نگاهی به زندگی و شعر میرزاده عشقی در آستانه ی سالروز ترورش
خون شاعر
قرن بیستم، که چند سالی است عمرش به سر آمده، برای شاعران ایرانی پر بوده از حادثههای غریب و تجربههای جدید. درست است که تا یک سده قبل در این سرزمین آنچه فراوان بود شاعر بود و دیوان شعر، اما نه آن شاعران مردمی بودند و نه شعرشان. مرادم از شاعر مردمی و شعر مردمی آن چیزی نیست که در این سالها در دهان سیاستبازان افتاده است. مرادم این نیست که شاعر الزاما باید در بین مردم بپلکد و با آنها همکاسه شود تا به او شاعر مردمی بگویند. مرادم این است که مردم، زبان و حرف شان را بفهمند. البته مفهوم «فهمیدن» هم در نیمه دوم قرن بیستم با نیمه اول آن تفاوتها دارد. در نیمه دوم قرن بیستم رسانهها و حکومتها آن اندازه ذوق و سلیقه ملتها را دستکاری کردهاند و به ابتذال کشاندهاند که رغبت به «هنر جوادی» به اوج رسیده است. اما مرادم از «فهمیدن» زبان ادبی شاعران و نویسندگان عصر مشروطه در مقایسه با آثار گذشتگان آنهاست. عشقی و عارف و ایرج و دیگران زبانی را به کار بستند که اگر کسی آنها را بلند بخواند برای بیسوادان هم قابلفهم است. در همان آغاز قرن بیستم و قبل از آن، آنچه در مکتبخانه به ایرانیها میآموختند «گلستان» بود و «بوستان». آموزشی که در آن مراکز میدادند تشریح ساختار ادبی متن و مضمونهای پیچیده نبود. آنچه به کودکان معصوم آن روز میآموختند شبیه همین چیزی است که این روزها به دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا میآموزند. کار دیروزیها محدود میشد به معنا کردن لغات مغلق و کار امروزیها هم محدود است به همان، منتها با آب و تابی بیشتر.
آنچه شاعران قرن بیستم تجربه کردند در واقع این بود که زبان عوامالناس را مکتوب کردند. قرن بیستم برای شاعران ایرانی قرن سیاست هم بود. کمتر شاعری را سراغ داریم که دم از سیاست نزده و حتی خود وارد آن نشده باشد. ایران پیش از آن هم شاعر سیاسی به خود دیده بود اما آن کجا که حرفها به تصریح باشد و آن کجا که به تعریض باشد.
حافظ شاعری سیاسی است اما سیاست او عملی و بازدارنده نیست. حرفش از سیاست آنقدر تند نیست که سرش را به باد بدهد، یا خانهنشینش کنند یا جلوی شعرش را بگیرند. جانب احتیاط را همیشه رعایت میکرد و ترجیح میداد تا آنجا که توان دارد از ایهام استفاده کند. سیاست در سعدی هم بیشتر محدود به بایدها و نبایدهاست. سعدی سخن از مدینه فاضله اش میگوید و حاکم وقت را خطاب قرار نمیدهد اما شاعران قرن بیستم به نوعی سر تا پا سیاسیاند.
بدون شک میرزاده عشقی از سیاسیترین شاعران تاریخ ادبیات فارسی بوده است. وقتی عشقی میسرود «این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود / دیدی چه خبر بود؟ / هر کار که کردند ضرر روی ضرر بود / دیدی چه خبر بود؟» حرف از سیاست میزد. تنها عشقی نبود که رسما وارد سیاست شده بود. بهار و دهخدا و نسیم شمال و عارف و فرخی هم وارد شده بودند. حتی نیما، پدر شعر فارسی هم شاعری سیاسی بود. نیما به خوبی وضع سیاسی را حس میکرد و به قول رضا براهنی «آن را به یک موقعیت اجتماعی تبدیل میکرد» (نقل به مضمون) درست است که به زبان شعر میرزاده عشقی ایرادها وارد کردهاند و آن را «گنگ» خواندهاند و حتی کسانی مثل ملکالشعرای بهار او را شاعری «عوام» دانستهاند، اما عشقی در شاعری توانا بود، خوش ذوق بود و در توصیف کم نظیر بود. بدون شک برای منظومه «تابلوی ایدهآل» او در میان اشعار رئال فارسی باید جایگاه ویژهای رزرو کرد. سبک نقلی و روایی او در آن منظومه کمتر نظیری دارد. میرزاده عشقی و همنسلانش به لطف «تجدد» در قرن بیستم تجربهای دیگر هم داشتند. میرزاده عشقی تنها شاعر نبود. او روزنامهنگار هم بود.
شاید نتوان به تفکیک گفت که کدام یک سر او را به باد داد. اما به گمانم این روزنامه بود که جانش را گرفت. تبوتاب روزنامه او را به هیجان میآورد، زبانش را تند و دشمنانش را تحریک میکرد. حتی بدون شک این روزنامه بود که باعث میشد شعرهای انتقادی او بیشتر احساسی از آب درآیند. اگر در تمدن اسلامی، شاعران و صوفیان را به جرم «الحاد» به دار میکشیدند در قرن بیستم شاعر را به جرم «انتقاد» و «اعتراض» به گلوله میبستند. حتی عشقی هم سخنهایی گفته بود که با سیستم قضایی گذشته باید به دارش میکشیدند اما سردار سپه ظاهرا آن سخنان را خطرناک تلقی نمیکرد. تمدن غرب و آموزههایش در ظاهر و باطن روشنفکران دوره مشروطه و رضاخانی رخنه کرده بود تا آنجا که بسیاری از تفکرات آنها در آثار شاعرانی مانند عشقی نیز نشست. انتقاد و اعتراض به سنت و میراث آن از پیامدهای انقلاب مشروطه بود و پیش از آنکه در شعر و ادب آن دوره خود را نشان دهد در روزنامهها دیده میشد. عشقی بیآنکه در سنت ادبی فارسی تحقیق کند و میراث گذشتگان خود را بشناسد زبانی خاص برای خود برگزیده بود؛ زبانی که شاید بتوان نام «اعتراض» بر آن گذاشت. این ویژگی تنها برای او نبود. بسیاری از همنسلان او تنها در پی اعتراض بودند و بس.
این چیزی نیست که حاصل سالها تدبر و تدقق او در میراث گذشتگان و معاصرانش باشد. زبان «اعتراضی» او را باید در مطالعه آثار غربی دانست. عشقی زبان فرانسه میدانست. آنطور که نوشتهاند سالهای کودکیاش را در مکتبخانههای محلی گذرانده بود و از هفت سالگی به بعد پا در مدارسی گذاشته تا فارسی و فرانسه تحصیل کند. ظاهرا پیش از آنکه درسش در مدرسه تمام شود سر از تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی درآورد و به کار مترجمی پرداخت و رفته رفته به زبان فرانسه مسلط شد. حتی آنجا که عشقی از مزدک و آموزههایش صحبت میکند بیشتر به نوعی لافزنی و بلوفزنی میماند. اما اینها چیزهایی نیست که خشم دولت وقت را برانگیزد. زبانی که جان میرزاده عشقی را گرفت زبان «الحاد» نبود، بلکه زبان «اعتراضهای سیاسی» بود. قبل از دوره پهلوی بیشتر آن زبان «الحاد» بود که سرها را به باد میداد.
عشقی از 21 سالگی روزنامهنگار شد. ظاهرا در همان سن و سال بود که روزنامهای را در همدان با نام «نامه عشقی» راه انداخت. از همان سالها نیش قلمش را به سمت وثوقالدوله گرفت و سیاستهای آقای نخستوزیر را به باد انتقاد گرفت. قراردادی را که وثوقالدوله با انگلستان بسته بود «معامله فروش ایران به انگلستان» نامید.
اشعار و نوشتههای میرزاده عشقی عرصه را بر وثوقالدوله تنگ کرد. خشم آقای نخستوزیر برانگیخته شد و دستور داد شاعر را دستگیر کنند و به زندانش بیندازند. اما وقتی در ایران کودتا شد و سیدضیاءالدین نخستوزیر شد عشقی هم کم و بیش با او همراه شد. نخستوزیر جدید را «تازه ساز ایران کهن» خواند و از او زیاد انتقاد نکرد. دولت سیدضیاءالدین برای عشقی دولت مستعجل بود. سه ماه بیشتر دوام نیاورد. یکی دو دولت دیگر هم بعد از او آمدند و رفتند تا نوبت به رضاخان سردار سپه رسید. با آمدن آن دیکتاتور بالقوه، انتقادهای عشقی از یک سو بیشتر شد و از سوی دیگر تندتر. او مخالف سرسخت جمهوری رضاخانی بود و آن را «جمهوری قلابی» یا «جمهوری مصنوعی» میخواند. در شعرهایش بارها جمهوری را به استهزا گرفت. اگرچه سالها بعد مورخان به تدریج سخن از این میگفتند که آوردن رضاخان بیدخالت انگلیسیها نبوده است، اما میرزاده عشقی در همان سالها همه آن «جمهوری بازیها» را سناریوی انگلیسیها میدانست. روزنامه «قرن بیستم» شاید مهمترین محصول عمر شاعر ناکام ما باشد. به گمانم اگر از شعرهای عشقی برتر نباشد کمتر هم نیست. همان روزنامه «قرن بیستم» بود که دولت را برانگیخت تا او را ترور کنند. عشقی روزنامه «قرن بیستم» را در همان سالی به راه انداخت که کودتاچیان سوم اسفندش تانک و نفربر به خیابانها کشاندند؛ سال 1299 شمسی. چند شمارهای که درآمد برای 18 ماه تعطیل شد. دو سال بعد دوره دوم آن از نو منتشر شد و باز هم برای چند ماهی تعطیل شد. دوره سوم آن ظاهرا 12 تیر 1304 از نو شروع شد و تنها یک شماره هم داشت. عاملان حکومت فیالفور روزنامه را توقیف کردند و به دستور شهربانی نسخههای روزنامه را جمع کردند و عدهای را اجیر کردند تا میرزاده عشقی را که تنها 30 سال داشت از پا درآورند.
از قول عشقی نقل میکنند که روزنامه «قرن بیستم» در زمان انتشارش تنها دو مشترک داشته است. اما شهرتش را بدون شک بیشتر مدیون نام خود عشقی بوده است. آنچه باعث شد عشقی را به گلوله ببندند داستان منظومی بود با نام «جمهوری سوار» که کنایه زیاد داشت. عشقی در این داستان منظوم حکایت دزدی را روایت میکند با نام «یاسی». «یاسی» در روستایی در منطقه کردستان در غیاب کدخدا به خانه او میرفته و از خمره کدخدا شیره میخورده. کدخدا رد پا را میگیرد و به خانه «یاسی» میرسد و به او تذکر میدهد. روز بعد «یاسی» برای اینکه ردپا را گم کند سوار خری میشود و دوباره شیره میدزدد. کدخدا این بار در اطراف خمره جای پای خر را میبیند و در خمره جای پنجه «یاسی» را: «دست، دست یاسی و پا، پای خر / من که از این کار سر نارم به در». عشقی در این حکایت تندترین انتقادها را علیه «جمهوری قلابی» به صورت شعر نوشت. اما تنها به همین شعر اکتفا نکرد. در همان شماره از روزنامه «قرن بیستم» کاریکاتوری از «مظهر جمهوری» منتشر کرد که مردی مسلح و خشمگین را نشان میداد که در دست راست تفنگ داشت و در دست چپ کیسه پول. عشقی روزنامههای طرفدار جمهوری را به شکل حیواناتی مانند موش، سگ، الاغ، گربه، جغد و افعی در اطراف آن مرد مسلح آورده بود.