گردانندگان “آشنا”ی نظام قضایی ـ امنیتی حکومت اسلامی، با توسل به ترفندی جدید، متهمانی “بی نام” را در دادگاه ها می نشانند و هر چه دل تنگ شان می خواهد از زبان آنان می گویند و می نویسند؛ از کیفرخواست ماموری به نام دادستان تا متنی که شاعری “اغتشاشگر” باید بگوید. و تاریخ استبداد همیشه چنین بوده است؛ متهمانی بی شکل که مردمان شان می خوانند و مجرمانی آشنا که نام مشترک همه آنها یکیست: دیکتاتور
از فردای روز تنفیذ حکم محمود احمدی نژاد، ساعت شنی استبدادبا خون پر شده است. با فریاد کمک خواهی جوانی که در کهریزک، زیر تنه ماموران فرمانده “اراذل و اوباش”، دست و پا می زد؛ با صفیر شلاقی که زخمی بر پشت دانشجویی به جا می گذاشت؛ با فریاد جگر خراش مصطفی معراجی، گاه سوزاندن بدنش، گاه شکستن دانه دانه انگشتانش؛ با آه جانکاه مادری که روزی هزار بارمرد و زنده شد تا دریافت، جگر گونه اش دیگر جان ندارد؛ با مظلومیت همسری که نمی داند مردش کجاست، چراغ خانه اش چرا خاموش است… با نفس گرفته روزنامه نگاری که روزهاست در زیر زمینی پنهان شده که عسس نبیندش و در دامش نیفکند؛ با دلهره های جوانی که از راهی ناشناخته، خاک میهن را پشت سر می گذارد؛ با اندوه آنکه چون به غربت رسید، از فرزند 14 ساله اش شنید: بابا! کی به ایران برمی گردیم؟
آری؛ هفت ماه است که هر روز متهم “بی نام” می گیرند و نام مجرمان، آشکارتر می کنند. هفت ماه است که فرمان مرگ شنیده ایم؛ فرمان هایی که ولی مطلقه فقیه صادر می کند و جنتی و احمد خاتمی و ملاحسنی، بازتابش می دهند. با هر فرمان، گمنامی می میرد، اما نام مجرمی آشکار می شود.
هفت ماه است “برادران سردار” یک به یک به اجبار به میانه آمده اند تا “آشنا” شوند و بگویند: از این پس هر که را بگیریم، عامل دشمن است و با او همان می کنیم که با دشمن![انگار که از تجاوز و شکنجه و اعدام هم بالاتر هست] و همان گاه پاسداری “بی نام” به تلخی به خود گفته است: این چه نانی ست که در… می زنیم و به خانه می بریم؟
هفت ماه است که می بینیم آقا “باج” نمی دهد الا به بیگانه؛ حکم مرگ نمی دهد الا به مردمان ایران؛ از عطوفت نمی گوید مگر با “سردار” و “کودتاچی”؛ ازاقتدار نمی گوید جز در برابر مردمانی بر بند کشیده شده…
بله؛ هفت ماهست که ما بی نامیم و “عامل دشمن”؛ و “آقا”یان نام شان آشکار و آشکار ترشده است. هفت ماهست “رشید”مان در بند؛ “سحرخیز”مان در شب سلول؛ “عبدالله”مان در قربانگاه؛ “مسعود”مان در جمع قاتلان؛ “احمد”مان در جایی چون قبر؛ “مصطفی”یمان زبان به کام گرفته؛ “آرش”مان بردار… دشمنان مان اما هفت ماهست که هر روز حرفی از نام خود بر حافظه ملت به ثبت رسانده اند؛ ما در عین بی نامی شده ایم یک نام: ملت. آنان اما با یک نام شناخته شده اند، یک صفت: مستبد.
هفت ماهست که چنین است؛ هفت ماهی که “آقا”یان، هفت روزش را نیز تاب نخواهند آورد؛ ما اما زمین خورده ایم و برخاسته ایم؛ زخم برداشته ایم و برخاسته ایم؛ با فروکشیدن هر ستاره، ده ها ستاره آسمان مان را پر نور کرده اند، با هر طناب دار که “آقا”یان به پا کرده اند، جان ملت ما به پرواز درآمده و رقص زندگی را فریاد کرده است.
“آقا”یان هر چه سردار و مزدور داشته اند، به میانه بازی کشانده اند، ما هنوز میلیون میلیون در صفیم و همچنان “بی نام”. هفت ماهست که جهان مارا به یک نام می شناسد؛ جنبش سبز؛ هفت ماهست که جهان، “آقا”یان را به نام هایی که درخورشان است، بیشتر می شناسد: دیکتاتور. جلاد، دروغگو، قاتل، اراذل، اوباش…
آری؛ هفت ماهست که ما “بی نام”ایم اما در یک نام تعریف می شویم: ملت آزادیخواهی؛ ملتی که داغ فرزندانش را از یاد نمی برد، در هر فرصت به میانه می آید؛ از 13 آبان تا 22 بهمن.
پس؛ مجرمان “آشنا” ما را نهراسانید از به دادگاه کشاندن متهمان “بی نام”. حوالت مان ندهید به چوب های دار که از هراس به پا می دارید. از سیاهی بالاتر، رنگی نیست. با کشتن پدر “امید”، امید را نکشتید؛ با اعتراف “امید” ما، بی “امید” نمی شویم. ما هستیم؛ در زیر یک نام: ملت آزادیخواه ایران. گمنام و صاحب نام هم نداریم؛ یک تن ایم. یک تن واحد سبز. ملتی که تنها در 7 ماه، جامه دیکتاتورظاهرالصلاح رادریده است.
آری ما همه متهمین بی نامیم؛ جرم مان: دوستی میهن، آزادیخواهی، تظاهرات در خیابان ها، نوشتن روی فیس بوک، اطلاع رسانی… شما اما مجرمینی با هویت: کودتاچی، دروغگو، قاتل…
شما اسم دارید: محمود احمدی نژاد، سردار رادان، سردار نقدی، سردار همدانی، سعید مرتضوی، روح الله حسینیان، احمد جنتی، ملاحسنی، محمد یزدی، …. از آن بالای بالا، تا “صلواتی”هایتان.
چه خوش است بی نامی ما و چه هولناک، “آشنا” بودن شما.