آن جار و جنجال ها و آن خشم و هیاهوهای بیست و چهار ساعته در مورد “فرار یک زندانی سیاسی” بابت نقض “پیمان” ننوشته با دیگر زندانیان که “در زمان مرخصی” نگریزد و فردای خود را فدای راحتی دیگران کند، عاقبت به پایان رسید و اکنون همه، موافق و مخالف، دلسوز و سوگوار “پیمان عارفی” هستند که مادر و همسر از دست داده است و کاش از ابتدا هم چنین بود.
حق قضاوت در مورد همه چیز و همه کس داشتن، فوری و بی مطالعه بر مسند قضاوت نشستن و حتی سخن متهم را نشنیده حکم صادر کردن، گویا در گوشت و پوست اغلب ما ایرانیان رسوخ و رسوب کرده و تازه همه بر قضات دادگاه ها ایراد می گیریم که رای ناصواب می دهند یا حکم سنگین صادر می کنند.
این قضاوت ها در شرایطی است که فارغ از وضعیت خاص هر زندانی و میزان حکم او و وابستگی حزبی و گروهی اش، تنها یک حکم واحد صادر می شود و به سرعت دو جبهه ی اصلی موافق و مخالف شکل می گیرد و به این نکته توجه نمی شود که زندانی باید دست کم از این حق برخوردار باشد که برای آینده خود تصمیم بگیرد و اگر تعهدی هم دارد نسبت به وثیقه گذار باشد، نه مرخصی دیگر زندانیان یا در قبال جامعه. او در قبال منتقدان به راحتی می تواند این پرسش را مطرح کند: “مگر زمانی که آنان به مرخصی رفتند یا حتی آزاد شدند، حتی کلامی در مورد من سخن گفتند یا کلمه ای نوشتند، حتی به دیدار خانواده ام رفتند که اکنون همه طلبکار شده اند؟”
این موضوعی است که در بعدی دیگر در زمان خروج از کشور دوست عزیزمان تقی رحمانی، در شرایط در ایران ماندن نرگس محمدی و زندانی شدنش، در حالی که دو کودک بی سرپرست مانده بودند، هم شکل گرفت و مدت ها سوژه ی رسانه های حقیقی و مجازی فارسی زبان بود- مسئله ای شخصی که البته پیامدی جمعی نداشت. خوشبختانه خروج همسر علیرضا رجایی به همراه فرزندانش چنین جار و جنجال هایی در برنداشته است، شاید هم داشته و من نشنیده و ندیده ام.
من اگرچه بنا بر منطق و استدلال خویش مخالف “فرار زندانی” سیاسی هستم و همانگونه که “ جواهر لعل نهرو” در کتاب “سرگذشت من” شرح می دهد بر این باورم که این گروه از افراد باید فضای زندان و رفتار زندانبان را عوض کنند، اما به این ضرب المثل مشترک میان زندانیان و زندانبانان نیز باور دارم که “فرار حق زندانی است!“، از این رو یکی باید تلاش کند از شرایط تحمیل شده ـ- به ویژه اگر حکم ناحق و غیرعادلانه باشد و اقرار از متهم زیرفشار روحی و روانی گرفته شده باشد-ـ بگریزد و دیگری بکوشد از بروز این اتفاق جلوگیری کند.
اگر این نبود که هزاران رمان و داستان و فیلم و سریال در مورد فرار زندانیان باگناه و بی گناه ساخته نمی شد و ده ها میلیون نفر شاهکار ویکتور هوگو، “بینوایان” را به زبان های گوناگون نمی خواندند یا به تماشای سریال “فراری” یا فیلم هایی چون “فرار بزرگ “، “پاپیون” و… نمی نشستند و با قهرمانان داستان احساس همدلی و همبستگی نمی کردند.
اگر “فرار” یک امر بدیهی برای “زندانی”، چه سیاسی و چه عادی، نبود که نگهبان و زندانبان نمی گماشتند و این همه برج و بارو گرد زندان ها نمی ساختند و بابت چند روز مرخصی از زندانی کفالت و وثیقه سبک یا سنگین نمی گرفتند یا چون امروز به فکر استفاده از” دستبند الکترونیک “ در زمان مرخصی یا اعزام به مراکز قضایی یا درمان نمی افتادند. پس باید پذیرفت که فرار یک امر بسیار محتمل است و پیامدهای سنگین آن برای زندانی و دیگران هم محتمل.
اما باید توجه داشت که فرار هرگونه که باشد و ضایعاتش هر چقدر سنگین - تا حد کشتن نگهبانان و محافظان یا حتی آتش زدن زندان- باز هیچ مقام و مسئولی نمی تواند در واکنشی غیرقانونی جلوی مرخصی زندانی را بگیرد یا مانع اعزام او به بیمارستان یا دادگاه شود. پس باید اعتراف کنیم که تمام آن جار و جنجال ها و خشم و هیاهوهای پس از گم شدن پیمان عارفی بیهوده بوده است و اغلب از سر بیکاری در فضای مجازی.
اجازه دهید چند تجربه ی شخصی را بیان کنم که نگاهی به هر دو سوی ماجرا ی فرار دارد:
- زمانی این فکر در یک دو تن از زندانیان زیر حکم اعدام یا دارای حبس ابد ریشه دواند که شرایط نامطلوب خود را تغییر دهند، چون هیچ راهی برای گریختن از زندان نبود به فکر گرفتن مرخصی تحت هر شرایطی افتادند. آنان گمان می کردند که می توانند شرط های نه چندان مشکل زندانبان و مقام های اطلاعاتی-ـ امنیتی را فراهم کنند تا با اعطای مرخصی به آنان موافقت شود و بعد در فرصتی مناسب از ایران بگریزند. البته بازنده اصلی این زندانیان خوش خیال بودند و هم بندی های آنان. تامین شرط “مناسب بودن رفتار” که می توانست در حد تغییر روش زندگی عادی باشد یا دست بالا فعالیت سیاسی در زندان نکردن چندان سخت نبود و امری شخصی به حساب می آمد، اما مشکل وقتی بروز می کرد که اجرای شرط دوم پیش می آمد: “خبرچینی” و گاه “جعل خبر” یا برخورد لفظی یا فیزیکی جهت کسب نمرات قبولی لازم! آنان عاقبت هم چوب را خوردند هم پیاز را؛ هم مرخصی نرفتند و هم آبرویشان نزد همبندی ها رفت.
- زمانی این فکر در برخی از مسئولان زندان یا نگهبانان مراقب ریشه کرده بود که با متهم کردن زندانیان بستری در بیمارستان به تلاش برای فرار، آنان را زودتر به زندان بازگردانند و خود را از هزینه های بیمارستان یا نگهبانی بیست و چهار ساعته در مراکز درمانی رها کنند. اجرای این تفکر نیاز به دروغ بافی و صحنه سازی داشت که در یک مورد موفق از کار درآمد و کیوان صمیمی بهبهانی را در فروردین سال 91 به این بهانه که “تلفن های مشکوکی وجود داشته که نشانه ی برنامه ریزی برای فرار است”، توانستند از بیمارستان قلب شهید رجایی تهران مرخص کنند. اما در مورد نگارنده وقتی این موضوع را مطرح کردند که “عده ای در اطراف مرکز قلب تهران کمین کرده اند که فلانی را بربایند و بهتر است برای مدتی او را به زندان بازگردانیم”، پاسخ شنیدند که “ تنها با مسئولیت پذیرفتن مقام های زندان در خصوص خطرهای احتمالی و اعلام کتبی، امکان ترخیص بیمار وجود دارد”. از این رو چند ساعت بعد مجبور شدند دروغی دیگر ببافند: “نیروهای عملیاتی بیمارستان را محاصره کردند و افراد مشکوک فرار کرده اند و ضرورتی به بازگرداندن زندانی نیست، اما بهتر است خود شما زودتر او را مرخص کنید!”
- البته در موردی دیگر ادعای قصد فرار فلانی با کمک ماموران مراقب، موجب دردسرهای جزیی برای یکی و دادگاهی شدن دیگری گردید که خوشبختانه با ارائه اسناد و مدارک حکم تبرئه صادر شد.
- اقدام به فرار موفق دو زندانی عادی که یکی را یک گروه مسلح از بیمارستان ربودند و دیگری را در زمان ملاقات حضوری از اوین فراری دادند، به ترتیب باعث اعمال محدودیت هایی برای زندانیان از جمله زندانیان سیاسی-ـ عقیدتی بستری در بیمارستان شد، و سختگیری هایی در مورد بستگان زندانیان در زمان ملاقات. البته هر دو مورد با گذشت زمان برطرف شد.
باید توجه داشته باشیم که سابقه ی فرار زندانیان سیاسی از زندان یا در زمان اعزام پیش از انقلاب وجود دارد که در دو موردی که به خاطر دارم با برنامه ریزی قبلی و با مشارکت هم بندی ها صورت گرفته است و کسی هم به فکر پیامدهای بعدی برای زندانیان سیاسی محبوس یا بی آبرو شدن گروه مسلح یا مبارزه ی سیاسی نبوده است.
به موردی خاص اشاره می کنم که به گونه ای با زندانیان سیاسی کنونی مرتبط است و آن فرار معروف اشرف دهقانی از زندان اوین است. طراح آن هم سران مجاهدین خلق پیش از انقلاب بوده اند. مورد هم برمی گردد به زمان حبس ده ها مبارز مسلح از جمله دکتر محمدی گرگانی و استفاده از خواهر زن کنونی احمد زیدآبادی که آن زمان کودکی خردسال بود. زنان زندانی در زمان ملاقات تعویض لباس کرده و کودک دو سه ساله را در بغل گرفته و تا ماموران مراقب به خود آیند در ماهیت ملاقات کننده از زندان خارج شدند.
البته در مورد زندانیان عقیدتی ـ- سیاسی کنونی، از جمله فعالان جنبش سبز ماجرا اکنون متفاوت است و کسی حتی شک هم نمی کند که آنان روزی به فکر فرار بیفتند، چون در این مدت دائم به زندانبانان و نگهبانان گفته شده است که “ما به هیچ وجه اقدامی نمی کنیم که برای شما هزینه ساز باشد. ما اهل فرار نیستیم و گمان می کنیم که برعکس جریان اقتدارگراست که دوست دارد ما فرار کنیم تا در بوق و کرنای تبلیغاتی خود بدمند! به این دلیل است که آنان خود در مواردی یک پای فراری دادن متهمان از ایران به حساب می آیند و در مواردی اجازه می دهند اقدام موفق باشد و در مواردی افراد را سر مرز می گیرند و اتهامی جدید به او می زنند تا دوره ی محکومیتش طولانی تر شود”.