از مشکلات جامعه ما و مبارزه ما در راه آزادی بی معنا شدن مفاهیم است. افراد در جامعه سیاسی ما می کوشند هر چه بیشتر حرف بزنند و در عین حال سخنانشان تا حد ممکن وضوح کمتری داشته باشد. فضای فارسی پر است از سخنان کلی و مفاهیم بی معنا شده. یکی از این مفاهیم بی معنا شده، آزادی است. همه از آزادی سخن می گویند و آن را تقدیس می کنند، اما وقت عمل که می رسد از دل آن حرفهای کلی، هر چیزی ممکن است دربیاید. این کلی گویی و سخن دقیق نگفتن آفت هر جنبش و حرکتی است. و در طول این سال ها از این موارد و از این کسان کم نداشته ایم؛کسانی که سخنان کلی می گویند و هر کسی از ظن خود یار آنها می شود و دست آخر دست همه را در پوست گردو می گذارند که من کی آنچه تو می خواستی را بر زبان آوردم که اینک از من طلبکاری. پس چه خوب است بکوشیم تصورمان از واژه ها را با جزئیات دقیق و مصداقهای عینی بیان کنیم تا این اشتراک در لفظ اینسان راهزنی نکند و جان و مال مردم ما در این تلاشمان نیز چونان تلاشهای قبلی بیهوده به یغما نرود. این یادداشت می خواهد از برخی جلوه های آزادی مورد نظر نگارنده به صورتی شفاف سخن بگوید به این امید که گامی کوچک باشد در مسیر دقیقتر شدن خواسته ها.
آزدی به گمان من یعنی :
ایرانیان بتوانند به هر آنکه می خواهند رای بدهند و هر آنکه می خواهد بتواند خود را در انتخابات به رای مردم بگذارد بی هیچ قید و شرطی.
نویسندگان آزاد باشند آنچه می خواهند بنویسند و منتشر کنند نه فقط آنان که سخنان خوب می نویسند،که آنان که به گمان ما سخنان مهمل و ناخوب می نویسند نیز آزاد باشند در انتشار نوشته هایشان.
دانشجویان آزاد باشند تشکلهای خودشان را داشته باشند، استادان بتوانند بی هراس از حراست آنچه در دل دارند با دانشجویان بگویند.
کارگران سرزمینمان بتوانند اتحادیه های خود را داشته باشند.
مردمان سرزمینمان بتوانند هر چه را می خواهند بپرستند یا نپرستند. بتوانند خدایشان یا بی خداییشان را آزادانه تبلیغ کنند، بتوانند از خدایی به خدای دیگر یا به بی خدایی تغییر مذهب دهند.
دختران و پسران سرزمین من بتوانند یکدیگر را آزادانه دوست بدارند و عشقشان به یکدیگر را آزادانه ابراز کنند، بی هراس از عسس.
دختران و پسران سرزمین من هر چه می خواهند بپوشند، هم آنکه می خواهد مینی ژوپ بپوشد آزاد باشد هم آنکه می خواهد چادر بر سر داشته باشد. مهمترین جلوه آزادی برای ایران کنونی به گمان من موهای افشان دختران میهنمان است هنگامی که باد در لابلای آن بپیچد.
دختران و پسران سرزمین من بتوانند مهمانی بروند و بگویند و بخندند و برقصند بدون اینکه نگران باشند هر لحظه پلیس و بسیج سر می رسند و آنها را دستگیر می کنند.
دختران سرزمین من بتوانند با خیال راحت ورزش کنند.
سینماهای سرزمین من فیلم های روز جهان را بدون سانسور اکران کنند. آزادی به گمان من یعنی دیدن تایتانیک یا ارباب حلقه ها بر روی پرده بزرگ سینما آزادی.
در سرزمینمان بارهاو کافه هایی باز بشود تا مردم بتوانند با خیال راحت بروند، آنچه می خواهند بنوشند، منظورم چایی و قهوه نیست، منظورم شراب و آبجوست.
خوانندگان و نوازندگان بتوانند آنچه می خواهند بخوانند و بنوازند و منتشر کنند.
ورزشکاران ایرانی بتوانند با ورزشکاران اسرائیلی مسابقه بدهند.
ایرانیان بتوانند کتابها و مجلاتی که دلشان می خواهد را بخوانند.
اینها که گفتم جلوه هایی از آن آزادی مد نظر من است، این لیست کامل نیست و هنوز بسیارند مصادیق دقیق دیگری که باید به آن اضافه شوند. وقتی کسی به من می گوید من آزادیخواهم من از او پرسشهای فلسفی نمی کنم، من او را با این لیست و پرسشهای صریح و واضحش می سنجم و پاسخهای صریح و واضح می طلبم، سخنان کلی و مبهم درباره آزادی دردی از من و ما دوا نمی کند. به گمانم اگر اینگونه عمل کنیم موفقیت بیشتری در رسیدن به آزادی نصیبمان خواهد شد تا آنکه دل به سخنان فیلسوفانه ببندیم. چه خوب است همه لیست شان را تهیه کنند، نه فقط درباره ازادی بلکه درباره همه این مفاهیم بادکرده و از معنا تهی شده.