از آن‌جا رفتیم تا با هم تنها باشیم. مثل نوجوان‌ها شده بودیم.”

منبع: گاردین - 1 سپتامبر